۱۳۸۶ خرداد ۸, سهشنبه
ایرانیا و فرنگستون تو قرن 16
( اروج بیگ بیات سابق ) و " دن دیه گو". دون ژوان مثل اینکه سال 1604 یه سفرنامه مینویسه که هیچوقت اوریجینالش پیدا نمیشه.
یادمه تو پرلاشز چند تا قبر دیده بودم مال قرن نوزدهم و روشون مجسمه زرتشت نصب بود و اسمها نیمه ایرانی نیمه فرانسوی. به نظرم خیلی جالب بود که ایرانیها تو قرن نوزدهم تو پرلاشز خاک شدن. الان که اینو خوندم دیدم که خیلی هم عجیب نیست.
۱۳۸۶ خرداد ۷, دوشنبه
۱۳۸۶ خرداد ۴, جمعه
گفتگوی خیالی
- عزیزم دکترا جوابم کردن. گفتن نهایتن 3 ماه دیگه.
- جدی؟ حالا من باید چه کار کنم؟باید بیام؟
- نه عزیزم. اگه بیای مشکل واست پیش میاد.
- خودمم داشتم به همین فکر میکردم. میدونی خیلی دوست دارم؟
- آره
...
پی نوشت: این نوشته کاملا خیالیه. اگه باعث نگرانی شدم واقعا معذرت میخوام. من حالم خوب خوبه. بادمجون بم افت نداره!
۱۳۸۶ خرداد ۱, سهشنبه
۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۷, پنجشنبه
من و خاتمی
به من میگن اصلاح طلب دوم خردادی،چون فکر میکنم دوره خاتمی این امکان رو ذره ای ایجاد کرد که کمی راحتتر بنویسیم و بخونیم. برای منی که دهه 60 مدرسه رفتم و هر روز صبح سر صف باید بلند فریاد میزدم ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است " و هر روز باید دم در ورودی دقیقه ای رو میگذروندم که بلندی یا کوتاهی مانتو شلوارم و تنگ یودن مقنغه ام و اینکه حتما باید چونه دار باشه و نه پفی! چک بشه و یا رنگ کقشی که پوشیدم احیانن سفید نباشه و یا جورابم ساقه کوتاه نباشه. فضای دوران خاتمی یه خرده اجازه نفس کشیدن داد. میتونستم صندل بدون جوراب بپوشم. خنده دار نیست قبل از اون فکرشم نمیکردم. تونستم اعتراض کنم تو دانشگاه که منم مثل پسرهای دانشگاه حق دارم از صندلی توی محوطه استفاده کنم. تونستم واسه مجله دانشگاه با شیرین عبادی مصاحبه کنم و از حقوق کم زنها حرف بزنم. تونستم کتابهای صادق هدایت رو تو کتابفروشیها پیدا کنم. تونستم جامعه و توس بخونم. برای منی که میراث دار مادری بودم که برای من سمبل درد و رنج دهه 50 و 60 بود مادری که هنوز صبحها با کابوس حمله یک سری ادم مسلح در تاریکیهای نیمه شب به خونش از خواب بیدار میشد. و هنوز توی ذهنش سربازایی که از روی پشت بوم خونه همسایه ها با تیرباراشون حیاط خونه اونها رو نشونه گرفته بودن،رژه میرفت. مادری که هنوز جسد برادر 23 سالش که روی پاهاش رد رگبارها و روی پیشیونیش جای تیر خلاص بود، جلو چشماش میدید. وقتی که پیکر برادرش رو توی تاریکی شب بهش داده بودن و بهش امر کرده بودن اگه صدای گریه ای شنیده بشه میبرنش همون جایی که عرب نی انداخت. و مادربزرگم مجبور شد ضجه هاش رو تو دلش خفه کنه. برای من شاید سخت تر بود که در انتخابات 76 شرکت کنم و اولین رایم رو توی 20 سالگی به خاتمی بدم. برای من شنیدن واژه های حقوق فردی و شهروندی واژهای زیبایی بودن که اولین بار بود از زبان یک عضو جمهوری اسلامی میشنیدم. و معلومه فوق العاده جذاب بود برام. اومدن خاتمی میتونست نشونه یه آزادی باشه. نمیدونستم آزادی یعنی چی؟ از مرزهای ایران پامو بیرون نذاشته بودم تا بدونم "ازادی" یعنی چی. برای من همین بس بود که حجاب و مقنعه ام رو چک نکنن و بذارن کفش ورزشی سفید بپوشم. روسری رنگی بزنم. مانتوم کوتاه باشه. احمقانه است ولی همه اینها برای من معنی داشت. هنوز هم معنی داره. هنوز هم به نظرم اگر مسیر اصلاحاتی که خاتمی شروع کرد ادامه پیدا میکرد من نگران نبودم که کابوس دهه شصت رو تو خیابونهای تهران دوباره در دهه 80 شاهد باشم. من یاد گرفتم که از حداقل های امکاناتم استفاده کنم. همونطور که دوران جنگ یاد گرفته بودم رو کاغد کاهی بنویسم و جامدادی اهنربایی رو به چشم یه شی تجملی ببینم. پس یاد گرفتم که از تنها حقم استفاده کنم و به اون که بهتر رای بدم. این به نظرم یه قدم به جلو بود. نسبت به نسلی که داییم جزیی ازشون بود. ایمان دارم که اگه اونو امثال اون نبودن من به این آگاهی نمیرسیدم و خوشحالم که در اون زمان هم متوقف نشدم.
۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۳, یکشنبه
مفاهیم سیاسی در غالب معشوقه ای اروتیک
"باور کنیم که فردای انقلاب، با بر آمدن آفتاب بر خاک ایران، آن لعبت شیرین سخن و سیمین بدنی که جمهوری نام داشت و شاعران همواره در جستجوی رنگهای چشمانش بودند، نقاشان بر آنها سرمه کشیده بودند، نویسندگان غنچه های دهانش را چیده و خرمنی ساخته، زحمتکشان بر استواری پستانهای پربرکتش سلام داده بودند، آهنگسازان و نوازندگان بر تارهای گیسوانش نت نوشته و چنگ نواخته و سرود ها خوانده بودند و شیخ ها بر لرزش لبهایش ایمان داده بودند، سرانجام درسرزمین مانی و مزدک، ابومسلم و بابک، ستارخان ومصدق، طالقانی و ارانی مسکن گزید."
۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۹, چهارشنبه
اندر حکایت برخی از ایرانیان خارج نشین
مرتبط:
برای آن که رفت، برای آن که ماند - ابراهیم نبوی
برای آن که مجبور بود برود و آن که مجبور نبود! جوابیه رضا ناصحی به ابراهیم نبوی