۱۳۸۶ بهمن ۸, دوشنبه

زنان

این اواخر خیلی مجله زنان را نمی‌خوندم ولی این به این معنی نیست که فکر نکنم مجله زنان یکی از تاثیرگذارترین مجله‌های زندگیم بود. فمینیسم و تفکر فمینیستی، برای من که وقتی زنان متولد شد، دختر نوجوانی بودم، اصطلاحاتی بودند تازه که از خلال مقاله‌های مجله زنان یاد می گرفتم. هر چند در شهر من به سختی زنان گیر می‌آمد.

بسته شدن مجله زنان یکی از خبرهای بد این روزها بود. دلم می‌سوزد برای دختران نوجوانی که زنان می‌توانست برای آنان دریچه رو به دنیای جدیدی باشد در فضایی که همه چیز بوی ناامیدی می‌دهد.

و متاسفم برای کسانی که چنین مجله ای را که در طول 16 سال گذشته سعی کرد آهسته و پیوسته رو به جلو حرکت کنند تاب نیاوردند.

پی نوشت:

عکسهای جواد از تحریریه زنان بعد از شنیدن خبر در وبلاگ آسیه 

انتخاب

در نوجوانی رویاهایی برای آینده می‌سازی و رسیدن به آن رویاها هدف اصلی زندگیت می‌شود.وقتی به لحظه‌ای می‌رسی که رویاهایت به حقیقت می‌پیوندد می‌بینی  که باید انتخاب کنی بین رویایت و بودن با کسی  که زندگی با او برایت خواستنی ترین خواسته هاست.
دست به انتخاب زدن سخت است ولی من فکر کنم می‌دانم چه انتخاب خواهم کرد.

۱۳۸۶ بهمن ۷, یکشنبه

هزار خورشید تابان

هم نام و همسن من است. فقط او در شهر هزار خورشید تابان است و من در شهر روزهای ابری و بارانی. ولی بودن در شهر خورشید تابان، زندگی آفتابی به ارمغان نمی آورد برای لیلا. لیلا با موهای همرنگ خورشید شهرش، روزهایش ابری تر و طوفانی تر از همه روزهای طوفانی شهر من است.لیلای هزار خورشید تابان با یاد نفس تند طریق در کنار لاله گوشش زنده بود. ولی  حالا  نفس های بوی سیگار داده رشید همدمی است برای شبهایش.  لیلای بی مجنون شده، ولی می بیند که پوست شکمش چگونه  به یادگاری تنها  عشق بازیش  منبسط می شود.

هزار خورشید تابان داستان زنی است که جان به لب آمده اش، مجوزی است برای قتل  شوهری که با شلاق کمربند حرف می زند. خورشید هزار تابان، تنها زندگی زن بیچاره کشور همسایه نیست. داستان زندگی آن زن ایرانیست که  گوشه زندان هر شب خواب طناب دار را می‌بیند ولی دیگر دختر 14 ساله اش قربانی تجاوز هر شب پدرش نیست.


برای من خورشید هزار تابان، داستان ناشنیده ای نبود. شاید داستان زندگی مادربزرگم بود. شاید داستان زندگی همه زنانی بود که هر روز بر گور آرزوهایشان می گریند در حالیکه هنوز ضربان قلبشان با یاد یک نگاه کوتاه عاشقانه به تندی می گراید.


۱۳۸۶ بهمن ۳, چهارشنبه

برام کشورم مهمتره

من نمی تونم مثل نازلی بشینم فکر کنم که بیچاره زنها و بچه ها و مردمی که تو غزه دارن از دست این اسرائیلی های فلان فلان شده ها چه می کشن. نه اینکه اونها مهم نیستن. نه اینکه چون اونها عربن و من فارس و نه به هیچ دلیل تبعیض آمیز دیگه ای. فقط به این خاطر که من کشوری دارم که هزار و یک بدبختی داره که باید بهش فکر کرد و به نظر من مهم تره. به خاطر اینکه برای من مهم تره که به این فکر کنم که دوستم تو شاهرود دو ماه گاز نداره و خودش و خانواده اش مادربزرگ پیرشون پدرشون در اومده و دارن رسما یخ میزنن. به خاطر اینکه برام مهمتره که اون پسر دانشجوی بدبخت تو زندان خودکشی میشه. چون برام مهم تره که نه تا زن گوشه زندان به انتظار روز سنگسارشون نشستن و خون گریه میکنن. چون برام مهمتره که دوستام یا در زندانن یا تحت بازجویی. چون برام مهمتره که زنهای اون مملکت توی 30 سال گذشته هر روز از ترس گیر دادن به روسری و مانتو و کفششون نتونستن با خیال راحت تو خیابونهای اون مملکت قدم بزنن. آره اگه این اسمش خود خواهی و یا ملی گرایی و فقط به فکر خود و کشور بودن اسمشه من مشکلی ندارم که بهم بگن خودخواه. من به نظرم وضع روزنامه نگارهای اون مملکت که جرات ندارن یه کلمه مطلب انتقادی بنویسن و یا اصلن به آینده شغلیشون امیدوار باشن مهمتره.

من 30 سال هر روز تو تلویزیون از مردم فلسطین و بدبختیهاشون شنیدم. مهمن، نگران کننده وضعیتشون. ولی مملکتم برام مهمتره.من برام مهمتره وضع اون روزنامه نگاری که باید آواره یک کشور اروپایی شه واسه اینکه تو ایران جونش در خطر بوده. و زندگی آیندش نامعلومه.

شاید من هم اگر روزی از همه اینها خلاص شدم به غزه و بچه هایش فکر کنم.

۱۳۸۶ دی ۳۰, یکشنبه

گروههای سیاسی و مسئله زنان

نیما، در مطلبی برای سایت میدان، یه مرور تاریخی داشته روی روند اجباری شدن حجاب. خلاصه ای از مطالب روزنامه های زمستون سال 57 رو که کم کم زمزمه های حجاب اجباری شروع شده بود رو اورده. نکته جالب این مقاله که خود نیما هم روش تاکید داشته نوع برخورد سکولارها با قضیه هست. مثل تمام برهه های تاریخی مهم توی کشور توقرن بیستم، همیشه مسئله زنان، مسئله مهمی نیستند. بلکه همیشه  باید بعد از به سامان رسیدن بقیه مسائل اقتصادی ، سیاسی و ... بهش پرداخته بشه.

همه از زنها میخوان که حالا به خاطر اینکه بهانه به دست دشمن نیفته! از خواسته هاشون صرفنظر کنن تا یک موقع مناسبی! که البته هیچوقت نمیرسه. خیلی از زنها همونوقت شهامت به خرج دادند و اعتراض کردند. ولی طبق نوشته نیما بودند کسایی هم مثل سیمین دانشور که خودش یک زنه، برمی گرده میگه:

"ما هر وقت توانستیم این خانه ویران را آباد کنیم اقتصادش را سرو سامان دهیم کشاورزیش را به جائی برسانیم حکومت عدل و آزادی را برقرار سازیم هر وقت تمامی مردم این سرزمین سیر و پوشیده و دارای سقفی امن بر بالای سرشان شدند و از آموزش و پرورش و بهداشت همگانی بهره مند گردیدند می توانیم به سراغ مسائل فرعی و فقهی برویم می توانیم سر فرصت و با خیال آسوده و در خانه ای از پای بست محکم بنشینیم و به سر و وضع زنان بپردازیم. (کیهان 19 اسفند 57 شماره 10657  صفحه 6) " ( به نقل از مقاله نیما)

البته آقایون عضو نهضت آزادی که اون زمان درمسند قدرت بودند بنا بر مقاله نیما هیچ قدمی در جهت جلوگیری از حجاب اجباری برنداشتند. یادمه برای کار پایان نامه ام به یه مصاحبه از مینو مرتاضی برخورد کردم که گفته بود مهندس بازرگان نگاهش به مسئله زنان سنتی بود. یعنی خیلی فرقی نمیکنه که کی در مسند قدرت باشه ظاهرا.  وقتی بحث اولویتها پیش میاد، همه گروههای سیاسی اولویتی برای مسائل زنان نمی بینند. اگر چه همیشه خوب که این نیروی عظیم انسانی زمانی که اونها احتیاج دارن به عرصه بیاد.

من فکر کنم این روزها، کسایی که تو جنبش زنان فعالیت میکنن این رو خوب میدونن. واسه همین نمیذارن تاریخ یه بار دیگه تکرار بشه.

۱۳۸۶ دی ۲۸, جمعه

شعر ناگفته

کاری به کار عشق ندارم

من هیچ چیز و هیچ کسی را

دیگر

در این زمانه دوست ندارم

انگار

این روزگار چشم ندارد من و تو را

یک روز

خوشحال و بی ملال ببیند

زیرا

هر چیز و هر کسی را

که دوستتر بداری

حتی اگریک نخ سیگار

یا زهر مار باشد

از تو دریغ می کند...

پس

من با همه وجودم

خود را زدم به مردن

تا روزگار دیگر

کاری به من نداشته باشد

این شعر تازه را هم

ناگفته می گذارم...

گفتم که

کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امین پور، دستور زبان عشق، چاپ چهارم، مروارید 1386

۱۳۸۶ دی ۲۵, سه‌شنبه

من امروز سی سالم میشه

من امروز سی سالم میشه.

مطمئنن از اینکه سنم میره بالا خوشحال نیستم. حتی اگر شنیده باشم که سی سالگی اوج زنانگی یک زنه و یا سی سالگی اوج خواسته های و لذات جنسی ای که یک زن میتونه تجربه کنه و به قول بعضی ها زن در سی سالگی زن میشه.
سی سالگی هم برای من نمیتونه نشون دهنده رسیدن به نوع خاصی از عقلانیت و یا "تولدی دیگر" باشه چون من تغییر خاصی در خودم از بیست سالگی تا حالا نمی بینم. مثل همون موقع ها به راحتی با هر چیز خنده داری به قهقهه میفتم و با هر چیز نگران کننده ای، اشکهام سرازیر میشه. و عاشق شدنم مثل عاشق شدن یه دختر 15 ساله است.

با همه اینها من امروز سی سالم میشه.

۱۳۸۶ دی ۲۴, دوشنبه

دوستی فروغ مردانه بود

بی بی سی مصاحبه ای چاپ کرده با آیدین آغداشلو که به نظرم یکی از مردانه ترین نظراتیه که تا حالا درباره فروغ خوندم.آغداشلو درباره شیوه دوستی فروغ میگه:
"در دوستی تقریبا سنگ تمام می گذاشت و در مجموع همه خصلت های مردانه دوستی بین دو مرد را داشت. در واقع عنصر زنانه اش را به دوستی تحمیل نمی کرد." یعنی چی؟ یعنی نوع دوستی فروغ به این مفتخر است که زنانه نیست و مردانه است. اصلا شیوه زنانه چگونه است که بد است ولی شیوه مردانه خوب؟

"نه از آن سوءاستفاده می کرد و نه اجازه می داد این عنصر باعث تضعیف دوستی اش شود." پس دوستی زنانه باعث تضعیف دوستی میشود در حالیکه دوستی مردانه باعث قوت یک دوستی؟
"درعین حال طبیعتا زن مردانه ای نبود. یعنی عنصر زنانه اش را با وجود این که به دوستی اش تحمیل نمی کرد ولی در تمام حرکاتش این خصوصیت متبلور بود. مخفی و پنهانش هم نمی کرد" منظوراز تبلور عنصر زنانه چیه؟ یعنی در عین حال فروغ س ک سی هم بود ولی چون ما روشنفکریم و ظاهرا از دید جنسی به قضیه نگاه نمیکنیم میگیم زنانه بود. اینجا زنانگی خوب است اگر چه برای دوستی مضر است. زنانگی اصلا تعریفش چیست؟ یعنی فروغ خوب قرو غمزه میومد و عشوه گری میکرد؟
آیدین آغداشلو از روشنفکران به نام این مملکت است که باز هم در ته زمینه ذهنش نگاهش مرد مدارانه اش را میشود دید. این نوع صحبت کردن درباره فروغ فقط نشان از دیدگاهی است که فروغ سعی کرد باهاش مقابله کنه. نمیدونم اگه فروغ همچین تعریفی رو از خودش میشنید چه حسی بهش دست میداد.

۱۳۸۶ دی ۲۳, یکشنبه

جدایی لعنتی

همیشه دوست داشتم کارهای مثل پیدا کردن خونه، خریدن اسباب و اثاثیه اش، درست کردن دکوراسیونش را با هم انجام بدیم. از فکرش هم لذت میبردم. ولی این فاصله مکانی لعنتی داره یکی یکی آرزوهای کوچیک من رو به باد فنا میده. منم مثل همه گاهی به این آرزوهای کوچیک احتیاج دارم و از داشتنشون لذت میبرم. آخه وقتی رسیدن به اون خواسته های بزرگ خیلی دور از دسترس تنها خوشی من همین خواستن های کوچیکه. که اون ها هم داره یکی یکی به فا... میره.

...

اینم  که هیچوقت خدا پینگ نمیشد امروز که اصلا حال نداریم رفت سر لیست.

۱۳۸۶ دی ۲۱, جمعه

نوع ارتباط با تکنولوژی جدید

نسل قبل از خودمان یعنی پدر و مادرهایمان را که میبینم برایم همیشه این سوال است که چرا پدرها با تکنولوژی زودتر اخت میشوند تا مادرها. اینترنت و ای میل که به خانه مان آمد پدرم زودتر شروع به استفاده از این نوآوری جدید کرد و گویا خوشحالتر از کشف آن بود تا مادرم.

مادرم مدتها طول کشید تا برای خود ایمیلی ثبت کرد و هنوز هم بیشتر مواقع فراموش میکند که آن را چک کند. فقط یکبار آنهم برای مدت کوتاهی از مسنجرش استفاده کرد، آن هم برای ارتباط با من در آن سر دنیا بود، چون همیشه پدرم در دسترس نبود، در غیر این صورت هیچ نیازی به مسنجر نداشت.البته مادرم ظاهرا هیچ علاقه ای هم به هیچ نوع ارتباط اینترنتی ندارد.

پدرم و علاوه بر او مردهای دیگر فامیل را هم میبینم که بیشتر از مسنجر و ای میل استفاده میکنند. بدشان نمی آید بنشینند پای مسنجرشان تا با پسرعمه ای که سالها فاصله مکانی مانع دیدارشان شده گپی بزنند و یا با پسر عمویی که در ینگه دنیاست.

اگر این موضوع درست باشد که زنها بیشتر از مردها به ایجاد ارتباط علاقه دارند میبایست  مادر من ویا خاله ها و کلا زنان دوروبرم هم بیشتر علاقه به استفاده از این نوع مدل جدید ارتباطی نشان دهند. مشکل کمبود زمان را خیلی قبول ندارم چون میبینم هر دو، پدر و مادرم، به یک اندازه زمان خالی دارند.

شاید نوع وسیله ارتباطی هم در این انتخاب مهم است. یعنی ارتباط نوشتاری مانند نوشتن ای میل خیلی جذاب نیست در مقایسه با ارتباط گفتاری مانند صحبت با تلفن.

خلاصه به نظرم موضوع جالبی است برای فکر کردن. شاید ارتباطاتیها ( که فکر کردم با گرفتن لیسانسش یک چیزی حالیمان خواهد شد میدانم ولی حالا فهمیدم نه) یا روانشناسها و یا جامعه شناسها نظری داشته باشند.

۱۳۸۶ دی ۱۶, یکشنبه

از هر دری

به دلیل حواس پرتیهای این روزها و قاطی کردن تاریخ های شمسی و میلادی یادم رفت اکانت دومین و هاستینگ رو به موقع تمدید کنم و در نتیجه به مدت دو روز این وبلاگ از صفحه روزگار محو شده بود. ولی خوشبختانه دوباره وقتی پول لازم رو به خوردش دادم برگشته. فقط همچنان مشکلش اینه که هرچی من اینجا بنویسم این بلاگ رولینگ بگم چی شده نشون نمیده. دروغ چرا، اینکه لینک وبلاگت رو واسه یه مدت طولانی سرلیست لینکدونیها نبینی انگیزه ات برای نوشتن کم میشه. اگر چه من نمیخوام روحیه ام رو از دست بدم و همچنان خواهم نوشت.

...

سال 2008 شروع شد و من هم طبق معمول هر سال یه لیست نوشتم از تغییراتی که باید انجام بدم از نوع رفتارم با دیگران گرفته تا کارهایی که باید انجام بدم مثل پذیرش دانشگاه و کار و ... در مورد بخش اولش معمولا زیاد موفق نیستم. همیشه با خودم میگم مثلا فلانی رو که فلان روز باهام اینطور برخورد کرد دیگه تحویل نمیگیرم و یا منم مثل خودش برخورد میکنم ولی دوباره وقتی طرف رو میبینم نیشم باز میشه و طرف رو بیشتر از همیشه تحویل میگیرم. یا مثلا از این به بعد تو رودرواسی نمیفتم و راحت میگم فلان کار رو انجام نمیدم ولی باز هم روم نمیشه و خودم رو تو کار میندازم و بعدشم دوباره کلی بدو بیراه به خودم حواله میکنم که چرا.  بعضی وقتها از دست خودم خیلی عصبانی میشم چون میبینم که اینقدر برای افراد وقت میگذارم و یا تحویلشون میگیرم اون آدمها اصلا اینطوری برخورد نمیکنن. راستش از ادمهایی که وقتی می خوان یک کاری واسشون انجام بدی فقط حالت رو میپرسن و بقیه روزهای سال هیچ حالی ازت نمیپرسن عصبانی میشم. یا وقتی باهات کار دارن تند تند برات تو مسنجر پیغام میذارن ولی وقتی تو ازشون یه سوال میکنی که فقط جوابش یه کلمه است، بدون جواب میذارن میرن. واقعا اینو یه بی ادبی میدونم و ازش ناراحت میشم.

...

پارسال که همش درگیر درس و مشق بودم وقتم واسه فیلم دیدن خیلی بیشتر بود تا حالا که درسم تموم شد و راحت تو خونه پدری لم دادم. بعد از مدتها دیروز تونستم یه فیلم فرانسوی ببینم اونم فیلم لیدی چاترلی بود که بر اساس رمان انگلیسی به همین نام ساخته شده. انگلیس که بودم فیلم اکران شده بودم ولی من وسط نوشتن پایان نامه بودم و نتونستم ببینمش. بیشتر هم برای این دوست داشتم فیلم رو ببینم چون یه بار استادمون تو یکی از جلسه کلاسها وقتی درباره انقلاب جنسی تو انگلیس صحبت میکرد به اون اشاره کرد. این کتاب ظاهرا به دلیل اینکه با صراحت و با جزییات  درباره رابطه جنسی خارج از ازدواج یک زن انگلیسی و معشوقه اش صحبت میکنه، همون سالها، یعنی اواخر دهه بیست که نوشته شده اصلا اجازه چاپ پیدا نمیکنه و حدود 40 سال بعد واسه اولین بار تو انگلیس چاپ میشه. به هر حال میشه گفت بیشتر از روی کنجکاوی فیلم رو دیدم که خیلی چیز جالبی نبود و فقط یکی دو صحنه داشت که من دوست داشتم اونم وقتی بود که معشوق با گلهای وحشی بدن معشوقه اش رو تزیین میکنه و بیشتر شبیه یه تابلو نقاشی میشه. البته کتابش رو ان لاین پیدا کردم قرار شروع کنم به خوندنش.

...

خبر آخر اینکه قراره کتاب سالار زنان ایران زندگینامه فرخ رو پارسا وزیر آموزش و پرورش قبل از انقلاب رو از یه دوست خیلی خوب و دوست داشتنی به عنوان کادو تولدم هدیه بگیرم که خیلی خوشحالم.

۱۳۸۶ دی ۱۱, سه‌شنبه

اینجا سال نو است

اینجا سال نو است.
میدانم که آنجا نیست. آنجا همیشه بهار سال نو بوده نه زمستان سرد و یخبندان. ولی گویا بهار آنجا مدتهاست که از زمستان اینجا یخبندان تر شده.
در این سرمای سال نو میخواهم برای همه دوستانم، چه انها که در بند زندانند و چه انها که هر لحظه تهدید به دربند شدن میشوند سالی را آرزو کنم که دیگر بندی نباشد. آرمانگرایانه است ولی همیشه آرزو کردن بهتر از آرزو نکردن است.
برای همه شماهایی که از خوشی لحظه هایتان برای دیگرانی که دیگر لحظه های زیبا ندارند، میگذرید آرزوی آرامش و شاد زیستن دارم.