۱۳۸۶ مهر ۷, شنبه

بزرگمهر

الان این خبر رو توی زمانه خوندم. آقای بزرگمهر خیلی مرد نازنینی بود. حداقل تجربه یک بار ملاقات حضوری این رو میگه. سال 76 یا 77 بود که واسه یه مصاحبه رفتم خونش تو خیابون ولی عصر. یه خونه ویلایی کوچولو با یه باغچه و یک حوض نقلی. به اندازه کافی سرحال بود که برای ما کلی از خاطراتش بگه وکلی عکس نشونمون بده. هنوزعاشق مصدق بود. به هر حال حیف شد که یه شاهد دیگه از اون روزهای تاریخی رفت.

 هیچوقت اون مصاحبه رو چاپ نکردم، نمیدونم چرا.

۱۳۸۶ مهر ۶, جمعه

...

خانمها، آقایان،

بدینوسیله به استحضار میرساند که در یک اقدام بی سابقه، اینجانب ل.م پایان نامه خود را به محضر دانشگاه تقدیم کردم. از کسانی که در این مدت بنده را با سخنان امیدوارکننده تسلی داده و موجب امتنان خاطر اینجانب شده اند کمال تشکر را دارد. از آن دسته از دوستان که نظراتشان در انتظار تایید است پوزش میطلبم، سعی وافر دارم که  آنها را در اسرع وقت به اطلاع مخاطبان گرامی برسانم.

امضا

ل.م

۱۳۸۶ مهر ۱, یکشنبه

مو، پایان نامه ، لندن

خیلی سال بود که موهای بلند نداشتم. بیشتر اوقات موهام کوتاه پسرونه بود و هر چی کوتاهتر بود بیشتر ازشون لذت میبردم. وقتی روحیه ام گرفته میشد و نیاز به تنوع داشتم اولین کاری که میکردم کوتاه کردن موهام حتی اگه به آرایشگاه دسترسی نداشتم خودم دست به کار میشدم و ناشیانه موهام رو کوتاه میکردم و بعدش از دیدنشون تو آینه لذت میبردم. اینجا که اومدم قضیه فرق کرد. تو کوچه و خیابون خیلی کم دختزهایی میبینی که موهاشون کوتاه باشه. خیلی از اونهایی که کوتاه هستن بعدن کاشف به عمل میاد که لزبینن. در نتیجه منم از صرافته کوتاه کردن موهام گذشتم اینجا. البته نه به خاطر اینکه  نگران بودم که به چشم یه لزبین بهم نگاه کنن ( هموفوبیا ندارم) بلکه یه دلیلش این بود که  اینجا سلمونی خیلی گرونه. در نتیجه عطاش رو به لقاش بخشیدم و گذاشتم موهام بلند شه. البته نظرات دیگران نشون میده که موی کوتاه بیشتر بهم میاد تا موی بلند ولی فعلا قصد کوتاه کردن موهام رو ندارم. اینکه چرا اینارو دارم مینویسم اینجا هیچ ایده ای ندارم شاید نتیجه این چند هفته مثل خر کار کردن برای پایان نامه ام هست. یعنی یه جورایی مخم قاطی کرده. گفتم بیام یه چیزی بنویسم که یه چیز نوشته باشم. و بگم هنوز نفس میکشم.

روز جمعه اخرین مهلت تحویل پایان نامم هست. بعد از اون یه نفس راحتی میکشم. فقط بدیش اینه که همه دوستام رفتن سر خونه زندگیشون و من باید تا وقتی که ویزام آماده شه و برم یه سر پیش خانواده گرامی سماق بمکم. احتمالا میرم خیلی از جاهای لندن رو که تو این یه سال از بسکی سرم شلوغ بوده ندیدم، ببینم. کسی این ورها پا هست با من بیاد لندن گردی؟

۱۳۸۶ شهریور ۲۳, جمعه

عادت به غربت

پارسال همین موقع ها بود که حداقل وسایلی رو که میتونستم ریختم توی یک چمدون و راهی شدم. داشتم میرفتم جایی که نه کسی منتظرم بود نه کسی رو میشناختم و نه جاییش رو بلد بودم. ماههای اول وقتی تو خیابونهای غریبه اینجا قدم میزدم همش از خودم میپرسیدم من اینجا چه کار میکنم. من الان باید یه جای دیگه باشم. همیشه برام عجیب بود وقتی میشنیدم آدمهایی که سالها از اومدنشون میگذره ولی یه بار هم سفر نکرده بودن به ایران. پیش خودم میگفتم چطور طاقت اوردن. همش به این امید بودم که تابستون که میشه به بهانه پایان نامه یه سر میرم و دلی از عزا در میارم. نشد و نرفتم. امروز که یکسال گذشته می فهمم که آدمها چطور عادت میکنن که برنگردن. منم عادت کردم انگار. دیگه  دلم مثل اون روزهای اول تنگ نمیشه. ولی یه حس نوستالژیکییه که دلت میخواد همیشه با خودت داشته باشی و رهات نکنه.برگشتن که اون روزهای اول واسش روزشماری میکردم، الان تبدیل شده به یه اتفاقی که شاید یه روزی بیفته.

۱۳۸۶ شهریور ۱۸, یکشنبه

دلهره های مالیخولیایی

ساعت 6 قرار است به او زنگ بزنم. میدانم تا آن ساعت دهها بار از خواب میپرم و ساعت را چک میکنم و از نزدیکترین ساعت دیگر نمیخوابم نکند خوابم ببرد و نتوانم به موقع زنگ بزنم. میدانم در طول شب بارها خواب میبینم که یا تلفن خراب است یا دکمه هایش کار نمیکند و یا قد من آنقدر کوتاه شده که دستم به گوشی تلفن که خیلی بالاست نمیرسد و من هیچوقت نمیتوانم تماس بگیرم.

ساعت 4 قرار ان لاین داریم. ساعت 12 متوجه میشوم که اینترنتم خوب کار نمیکند.مرتب قطع و وصل میشود. دلهره همه وجودم را میگیرد. ساعث چهار انوقت چه باید بکنم. لپ تاپ را بر میدارم. همه اتاقهای خانه را میگردم ببینم کجا بهتر خط میدهد. باغچه و کوچه را هم امتحان میکنم. آهان! اگر رو پله های جلوی خانه بنشینم سرعت خیلی خوب است. ولی اینجا برق ندارم اگر وسط مکالمه باتری لپ تاپ تمام شد چه. باید به او خبر بدهم که اگر ناگهان مشکلی در ارتباط قرار است اتفاق بیفتد زودتر بداند. موبایل جواب نمیدهد. نگرانی چند برابر میشود. در عرض نیم ساعت ده بار زنگ میزنم. نکند دو دقیقه دیر آن لاین شوم و او نباشد.

 اینها نگرانیهای یکی دو روزه نیستند. نگرانیهای هفت ساله ان. همیشه نگرانم که دیگر نشود. نکند امروز نتوانم با او حرف بزنم. انگار اگر نشود تا آخر عمرم نمیشود. همیشه نگرانم از دست برود فرصتم. انگار گفته اند اگر از این فرصت استفاده نکنی تا آخر عمر حسرتش به دلت میماند. همیشه میترسم از دست بدهم. میدانم ترس احمقانه ای است . دلیلش را نمیدانم. خیلی سعی کرده ام از خودم این نگرانی ودلهره ها دور کنم. نتوانسته ام.

۱۳۸۶ شهریور ۱۷, شنبه

قانون حمایت از مردان خانواده

سایت میدان یک نظر سنجی گذاشته در ارتباط با لایحه جدید "حمایت از خانواده" که گویا  نویسندگان آن قانون حمایت از مردان خانواده را در دستور کار خود داشتند. اجازه ازدواج مجدد مرد که در قانون فعلی با اجازه زن اول موثر است در لایحه پیشنهاد شده محدود به رای دادگاه شده و دادگاه اگر مرد شرایط مالی لازم را داشته باشد و  بتواند "عدالت" را رعایت کند اجازه ازدواج مجدد رو به او میدهد. به زبان ساده تر اگر آقای محترمی پول داشته باشند می توانند ازدواج کنند بدون اینکه دیگر به اجازه همسر فعلیشان احتیاج باشد. آن بخش عدالت  هم معلوم نیست قبل از ازدواج مجدد چگونه فهمیده میشود. پس مهم فقط پولدار بودن است و بس. این یک نمونه از این قانون "حمایتی" بود. دیگر خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. در صورت تصویب این لایحه وضع قانونی زنان از آنچه در حال حاضر هست هم بدتر خواهد شد و ما یک عقب گرد کامل به گذشته خواهیم داشت. پس حداقل کاری که میتونیم کنیم اینه که دربارش بنویسیم و بگیم که چقدر این قانون جدید ضد زن هست. توی سایت میدان میتونید مقاله ها و مطالب مختلفی رو پیدا کنید در این باره. من به زودی اگه شر این پایان  نامه از سرم کم شه میخوام یه مقاله بنویسم و نشون بدم در طول تاریخ چطوری قوانین خانواده همیشه نشان دهنده پیشرو بودن دولتها و یا واپس گرا بودنشون بوده.