۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه
نه به اعدام
۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه
یه سوزن به خود...
۱- مردها در حمایت از همدیگه برای اهدافشون بسیار بیشتر با هم همبستگی و همراهی نشون میدهند تا ما زنها.
۲- متاسفانه بسیاری از زنها ( به دوستان بر نخوره) منتظرن که مردها کاری رو شروع کنند که بعد پشت سرشون با ذوق و شوق زاید الوصفی راه بیفتند. اگر همون حرکت رو یک زن انجام بده بارها دیدیم که یا مسخره اش کردن و یا کاملا بی تفاوت ازش گذشتن. همین موضوع حجاب اجباری یکی از اونهاست. بارها دوستان در جنبش زنان وقتی خواستن حرکتی رو از این دست شروع کنن حتی خیلی از همکارهای خودشون ( که حالا از این حرکت مردها سر از دست نمیشناسن و اون رو به مبارزه به حجاب اجباری تعبیر میکنن) گفته اند که حجاب اولویت ما نیست و یا اینکه در این مقطع ( در همه مقاطع اتفاق افتاد) یک حرکت افراطیه.
بهتره بعضی وقتها یه خرده برگردیم و مرور کنیم نگاه و حرکات خودمون رو. متاسفانه هنوز بسیاری از حرکتها ( حتی آنهایی که برای دفاع از حقوق زنان است) اگر مبتکرش مردها باشند تا زنها بیشتر مشروعیت پیدا میکند و مخاطب میگیرد.
۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه
حواسمان باشد
۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه
چه کسی مهمتر است؟
فکر کنم زمان اون رسیده که برای همه آدمها فارغ از جایگاه اجتماعی و سیاسیشون و به عنوان شهروندانی با حقوق برابر به یک اندازه نگران باشیم و برای از دست رفتن حقوق انسانیشون به یک اندازه تلاش کنیم. و به نظر من این توجیه که با اضافه کردن این صفات نشون داریم میدیم که اینها برای هیچکس حتی "فرزندان نخبه این کشور" احترام قائل نیستند فقط یک بهانه است.
۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه
" من بهترم چون به دعای کمیل میروم"
۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه
بیچاره زنان ایرانی !
در اتفاق دیگری وقتی بحث بر سر کلیشه های رایج در خصوص زنان مسلمان بود، من از این موضوع حرف زدم که بسیاری وقتی درباره زن مسلمان یا زن خاورمیانه ای سخن میگویند تصور یک زن سر تا پا پوشیده در لباس سیاه دارند و یا اینکه فکر میکنند همه زنان مسلمان یا زنانی که در کشورهای "اسلامی" زندگی میکنند محجبه هستند. در حالی که بحث بر سر کشور خاصی نبود همکلاس زن پاکستانی گفت در کشور شماست که زنها مجبورند حجاب سر کنند کشور من اینجنین نیست. تلویحا منظورش این بود که ما در کشور "مدرن" تری زندگی میکنیم.
در کنفرانسی که در استانبول ترکیه داشتیم درباره سنگسار. زنان فعال ترک در خطاب به زنان محجبه حاضر در جلسه با لحنی عصبانی یادآور میشدند که ما نمیخواهیم سرنوشتمان مثل زنان ایرانی شود. طوری از زنان ایرانی حرف میزدند که انگاری دچار مخوفترین سرنوشت ممکن شده اند.
همین چند روز پیش بود که نماینده زن کویتی گفت که کشورش عربستان یا ایران نیست که زنها را بتوان مجبور کرد حجاب داشته باشند.
این لحن سخن گفتن درباره زنان ایرانی در پشت درهای بسته و یا به زبانی که دیگران شاید نمیدانند بیان نشده است. این سخنان به طور کاملا صریح و خطاب به تو به عنوان یک زن ایرانی بیان شده است. من هیچوقت به خودم اجازه نمیدهم که در برابر یک زن عرب یا خاورمیانه ای بایستم و طوری از کشورش و زنان کشورش حرف بزنم که گویی بدبخت ترین و عقب مانده ترین زنان روی زمینند. پنهان نمیکنم که از اینکه مخاطب چنین سخنانی بودم ناراحت و تا اندازه ای عصبانی شدم. بعضی ممکن است بحث کنند که خوب "راست" میگویند. بله خیلی "راستها" هم در دیگر کشورهای عربی در حال جریان است ولی ما داریم به خودمان یاد میدهیم که درباره افراد دیگر کشورها کلیشه نسازیم. ما سعی میکنیم به زنان دیگر کشورها، تحقیر آمیز نگاه نکنیم چه برسد بخواهیم آن در مقابلشان به صراحت بیان کنیم که چقدر "موجودات مفلوکی" هستند.
از اینکه کشورم سمبل "بدترین جای دنیا برای زنان" شود آزار دهنده است. از آن آزار دهنده تر اینکه این نگاه نه از سوی زنان غربی است که فکر میکنند در "پیشرفته ترین" کشورهای دنیا زندگی میکنند بلکه از سوی زنان کشورهای همسایه هست که در برخی جهات ممکن است شرایط زنان در کشورشان اصلا مطلوب نباشد.
۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه
آقایان! لطفا لباس "زنانه" نپوشید
میتونیم بخونیم هدف اینه که مردهای "واقعی"؟ تحویل جامعه داده بشه.
سوال اصلی اینه که به جز موضوع آزادی انتخاب نوع پوشش که بیشتر از هر چیز برجسته شده بحث اصلی ممکنه این باشه که لباس "زنانه" پوشیدن توسط مردها این نگرانی رو ایجاد میکنه که هویت " مردانه" مورد خدشه قرار بگیره. در دانشگاهها دخترها این روزها شلوار جین میپوشند یا پیراهن مردانه ولی هیچکس این طرز پوشش رو "نامناسب" تشخیص نمیده. ( البته تا همین اوایل قرن بیستم پوشیدن لباس "مردانه" توسط زنان مشکل آفرین بود) ولی هنوز پوشیدن لباس زنانه ( زنانه رو به معنای عامی به کار میبرم) توسط مردها میتونه باعث عکس العملهای شدید بشه. آیا به این خاطر که لباس "زنانه" نشان دهنده سقوط به یک مرتبه ای پایین تر از " مردانگی" هست؟ آیا این نگرانی که یک مرد با یک زن اشتباه گرفته بشه باعث میشه که اون مرد موقعیت اجتماعی که از " مرد" بودن کسب کرده به ناگاه تنزل پیدا کنه به موقعیت اجتماعی " زن"؟ و در نتیجه جامعه باید هر طور که شده جلوی این اتفاق " شوم" رو بگیره؟ و آیا "زن" شدن با تغییر نوع لباس پوشیدن باعث میشه که یک مرد به جایگاه والای یک "مرد واقعی" نرسه؟ البته این مسئله هم مورد توجه باید باشه که نوع پوششی که ما زنانه و مردانه طبقه بندی میکنیم بخشی از یک قرار داد اجتماعی ( گاهی نوشته و گاهی نانوشته) هست که قرنها حاکم بوده و در نتیجه میتونه کاملا تغییر کنه. ولی چرا مرز این دو گانگی "زنانه" و " مردانه" اینقدر باید هنوز محکم و پا برجا بمونه که هر گونه گذر از این مرز باعث وحشت در جامعه بشه و کلی در برابر اون مقاومت بشه؟
بحث لباس زنان و مردانه پوشیدن فقط بحث ساده آزادی بیان و آزادی نوع پوشش نیست بحث وجود یک سری معیارها و خط کشی هایی هست که بر اساس آن هویت "زنانه" و "مردانه" و متعاقب آن "وظایف" و "نقشهای" اجتماعی هر جنس تعریف میشه، شکل میگیره، تکرار میشه و "طبیعی" میشه و در نتیجه هر عملی که این "طبیعی" بودن تقسیم نقشها و هویتها رو به مخاطره بندازه باید به سرعت از بین بره. " زن" بودن و " مرد" بودن به یک دوگانگی ثابت و غیر قابل تغییر تبدیل شده که حتی فکر کردن به هر نوع طبقه بندی غیر از این میتونه "وحشت" آفرین باشه برای سیستمی که حفظ قدرتش وابسته به این تقسیم بندی است.
۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه
مرگ بر اپیلاسیون
این همه غر زدن در این راستا بود که امروز کلی در حین عملیات واکسینگ در حساس ترین نقطه بدن به خودم فحش و ناسزا و بد و بیراه گفتم.
۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه
از کدام قانون حرف میزنیم؟
۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه
باورت می شود؟
۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه
چند سوال اندر باب و عشق و سکس و اخلاق
۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه
۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه
من غیر مذهبی نه ضد مذهب
خوب این البته تنها بخشی در این اعلامیه هست که میتوان ازش برداشت کرد که آقای موسوی به گروههای و اقلیت های غیر اسلامی که در این کشور زندگی میکنند هم حقی برابر داده است. البته تنها بخشی که به نظر من به کسانی که مسلمان نیستند و کلا غیر مذهبی هستند مربوط میشود همان بخش آخر آیه قرآنی است که میگوید " در دین اجباری نیست". در دین اجبار نبودن یعنی کسی را محبور نمیکنیم مسلمان باشد یا دیندار باشد ولی لزوما به این معنی نیست که کسی که دیندار نیست و مذهبی نیست همانقدر محترم و دارای حق هست که کسی که دیندار است و مذهبی. و همچنین میگوید به درستی راه از بیراهه جدا شده است آیا میتوان تعبیر کرد که راه اسلام است و هر که در این راه نیست به بیراهه میرود؟
در این بیانیه آقای موسوی نقش بسیاری از غیر مذهبی هایی که از او حمایت کردند کجاست؟ آیا اصلا آقای موسوی به نگاه آنها هم همانقدر احترام میگذارد؟ آیادر " راه سبز امید" من به عنوان کسی که فکر میکنم مذهب باید از سیاست جدا باشد ولی انسانها در داشتن هر گونه مذهبی که دوست دارند آزاد هستند در این جنبش نقشی دارم؟دیدم طرفداران آقای موسوی در بعضی از این گروههای اینترنتی کسانی را که با اینکه به او رای دادند ولی او را نقد میکنند را غیر خودی مینامند. ادبیات بسیار ادبیات آشنایی هست. من امیداوار هستم که خود آقای موسوی متفاوت از این "طرفدارانشان" بیندیشید.
آقای موسوی در بخش دیگری میگوید : ما خواستار بازگشت به اسلام ناب محمدی(ص)، این دین غریب هستیم. و خداونده وعده داده است که ما را به راههای رسیدن به این تحفه آسمانی هدایت کند. والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا. و کسانی که در راه ما کوشش کنند به تحقیق آنان را به راه هایمان هدایت میکنیم." و من باز هم سوالم این است که این اسلام ناب محمدی که ازش سخن گفته میشود دقیقا تفسیرش چه میشود؟ آیا همان میشود که آقای موسوی میگوید؟ " میراثی که از امام گرفته ایم؟"
من نمیدانم میراثی که دیگران از امان گرفته اند چه بود؟ ولی چه کسی هست که نداند که دهه شصت دهه که شاید منظور از آقای موسوی میراث امام هست اوج سرکوب آزادی بیان و آزادی تجمع و هزار یک آزادی دیگر بعد از انقلاب بود که به گفته آقای موسوی در همین قانون اساسی به مردم داده شده است. و کیست که نداند بسیاری از اساتید دانشگاه چون "بیدین" بودند تصفیه شدند. در این "جامعه اسلامی ناب محمدی" جایگاه یک بی دین- نه ضد دین- کجاست؟
من خیلی خوشحالم که آقای موسوی به این اعتقاد دارد که باید مفاد قانون اساسی به اجرا در بیاد ولی آقای موسوی! سعی کنید اینقدر از دهه شصت که به نظرم یکی از تاریکترین نقاط در تاریخ جمهوری اسلامی بود دوره روشنی نسازید. شما میخواهید به آینده حرکت کنید فکر نمیکنید با افتخار صحبت کردن از آن دوره آدم را بدگمان میکند که نکند شما بازگشت به آن دوران را آرزو میکنید؟
آقای موسوی! من به شما رای دادم. سبز شدم. در تظاهرات به طرفداری از جنبش سبز به خیابان رفتیم. ولی من هنوز مطمئن نیستم که آیا همانقدر که به عقیده شما و همفکرانتان احترام میگذارم و برای شما و دوستان در بندتان فریاد میزنم آیا شما هم به آزادی من و همفکران من در آن جامعه اعتقاد دارید؟ آیا اگر ما هم در بند افتادیم به خاطر دیدگاهمان- که با شما شاید بسیار متفاوت باشد- برای آزادی ما فریاد میزنید؟ من شما را " غیر خودی" نمیدانم. شما چطور؟
۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه
اسلام و جمهوری اسلامی
من نمیدونم آدمها وقتی درباره دین صحبت میشه چه چیزی یادشون میاد و براشون دین چه معنایی پیدا میکنه. همینجا بگم که دارم کاملا درباره احساسات صحبت میکنم. احساسات هم که بیشتر وقتها بر اساس حسابگریهای منطقی نیست و شما معمولا نمیشینید فکر کنید و تصمیم بگیرید که الان باید چه احساسی داشته باشید. من خیلی وقتها با آدمهای مذهبی در اینباره بحث کردم ولی این بحثها از اون بحثهایی که هیچوقت به نتیجه نمیرسه.
ولی من به سختی میتونم وقتی درباره اسلام صحبت میشه از نظر احساسی اون رو با جمهوری اسلامی متمایز کنم. جمهوری اسلامی که میگم فقط منظورم دولت و حکومت نیست. کلا سیستمی هست که من از بچگی در کوچه و خیابون و مدرسه باهاش روبرو شدم. من اینجا از درست بودن و غلط بودن حسها هم صحبت نمیکنم. شما نمیتونید به کسی بگید چرا این حس رو نسبت به چیزی داری حست رو عوض کن.
به هر حال حس من به اسلام یک جوری با حس من نسبت به جمهوری اسلامی گره خورده. من در شهرستان بزرگ شدم شاید باز هم این حس با حس کسانی که توشهرهایی مثل تهران بزرگ شده باشن فرق داشته باشه. نمیدونم. حس من از مذهب همیشه برمیگرده به ترسهایی که داشتم. به گیرهایی که مدرسه میداد برای موهام و طرز لباس پوشیدنم ( من کلا دختری نبودم که خیلی هم بخوام از مد پیروی کنم) نپوشیدن جوراب سفید و کفش سفید و مقنعه فلان و ...و مثلا گشتن محتویات کیف مدرسه و گشت ثارلله و جندلله و کمیته در خیابانها برای چک کردن حجاب من. به اینها اضافه کنید مثلا روزهای اجباری ماه رمضون و نماز خوندنهای اجباری در مدرسه و ... روی من اینها تاثیرش خیلی عمیق بوده به طوریکه الان هم که بهشون فکر میکنم و دربارشون مینویسم میتونم بگم عصبانی میشم. این قضیه وقتی برای یک فرد بیشتر پررنگ میشه که در یک خانواده ای زندگی کنه که مذهبی نیست و زندگی بیرون و داخل خونه در اصل تو دنیای کاملا متفاوت با همدیگه باشه.
بعدها هم که دیگه مدرسه نبود و دانشگاه بود. رابطه من و جمهوری اسلامی ( و در ذهن من اسلام) همیشه یک رابطه کشمکش و جرو بحث و مشاجره بود. وقتی مخصوصا مسئله زنان شد دغدغه هر روز من. و من قوانینی رو میخوندم که گفته میشد اسلامیه. قوانینی که به نظرم مظهر مسلم ظلم بود و نا عدالتی. در نتیجه حسی که اسلام هم در بزرگسالی به من میداد حس چیزی بود که حق من رو پایمال کرده و من رو به عنوان یک انسان کامل اصلا به رسمیت نشناخته.
اینها البته در کنار این قضیه بود که من دوستانی داشتم که دوستشون داشتم و مذهبی بودن ولی خوب اگر وقتی خیلی جوونتر بودم سعی میکردم باهاشون وارد بحث بشم وقتی که بزرگتر شدم همونجوری دوستشون داشتم ولی اینها باعث نمیشد این احساسات من دچار تغییر بشه.
واقعیت اینه که من هنوز این احساس رو دارم. هنوز به راحتی نمیتونم اسلام و جمهوری اسلامی رو از هم تفکیک کنم. حتی وقتی کسی از روشنفکری دینی حرف میزنه. من خیلی نمیتونم به راحتی اعتماد کنم که اون از یک نوع دیگه جمهوری اسلامی حرف نمیزنه. هر نوع اسلامی که بخواد حکومت کنه برای من میشه جمهوری اسلامی و این بیشتر از اینکه عصبانیم کنه البته میترسونتم.
من نمیدونم اگر در یک جامعه دیگه ی اسلامی بزرگ میشدم احساسم چطور بود. واقعیت اینه که حس من نسبت به دین در جامعه ای شکل گرفت که از نظر خیلی از دینداران خیلی هم دینی نیست.
۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه
"مردم واقعی" یعنی چه؟
مرتبط:
شعارهای انتخابات و طبقات اجتماعی
۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه
ما و "اپوزیسیون"
2- تا همین چندی پیش رسم بر این بود که وقتی که رییس جمهور جمهوری اسلامی به جایی میرفت بسیاری از اعضای "اپوزیسیون" که سی سال پیش فجایع و خشونتهایی را در جمهوری اسلامی شاهد بودند و یا خود قربانی آن بودند برای اعتراض در برابر محل سخنرانی رییس جمهور جمع میشدند و شعار میدادند. آنها خواهان این بودند که مشروعیت جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته نشود.
3- آنهایی که قرار است در نیویورک جمع شوند و به حضور احمدی نژاد اعتراض کنند - از جمله خود من-همانهایی هستند که "اپوزیسیون" رو متهم میکردند و میکنند که در سی سال گذشته مانده اند. میخواستیم بهشان حالی کنیم که جمهوری اسلامی همان جمهوری اسلامی نیست و دیگر آن روزها گذشته است و شما فرقش را نمیبیند.
4- اپوزیسیون سی سال پیش از اعدامها و تجاوزها میگفتند ولی ما چون به چشم خودمان ندیدیم و نشنیدیم پس باور نکردیم. بهشان گفتیم دستور را یکی دیگر میداد و بقیه چاره ای جز اجرا نداشتند. تبرئه کردیم بسیاری را. امروز ولی داریم به چشم خودمان میبینیم.
5- آیا سی سال آینده، نسل جدیدی خواهد آمد که چیزی از این همه وحشت نمیداند و به ما بگوید شما در سی سال پیش مانده اید و دستور را یکی دیگر میداد و این رییس جمهور هیچ کاره بود؟ آیا ما " اپوزیسیون" آینده ایم؟ شاید وقت آن رسیده که نگاهی به تاریخ بیندازیم. تاریخی که به باور من دارد تکرار میشود. دیگر به همین راحتی "اپوزیسیون" را محکوم نمیکنم. قبل از آنکه حرفی بزنم میروم کمی تاریخ میخوانم بعد، شاید بهتر بتوانم جواب بدهم. شاید.
6- من این روزها پر از سوال بی جوابم. پر. من این روزها به سخنرانی صانعی گوش میکنم که از "عدالت" حرف میزند و پیش خودم میگوید وقتی در سالهای 1360- 1364 هم رییس دیوانعالی کشور بود و احتمالا خبر صیغه های بهشتی را میشنیدهم همینطور فکر میکرد؟ یک نفر دارد میگوید آدمها عوض میشوند. حتما همینطور است.
۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه
چه کسی " کله خر" است؟
فقط یادمان نرود که دهه 60 نیز همین فجایع در سطح بسیار وسیعتری به وقوع پیوست. خیلی از ماها سالها بعد از آن هم نفهمیدیم چه جنایاتی به وقوع پیوست و هیچکس نبود صدای جوانان آن روزها را به گوش دنیا برساند. سکوت همه جا را پوشانده بود تا به واسطه آن راحتتر شکنجه ها صورت گیرد و قلبها دریده شود من هم آن روزها نبودم ولی داستانهای خانواده را شنیدم و به خودم اجازه ندادم فراموش کنم.
اما اینروزها گاهی دلم میگیرد وقتی میبینم "دوستان" به راحتی 30 سال پیش را فراموش کرده اند و به راحتی به کسانی که آن روزها در همین زندانها شکنجه ها دیده اند و بدون هیچ محاکمه ای به جوخه اعدام سپرده شده اند توهین میکنند . آنها را "کله خر" مینامند. من واقعا نمیدانم اینها چه از تاریخی را که بر جوانان 16 ساله 20 ساله 25 ساله آن روزها در زندانها گذشته ، به یاد دارند. من نمیدانم افراد چگونه کسانی را که جانشان را کف دستشان گرفتند و برای عقایدشان تیر گلوله را بر سینه هایشان پذیرا شدند را مشتی "کله خر" بنامند. نکند حضور امروزه در خیابانها نیز با آنکه هر لحظه امکان مرگ وجود دارد را نیز " کله خری" است برای اینها؟ مگر نه این است که امروز برای گرفتن پایه ای ترین حقشان در خیابانها دستگیر میشوند و در زندانها جان میسپارند. اینها هم " کله خر" هستند؟ آیا مقاومت و اعتراض "کله خری" است؟ یا آنها چون دیگر نیستند و صدایشان دیگر شنیده نمیشود میتوانیم به خودمان حق دهیم درباره اشان به قضاوت بنشنیم و حکم دهیم و محکوم کنیم؟ نه، اگر آن روزها هیچکس نبود که صدایشان را بشنود و آنها که شنیدند ترجیح دادند سکوت اختیار کنند و فریادشان را نشنیده بگیرند ولی امروزه به یمن همین رسانه ها بار دیگر صدای آنها که 30 سال پیش جانشان را کف دستشان گرفتند و فریاد زدند تا کشته شدند بلند خواهد شد. دیگران میتوانند هنوز ساکت بمانند ولی من نمیتوانم سکوت کنم. وقتی هنوز صدای مادربزرگم با سرودهای سوزناکش در گوشم است.
۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه
این روزها
-خسته شدم از رفرش زدن هزار باره فیس بوک وقتی که مغزم توان انجام هیچ کار دیگری را ندارد. با هر رفرش خبر یک مرگ جدید بر مونیتور کامپیوترم نقش میبندد. کی این کفتار مرگ دست از سر کشورم برمیدارد؟ نمیدانم.
-سه روز در برابر سازمان ملل در نیویورک به اعتصاب غذا نشستيم. گنجی در کنار گوگوش نشست تا به خشونتها و دستگیریها و شکنجه ها اعتراض کند و از دنیا بخواهند ستمی که ملت ایران میرود را فراموش نکند و از سازمان ملل بخواهند در برابر این ظلم به سکوت ننشیند.
-در روز همبستگی برای ایران فریاد زدیم "هموطن حمایتت میکنیم" و " زندان سیاسی ازاد باید گردد" و " آزادی ست دم فری"
- به عکاسی علاقه مند شده ام این روزها. البته این روزها فهمیدم چه حسی دارد وقتی افراد عکسهایت را بدزدند و به اسم خودشان در وبلاگشان چاپ کنند. خیلی از عکسهای روزهای اعتصابم سر از وبلاگهای دیگر در آورده اند.
- فقط ده روز دیگر مانده. میروم و سر روی شانه هایش میگذارم و آرام میشوم.
۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه
ضد امپریالیست طرفدار دیکتاتور
این دوستان ظاهرا نمیتوانند بین عقاید "ضد امپریالیستیشان" و "ضد دیکتاتوریشان" موازنه برقرار کنند. به راحتی به سمت مقابل غش میکنند. تئوریهای علمی را جلو میکشند و میخواهند ملت بر اساس آنها، به هر سرکوبی تن بدهد. من نمیدانم آدم چطور میتواند چشمانش را بر روی قابلیت هایی که برای کشتار و خشونت و دستگیریها و شکنجه ها وجود دارد ببندد و این قابلیت ها را در خدمت مردم ببیند و در عین حال برای مصیبت ملت های دیگر به عزا بنشیند.
۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه
بیانیه گروهی از وبلاگنویسان در خصوص وقایع اخیر
یانیهی جمعی از وبلاگنویسان در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری و وقایع پس
از آن
۱) ما، گروهی از وبلاگنویسان ایرانی، برخوردهای خشونتآمیز و سرکوبگرانهی
حکومت ایران در مواجهه با راهپیماییها و گردهمآییهای مسالمتآمیز و بهحق
مردم ایران را به شدت محکوم میکنیم و از مقامات و مسوولان حکومتی میخواهیم تا
اصل ۲۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را -که بیان میدارد «تشكيل اجتماعات
و راه پيمايیها، بدون حمل سلاح، به شرط آنکه مخل به مبانی اسلام
نباشد، آزاد است» رعایت کنند.
۲) ما قانون شکنیهای پیشآمده در انتخابات ریاست جمهوری و وقایع غمانگیز پس
از آن را آفتی بزرگ بر جمهوریت نظام میدانیم و با توجه به شواهد و دلایل
متعددی که برخی از نامزدهای محترم و دیگران ارائه دادهاند، تخلفهای عمده و
بیسابقهی انتخاباتی را محرز دانسته، خواستار ابطال نتایج و برگزاریی مجدد
انتخابات هستیم.
۳) حرکتهایی چون اخراج خبرنگاران خارجی و دستگیری روزنامهنگاران داخلی،
سانسور اخبار و وارونه جلوه دادن آنها، قطع شبکهی پیام کوتاه و فیلترینگ شدید
اینترنت نمیتواند صدای مردم ایران را خاموش کند که تاریکی و خفقان ابدی نخواهد
بود. ما حکومت ایران را به شفافیت و تعامل دوستانه با مردم آن سرزمین دعوت
کرده، امید داریم در آینده شکاف عظیم بین مردم و حکومت کمتر شود.
پنجم تیرماه ۱۳۸۸ خورشیدی
بخشی از جامعهی بزرگ وبلاگنویسان ایرانی
by a group of Iranian bloggers about the Presidential elections
and the subsequent events
1.We, a group of Iranian bloggers, strongly condemn the violent and
repressive confrontation of Iranian government against Iranian people's
legitimate and peaceful demonstrations and ask government officials to
comply with Article 27 of the Islamic Republic of Iran's Constitution
which emphasizes "Public gatherings and marches may be freely held, provided
arms are not carried and that they are not detrimental to the fundamental
principles of Islam."
2. We consider the violations in the presidential elections, and their sad
consequences a big blow to the democratic principles of the Islamic Republic
regime, and observing the mounting evidence of fraud presented by the
candidates and others, we believe that election fraud is obvious and we ask
for a new election.
3. Actions such as deporting foreign reporters, arresting local journalists,
censorship of the news and misrepresenting the facts, cutting off the SMS
network and filtering of the internet cannot silence the voices of Iranian
people as no darkness and suffocation can go on forever. We invite the
Iranian government to honest and friendly interaction with its people and we
hope to witness the narrowing of the huge gap between people and the
government.
A part of the large community of Iranian bloggers
July 26, 2009
۱۳۸۸ تیر ۱, دوشنبه
زنان و این حرکت مدنی
در تمام این عکسها و ویدیوها دیدن زنانی که در صف اول تظاهراتن و شجاعانه با پلیس و نیروهای بسیجی درگیر می شوند من را بیشتر از همیشه علاوه بر ایرانی بودنم به زن بودنم مفتخر میکند. بدون شک این حرکت مدنی بدون حضور اینچنین برجسته زنان غیر قابل تصور بود. این روزها یک زن نماد اعتراضات این روزهای ایران است. مرگ ندا این روزها شده است سمبل یک حرکت مستقل و مسالمت آمیز که تابش نیاوردند و به خشونت کشیدندش. زنان از ستونهای اصلی این حرکتن. ولی در این میان سوالهایی هم دارم که نمیدانم جوابشان را. آیا این زنان فقط برای رسیدن به همان خواستهای عمومی در خیابان ها هستند؟ یعنی فقط میخواهند بدانند که رایهایی که به صندوق ریخته اند کجا رفته است؟ یا این حضور بخشی از مطالباتی هست که زنان ایران در طی سالهای اخیر دنبال میکنند؟ آیا اصلا خواسته هایی که جنبش زنان در طی این سالها به عنوان خواسته های زنان ایران دنبال کرده است بخشی از خواسته های این زنان در خیابان هست؟ آیا رایی که به موسوی داده شد و حالا برای رسیدن به آن، این زنان در خیابان هستند، فقط رای به داشتن یک کشور آزادتر به معنای عمومی آن بود یا این زنان به طور اخص به فکر دستیابی به حقوق اقتصادی، سیاسی و حقوقی خود نیز هستند؟
دوست داشتم دوستان در جنبش زنان این روزها فعالتر از همیشه حضور داشتند و به عنوان یک جنبش مدنی پویا نقش پررنگتری در این روزهای مهم ایفا میکردند. شاید آنها جواب برخی از این سوالها را بدانند که مشتاقانه دوست دارم بشنوم. امیدوارم خواسته های مدنی زنان در این میان به فراموشی سپرده نشود.
۱۳۸۸ خرداد ۱۹, سهشنبه
شعارهای انتخابات و طبقات اجتماعی
۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه
رای میدهیم
این ویدیو کار خیلی قشنگی از بچه های "ستاد ما" است.
۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه
یک مکالمه وطنی
۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه
در اقلیتم پس نیستم
من انتقادی به اینکه به زبان اکثریت مردم سخن گفته شود ندارم. بلکه حتی به نظرم این یک هنر است که بتوان به این زبان سخن گفت. ولی وقتی که همه توجه به اکثریت جذب می شود کسانی به فراموشی سپرده می شوند که در اقلیت هستند. افرادی که لزوما مثل اکثریت جامعه فکر نمی کنند بلکه با آنها متفاوتند. به نظرم در این کارزار انتخاباتی این افراد فقط به خاطر متفاوت بودن یا فراموش می شوند یا به عمد از دایره مخاطبان کنار گذاشته می شوند. من خودم را جزیی از این اقلیت می بینم. من مخاطب هیچکدام از نامزدهای انتخاباتی نبوده ام. منی که زن طبقه متوسط شهری غیر مذهبی هستم مخاطب هیچکدام از این برنامه ها و سخنرانی های انتخاباتی نبوده ام. "دموکراسی" بر اساس رای اکثریت است ولی به معنای نفی وجود اقلیت نیست. آیا در جامعه ما اقلیت همیشه باید چوب تفاوتش را با اکثریت جامعه بخورد؟برای من سخت است که بپذیرم باید دنباله رو جامعه یا اکثریت باشم تا مورد خطاب قرار بگیرم و یا درباره من حرف زده شود. حتی اگر اقلیت هستم جزیی از آن جامعه ام و نادیده انگاشتن من به نظر خیلی رفتار "دموکراتیکی" به نظر نمیاد. چند سال دیگر من باید به خواست اکثریت جامعه گردن بگذارم؟چند سال دیگر باید به دلیل متفاوت بودن حقوقم نادیده گرفته شود. یا بهتر بگویم چند سال دیگه باید به خاطر شبیه نبودن به اکثریت جامعه خفه شوم؟خیلی راحت افراد مثل من مورد خطاب قرار می گیرند که بر خلاف جهت آب شنا می کنیم که حرف عامه مردم را نمیفهمیم. من نمیدانم که چه کسی گفته که همه باید حرف هم را بفهمند؟ وقتی من در شرایط اجتماعی فرهنگی متفاوتی بزرگ شده ام چرا باید مجبور باشم مثل کسانی که به طرق دیگری رشد کرده اند فکر کنم حتی اگر آنها اکثریت افراد جامعه من رو تشکیل میدهند. آیا من از لیست مخاطبان خط می خورم فقط به این دلیل که رایم در میان رای اکثریت ممکن به چشم نیاید؟ یا من باید دیده نشوم فقط به خاطر اینکه طور دیگری می اندیشم؟
۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه
خوب به سلامتی و میمنت هم سال اول به پایان رسید و تونستیم از امتحانها و پیپرها روسفید بیرون بیایم. دو هفته تعطیلات و بعد هم دوباره سر کلاسهای تابستونی. سال پر از چالش و استرسی بود به خصوص ترم اول ولی الان که نگاه میکنم به عقب میبینم که خیلی چیزها یادگرفتم و حتی دیدم نسبت به بعضی از مسائل خیلی عوض شده و مطمئنم این تغییرات ادامه خواهد داشت. همیشه سعی میکنم سیر تغییراتم رو مرور کنم و ببینم چه تفاوتهایی تو زندگیم و نگاهم به وجود اومده. شاید یه سری خصلتهام طی این سالها تغییر نکرده باشه ولی افکارم و نگاهم به دنیا سال به سال عوض شده و خوشحالم که این شجاعت رو داشتم که بعضی نقطه نظرهام رو عوض کنم. هنوز از خودم خیلی توقعات دارم و هنوز به نظرم راه خیلی طولانی دارم که به اون شخص ایده آل خودم نزدیک بشم ولی در حال سعی کردنم. فکر کنم چیزی که این روزها دارم یاد میگیرم اینه که زندگی اصلا ارزش این رو نداره که خودت رو برای مسائل و مشکلات کوچیک آزار بدی و از همه مهمتر خودت رو مجبور به انجام کاری کنی که دوست نداری. و خوبه همیشه کاری کرد که بعدها پشیمون نباشیم که چرا فرصت رو از دست دادیم. خصوصا اینکه فرصت گفتن دوست دارم به کسی که دوستش داری. من که هیچوقت از دستش نمیدم.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه
گزاره های نا آشنا!
نکته جالبش برام استفاده از گزارهایی بود که همه عمر یک جور دیگه به کار برده بودم/بودیم. و فکر کردم چقدر از ماها واسمون این گزاره ها نا آشنا و غریبه به نظر میاد. " پسره/آقاهه شوهر کرد." یا " خانومه/دختره زن گرفت."
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سهشنبه
من از اینها میترسم!
اول. سلطنت طلبهایی که هنوز میگن "آریامهر" و کورش رو میپرستم و نمونه وطنیشون سفره هفت سین رو سر قبر کورش پهن میکنن و به جای قرآن شاهنامه میذارن و هر کدوم هم یکی یه از این گردنبندهای اهورا مزدا به گردنشون آویزونه. این گروه به ایران "متمدن" قبل از ورود اعراب به چشم مدینه فاضله نگاه میکنن. این متمدن رو بخونید "غربی". یعنی اینکه ایران اون دوره چیزی نزدیک به مدرنیته غرب بوده پس لایق پرستیدنه.
دوم. کسانی که به طرز غلو آمیزی پرچم مبارزه با هر چه که "غربی" هست دست گرفتن. اینها به هر چیزی که باعث بشه رسانه های غربی ازش استفاده کنن و احتمالا تصویر ناخوشایندی از جهان سوم به طور کلی و ایران به طور اخص نشون داده بشه, به شدت واکنش نشون میدن. خوب ظاهرا یه خرده "چپ" هم میزنن. غرب به سرکردگی آمریکا برای اینها چیزی هست که همیشه باید ازش اعلام تنفر کنی. هر چی بدبختی هم خاورمیانه و این جهان سوم میکشه از دست این نگاه اورینتالیستی و امپریالیستی غرب هست.
ترس از گروه اول به خاطر اینه که اگه یه زمانی قدرت دستشون بیفته همون راه رژیم سابق رو قراره ادامه بدن. و به اسم اعتلای نام ایران و فرهنگ آریایی باید " سرتاپا غربی بشیم". این تلویزیون های لوس آنجلسی نمونه این آدمها رو زیاد دارن. در حالیکه پرچم شیرخورشید دستشونه از هر ده کلمه,نه کلمه رو انگلیسی میگن.
گروه دوم هم به خاطر اینکه هیچ بهانه ای دست غرب نیفته و تو بوق و کرنا نره با سیاستهای داخلی و خارجی محافظه کارهای ایران خیلی وقتها همصدا میشن و به راحتی میتونن چشمشون رو به هر چی مصیبت و بدبختی و ناعدالتی تو کشور ببندن. ا ح میشه براشون سمبل مبارزه با استعمار و صهیونیسم جهانی.سیاستهای داخلی رو نادیده میگیرن و برای سخنرانی ها در مجامع بین المللی به به چه چه میکنن بدون اینکه اشاره ای کنن به مصائبی که همین " سیاست خارجی" برای کشور به ارمغان آورده. نمونه اش رو در همین نیویورک دیده ام از این چپهای سابق که حدود سی ساله تو آمریکا زندگی میکنه و میگه :"نمیدونم ایرانیها چرا اینقدر مینالن؟ وضعشون خیلی هم خوبه." و البته افتخارش اینه که وقتی جناب رییس جمهور در نیویورک بودن باهاش عکس یادگاری گرفتن.
گروه دوم یه جورایی گفتمان شریعتی رو به یاد آدم میاره و گروه اول هم گفتمان پهلوی . یعنی گفتمانهای سی سال پیش. به نظر من هر دو گروه دو سر افراطی یک طیف رو تشکیل میدن. چیزی که درشون دیده نمیشه اعتداله. هر دو گفتمانی که به نظر میاد برای آینده ایران کمکی نخواهد کرد.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه
آقای موسوی! میخواستم به شما رای بدهم
آقای میر حسین موسوی!
من از شما انتظار ندارم به عنوان نخست وزیر دهه 60 بیایید و درباره اعدامهای سالهای 60-67 برای من صحبت کنید. من اصلا توقع ندارم که شما بیایید و آنها را تقبیح کنید یا حداقل از مشارکت در آن اعلام برائت کنید. میدانم درخواست احمقانهای است. چطور میشود از شما خواست که با صحبت در این موضوع مشروعیت نظامی که شما یکی از مسئولینش بودید به زیر سوال ببرید. من هیچوقت از شما همچین درخواستی ندارم چون نشدنی است و حتی غیر منطقی است.
من مطمئن بودم با همه اینها به شما رای میدهم. فقط به خاطر اینکه فکر میکردم ( شاید هم میکنم) که ما باید واقع گرا باشیم و نگاه کنیم و ببینم امروز کشور را . و در ثانی فکرمیکردم ( شاید هم میکنم) که رای دادن به شما یکی از کارهایی است که میتوان به امید بهبود اون مملکت انجام داد.
ولی اگر درباره اعدامها حرف نمیزنید این کار را به طور کامل انجام دهید. چرا باید سرود آفتابکاران را که برای خانوادههای اعدامی سالهای 60 (به خصوص چپها) یادآور خاطره عزیزانشان هست را بر روی ویدیو کلیپ کمپین انتخاباتیتان بگذارید و بیش از پیش دل آنها را بیازارید. نامزدهای انتخاباتی جمهوری اسلامی نمیخواهند درباره اعدامها حرف بزنند. باشد حرف نزنند. ولی دیگر به یاد و خاطره عزیزان اعدامی هم کاری نداشته باشند. آخر چند باردیگر باید داغ بگذارید؟ چقدر باید دل یک فرد، از دیدن سرودی که عزیزش میخواند بر روی کلیپ انتخاباتی نخست وزیر آن دوره،دلش به درد بیاید؟ آقای موسوی از سرودهای خودتان استفاده کنید. یعنی در این 30 سال نتوانستید یک سرود بسازید که حداقل با افتخار آن را بر روی ویدیوی تبلیغاتیتان بگذارید؟
من بعد از شنیدن آن سرود به شدت در انتخاب کردن شما دچار تزلزل شدم. من پیشینه شما را میدانستم ولی باز هم این دلیلی نبود که نخواهم به کسی رای بدهم که شاید تغییری ایجاد کند در وضع ناگوار فعلی آن کشور.
ولی من انتخاب آن سرود را توهین به مادربزرگم دیدم که داغ جوان 23 ساله اش هنوز بر دلش نشسته و هنوز پیراهن مشکیش را در نیاورده.
آقای موسوی! لطفا اگر مرهم نیستید حداقل خار نباشید.
مرتبط
چگونه رویتان شد؟ وبلاگ آق بهمن
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه
بنیامین
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه
رمان عامه پسند چی هست این روزها؟
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۲, شنبه
تامل در پرونده دلارا
1- باید اول از خودمان سوال کنیم که آیا روشهای کنونی برای نجات نوجوانان در انتظار اعدام درست هست یا نه؟ یعنی اینکه با تکیه بر اعلامیه حقوق بشر و یا حقوق کودک جلو رفتن مفید است؟ با توجه که دولت هر دو اینها رو فقط امضا کرده ولی در اصل آنها را توطئه های غربیها میداند و به آن عمل نمیکند. شاید باید برای تغییر این قانون باید به اصول دیگری متوسل شد غیر از اعلامیه های جهانی.
2- برانگیختن حساسیت سازمانهای بینالمللی در بعضی موارد به کمک نجات دادن جان یک نفر از مرگ آمده است. ولی در مواردی هم مثل مورد دلارا و مورد جعفر کیانی که سنگسار شد قاضی پرونده احتمالا به خاطر اینکه فشارهای داخلی و خارجی بار دیگر مانع از اجرای حکم نشود بر خلاف نظر رییس قوه قضاییه و بدون اعلام قبلی فرد را اعدام کرد. آیا این بدین معنی است که قاضیها از روی لجاجت و به خاطر اینکه نشان دهند حکمشان "درست" است بر اجرای حکمشان پافشاری میکنند؟ و هر طور شده میخواهند آن را اجرا کنند؟ یعنی در بعضی موارد امکان دارد فشارها نتیجه عکس دهد؟
3- آیا همونطور که نیما گفته برای جلوگیری از اعدام یک نفر احساسی کردن ماجرا و قهرمان ساختن از آن فرد کارساز است؟ آیا باعث نمیشود که عکس العملهایی در جامعه به وجود بیاورد مبنی بر اینکه مدافع این افراد به طور کل اخلاقیات را بیخیال شدهاند و فرد را از همه کارهایی که انجام داده است. مبرا دانسته اند؟به این معنا که جامعه در حالت تدافعی میرود و تلاش برای جلوگیری از مجازات اعدام را به معنای تلاش برای نجات جان "خاطیان" و دفاع مطلق از کسانی که "عمل خلافی مرتکب شدهاند" میداند. منظورم این است که شاید ادبیاتی که در خصوص این پروندهها مورد استفاده قرار میگیرد باید طوری تغییر کند که چنین برداشتی برای مخاطب به وجود نیاید. چون در این صورت به نظر میرسد که بدین صورت جامعه به سمتی نمیرود که با مجازات اعدام مخالفت کند بلکه هنوز آن را حقی میداند که خانواده مقتول باید از آن استفاده کنند!
بعد حقوقی این پرونده هم حرفهای بسیاری حتما برای گفتن دارد. من متخصص نیستم ولی موارد بالا به نظرم قابل تامل است.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۱, جمعه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه
چرا ازدواج میکنید؟
1- به سادگی به خاطر اینکه یک دستور دینی هست.
2- به خاطر اینکه به نظرتون این کار اخلاقی نیست.
3- از عواقب اجتماعی این کار میترسید. یعنی نگران آبروتون هستید و نگران از عکس العمل خانوادتون هستید.
4- فکر میکنید هدف از خوابیدن با کسی بچه دار شدن است و این در چارچوب خانواده بهتر شکل میگیرد.
5- برای اینکه رابطه خارج از چارچوب ازدواج، غیر قانونی است.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۹, چهارشنبه
پرسش از بدیهیات
۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سهشنبه
انتظارات بیجا
من نمیدانم چه اتفاقی افتاده که پر توقع شدهام؟ چرا مثلا باید انتظار داشته باشم کاندیدای ریاست جمهوری درست و حسابی بگوید وقتی رییس جمهور شد دقیقا قرار است چه خاکی بر سر اقتصاد، آموزش، بهداشت و ... آن مملکت بریزد؟ یا اینکه یک نفر جواب بدهد که مثلا در زندان مشهد چه خبر است؟
نمیدانم چرا توقع دارم ملت در وبلاگهایشان کمتر فحش بدهند و شخصیت یکدیگر را کمتر به گه بکشند. نمیدانم چرا انتظار دارم آقای "روشنفکر" معروف وبلاگنویس هیزی خودش را از جنسی متفاوت از هیزی کارگر بدبختی که کنار میدون نشسته ندونه حتی اگر بلد باشه از کلمات زیباتری استفاده کنه در وصف اون.
واقعا من چه آدم متوقعی هستم. بساطم رو جمع کنم برگردم سر پیپرهای باقی مونده آخر ترمم که دور میکنیم شب را و روز را هنوز را...
۱۳۸۸ اردیبهشت ۶, یکشنبه
ما و مردم و انتخابات
اصلا مطمئن نیستم که چقدر فضای مجازی اینترنت میتواند بازتاب آنچه باشد که واقعا در جامعه دارد اتفاق میفتد. قضیه وقتی بیشتر نگران کننده میشود که ماهایی که ایران نیستم و اینترنت تنها ابزار ارتباطیمان هست، نظرات افراد در وبلاگها را نقطه نظر عموم جامعه بگیریم و کمی ذوق کنیم.
مسافرانی که از ایران میآیند داستانهای دیگری از مردم میگویند. این همه حرف وحدیث در خصوص انتخابات ظاهرا خیلی در میان مردم کوچه و بازار باب نیست. از این میترسم که دنیایی در این اینترنت مجازی برای خودمان ساخته باشیم که با آنچه در در دنیای واقعی در حال اتفاق است بسیار متفاوت باشد. اگر چنین باشد مثل این میماند که برای خودمان فانتزیهای شعف آور بسازیم با این توهم که واقعی هستند. ولی بعدش آن چنان در ذوقمان خواهد خورد که تا مدتها نطقمان کور میشود. و بعد از آن شروع میکنیم به زمین و زمان و مردم فحش دادن بدون اینکه متوجه باشیم که اشتباه از ما و تصویری بود که از مردم ساختیم.
یادمان باشد مردم آن بیرون که تعدادشان خیلی خیلی بیشتر از ماست و از فضای مجازی ما هم خیلی فاصله دارند، امکان دارد کاملا طور دیگری فکر کنند.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه
شریعتی و دموکراسی
علی شریعتی، امت و امامت، انتشارات قلم، اسفندماه 58، ص 171.
۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه
"نا" گذرنامه
همکلاسی مصری: برای یک کارآموزی به یک سازمان غیردولتی در سوییس میروم.
همکلاسی پاکستانی: میروم لبنان برای زبان عربی.
همکلاسی ترک: دلم برای خانواده ام تنگ شده میروم آنها را ببینم.
معلم عربی از من میپرسد نمیخواهی بروی یک کشور عربی؟ حیف است. آنجا بیشتر چیز یاد خواهی گرفت. و من فکر میکردم که من نه ترکم، نه پاکستانی و نه مصری ( اروپایی و آمریکایی پیشکش) که بتوانم با خیال راحت ویزای چندبار ورودم را با اعتماد به نفس به مسئولان آمریکایی نشان بدهم هر بار که میروم و برمیگردم. من یک "نا" گذرنامه ایرانی دارم با یک ویزای یک بار ورود. با افتخار و سربلندی! هر دفعه بخواهم از این کشور خارج شوم باید دوباره بروم از کنسولگری دولت علیه آمریکا! ویزا گدایی کنم حال اگر لطف کنند و ویزا بدهند و علاوه بر آن ماهها استرس کلیر! شدن رو به روح و روانمان وارد نکنند. من حالا حالاها باید با غرور ملی منهدم شده در این جا بمانم.
ترجمه متون علوم انسانی
برای خوندن و فهمیدن درست 30 صفحه اول کتاب من سه روز وقت گذاشتم تا درست بفهممش. وقتی دیدم بعضی جمله هاش فهمیدنش سخته سعی کردم ببینم ترجمه ای از فارسی در اینترنت پیدا میشه یا نه. تا شاید کار رو آسونتر کنه. نیتجه گشت و گذارها این کتاب بود. شروع کردم به خوندنش. علاوه بر انتخاب کلمات نامناسب برای معادل انگلیسی کلمات اینقدر جمله بندی ثقیل بود که بعد از خواندن چند صفحه متوجه شدم که متن انگلیسی برام قابل فهمتر تا متن فارسی.
بعدها همینطور چندبار چند کتاب ترجمه به خصوص متون فلسفی رو دیدم و باز هم به نظرم اومد که ترجمه ها در خیلی از موارد زبان سختتری از کتاب اصلی دارن و در خیلی موارد کلماتی استفاده میکنن که ظاهرا ساخته مترجم در همون زمانه. من نمیدونم آیا این روش ترجمه در بلند مدت به نفع انتقال دانش به زبان فارسیه یا برعکس به جایی منتهی میشه که افراد ترجیح میدن یا بیخیال خوندن بشن یا در صورتی که خیلی مشتاق باشن به زبان اصلی بخونن. از اونجایی که خوندن به زبان انگلیسی بین اساتید دانشگاه هم خیلی باب نیست چه برسه به دانشجو من فکر میکنم اگه یه بازنگری در ترجمه متون علمی به خصوص علوم انسانی صورت نگیره نتیجه اش عدم انتقال به روز دانش خواهد بود. یعنی وضعیتی که تقریبا الان وجود داره.
۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه
عشق دو همجنس در ادبیات مشرق زمین!!!!
۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه
دلارا دارابی
تنها کاری که میشه در این روزهای آخر میشه انجام داد ظاهرا درخواست از خانواده مقتول برای بخشش دلارا هست.شاید پراکندن خبر نیز بتونه کمکی کنه. نمیدونم. فعلا که ظاهرا کاری بیش از این دست ما برنمیاد.
مرتبط
دلارا در ویکیپیدیا
وبلاگ وارش ( آسیه امینی به طور جدی این پرونده را تا کنون پیگیری کرده است)
وبلاگی برای نجات جان دلارا
مامانم رو میخوام
خوب اونوقت من نباید حسودیم بشه؟ و البته علاوه بر حسودی. دلم تنگ بشه؟ خیلی دلم تنگ میشه خوب. منم مامانم رو میخوام.
۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه
حجاب
حجاب به عنوان سمبل یک عقیده سیاسی ( پرچم مبارزه با امپریالیسم غرب و استعمار)
حجاب به منزله یک انتخاب کاملا شخصی مذهبی (تبعیت از یک دستور الهی) یا
حجاب به عنوان یک مد ( جهت چند برابر کردن زیبایی که معمولا با آرایش غلیظ استفاده میشه) یا
حجاب فقط به عنوان یک عادت سنتی فرهنگی و یا اینکه
حجاب به عنوان یک نشانه هویت و متفاوت بودن از دیگران ( مثل نوع لباس پوشیدن متفاوت هیپیها و یا پانکها)
به نظر من استفاده از مفهوم حجاب بدون متمایز کردن معانی مختلفی که بهش اطلاق میشه این خطر رو ایجاد میکنه که یک سری گزارههای تکراری درباره مفهومش و عملکردش تولید بشه بدونه اینکه ما رو به یک رویکرد جدید دربارهاش برسونه. چگونگی ارتباط با یک فرد محجبه هم بوسیله آدمها و گروههای مختلف ( به خصوص ایرانی) به نظرم خیلی میتونه مرتبط باشه به چطوری دیدن حجاب یک فرد محجبه. اصلا وارد بحث اخلاقی چگونگی برخورد با یک فرد محجبه توسط ایرانیها نمیخوام بشم. فقط میخوام بگم که معنایی که اون حجاب به ذهن آدمها متبادر میکنه خیلی مهمه که کدوم یکی از این تعاریف باشه. و البته نمیشه زمینه تاریخی نگاه آدمها رو به راحتی عوض کرد تا وقتی که اون تصویر و تعریف همچنان داره در یک زمینه اجتماعی، سیاسی بازتولید میشه.
۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه
...
مطلب قبلی هم تقریبا مال ماه گذشته است که از مسافرت برگشتم.
یک ماه دیگه بیشتر نمونده که سال اول تموم بشه. وقتی تازه شروع شده بود استرسم زیاد بود. نگران بودم نکنه از عهده این همه خوندن و نوشتن بر نیام. خوشبختانه همه چیز به خوبی گذشته تا این لحظه. هم نمرات خوبی گرفتم هم در کلاس مشارکت فعال! داشتم. خلاصه سریعتر از اونی که فکر میکردم گذشت. تابستون هم که احتمالا عربی خواهم خوند. توی ایران به سختی میخوندیم عربی رو و من تقریبا ازش متنفر بودم. حالا باید بیام تو کشور شیطان بزرگ! عربی بخونم.(آیرونی که میگن همینه دیگه). الان البته بدم نمیاد اگر معلم مصریش کمتر ناسیونالیست بود خیلی خوب میشد. صد رحمت به ایرانیها. این فکر میکنه مصر بهترین کشور خاورمیانه ( اگه نه که دنیا) هست و لهجه مصری بهترین لهجه عربی و البته کشور مدرنی هست مخصوصا در مقایسه با ایران و عربستان.
احتمال داره حالا که نزدیکه آخر ترمه و ماه پیپرهاست حضورم در اینجا پررنگتر بشه. بهانه ایه برای از زیر درس در رفتن.
من زمین را دوست دارم!
۱۳۸۷ اسفند ۲۵, یکشنبه
وضعیهها!!!!
تازگیها مد شده که هر کی از راه میرسه یکی میکوبه تو سر ایران و ایرانی. از قدرتهای غربی با گردن کلفتیشون و کشورهای همسایه بگیر تا بعضی ایرانیهای داخل و خارج و اقلیتهای مذهبی و غیر مذهبی. ظاهرا همه دارن از فرصت استفاده میکنن داغ دلشون رو خالی کنن.
۱۳۸۷ اسفند ۲۲, پنجشنبه
خودت چی دوست داری؟
- واسه تولد شوهرش خودش رو به جراح سپرده که واژنش رو تنگ کنه. آخه میدونی شوهرم تنگ دوست داره.
- داده سینه هاشو بزرگ کردن. آخه آقاشون بزرگ دوست داره.
- از نگهداری موهای بلندش میناله ولی آخه شوهرش بلند دوست داره.
- لبهاشو قلوه ای کرده. آخه دوست پسرش به نظرش قلوهای سکسی تره.
همیشه هم آخرش این جمله رو با خنده چاشنی میکنه: مردها رو میشناسی که؟!
راستش هیچ علاقهای به شناختن این آقایون ندارم. ولی به این فکر میکنم که تا حالا شده فکر کنی که خودت چی دوست داری؟
۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه
اعتقاد، صبر، امید
بعد از شنیدن خبر، بیشتر نگران مادربزرگم بودم. میترسیدم این یکی رو دیگه تاب نیاره. از دست دادن سه بچه به نظرم بیشتر از توان یک انسانه.چطوری میشه طاقت اورد و تحمل کرد؟ میترسیدم این وسط اون هم از دست بره و فکر کردن به این قضیه خیلی برام اذیت کننده بود.
ولی وقتی امروز باهاش صحبت کردم توی صداش یک استقامت و قدرتی بود که برام باور نکردنی بود. گفتن این جمله که این سرنوشتم بود و تلویحا به این معنی که خدا برایم خواسته ظاهرا جمله ای بود که بهش نیروی مقاومت میداد.
نمیدونم این ویژگی نسل اونها بود و یا کلا آدمهای مذهبی به خاطر اعتقاداتی که دارن و اینکه اتفاقات زندگیشون رو به مشیت الهی ربط میدن، قادرن با مصائب به طرز بسیار خوبی کنار بیان. مطمئنم اگر من بودم بعد از این همه زندگی سخت و دیدن این همه داغ یا خودکشی کرده بودم یا روانه بیمارستان روانی شده بودم.
خیلی وقتها و در خیلی از مواقع نداشتن اعتقاد قبول کردن اتفاقات رو برات سخت میکنه. هر چقدر که ذهن منطقی داشته باشی و مرگ رو بخشی از روال زندگی بدونی که هیچ کاری نمیتونی براش انجام بدی باز هم این به تو این نیرو رو نمیده که با مرگ یه عزیر به آسونی کنار بیای. شاید مدتها با این قضیه درگیر باشی که چرا اصلا باید از دست بره و چرا نباید دیگه باشه. در حالیکه آدمهای مذهبی با این اعتقاد که خواست خدا بوده و اون بهتر مصلحت آدمها رو میدونه و این امید که تو یه دنیای دیگه دوباره عزیزشون رو میبینن در عین حال که به خودشون امید میدن، قبول اون مرگ براشون شاید آسونتر میشه.
نمیدونم. شاید باید گفت خوش به حال آدمهایی که حداقل به یک چیزی اعتقاد دارن.
۱۳۸۷ اسفند ۱۱, یکشنبه
آقای پزشک برید یه خرده چیز یاد بگیرید!
يك آقای(روی آقا تاکید دارم) پزشک: مگه میشه با یه زن که پریوده خوابید؟
جواب: اولا باید شک کرد به اعتبار علمی دانشگاهی که به تو مدرک پزشکی داده ( میدونم که مدرکش از یکی از بهترین! دانشگاههای کشور هست)
ثانیا: اگر جناب آقای دکتر نمیدونن که خوابیدن فقط اینترکورس نیست و پوزیشنها و مدلهای مختلف س ک س وجود داره باید جدا براشون یه فکری کرد گناه داره طفلک به میزان متنابهی.
ثالثا: آقای دکتر برید یاد بگیرد که خانومها در دوره پریود اتفاقا خواسته جنسیشون بیشتره و برخی از خانومها حتی در این مدت از اینترکورس هم به شدت لذت میبرن.
رابعا: من دلم برای اون زن بیماری که تو دکترش هستی به شدت میسوزه.
خامسا: این نوشته برای آقایونی نیست که فکر میکنن "رابطه زناشویی" یک وظیفه است که زنهاشون باید حتی بدون رضایت به اون گردن بذارن و حالااز زنهاشون بخوان که بدون چون و چرا در این مدت هم باهاشون بخوابن. هنوز خانومهایی که دوره پریود رو یک دوره آسایش برای در رفتن از داشتن رابطه جنسی ناخوشایند و یک طرفه میدونن باید به عنوان یک حق ازش استفاده کنن حتی اگر اسمش رو " حرام بودن رابطه جنسی در دوره حیض" میذارن.
۱۳۸۷ اسفند ۶, سهشنبه
نهضت فمینیست -لزبینها
نیویورکر در آخرین شمارش یه مقاله داره با عنوان"ملت لزبین"که یه مرور تاریخیه از به وجود اومدن نهضت جدایی طلبهای فمینیست- لزبین در دهه 70 آمریکا.
این مقاله از اولین فمینیستهایی حرف میزنه که تصمیم میگیرن که لزبینیسم رو نه به عنوان یک گرایش جنسی صرف بلکه به عنوان یک عمل سیاسی به کار بگیرن.در اصل درباره رادیکالترین شاخه فمینیستها حرف میزنه. در همین دهه هفتاده که آدریان ریچ در اصل مانیفیست لزبین فمینیست رو منتشر میکنه و اون رو تنها راه برای مبارزه با سیستم دگر جنس خواهانه مردسالار میدونه.
تعداد زیادی فمینیست که بعضیهاشون هیچ گرایش جنسی همجنسگرایانه نداشتن با این اعتقاد که زندگی با مردها حتی در بهترین شرایط باعث میشه که زنها همیشه در موقعیت فرودست قرار بگیرن، تصمیم میگیرن که زندگیهایی مستقل از مردها داشته باشن. البته در این میان بودن کسایی که حتی با وجود اینکه هیچ رابطه جنسی با زنهای دیگه نداشتن ولی زندگی کردن در میان فمینیستهای لزبین رو یک مبارزه سیاسی میدونستن که باید این فداکاری رو در راهش بکنن که تا آخر عمر رابطه جنسی نداشته باشن.
البته بعضی از فمینیستهای میانه رو تر ( یه به گفته بعضیها محافظه کار) این اقدام رو به ضرر کل جنبش فمینیستی میدیدن و باهاش مخالفت میکردن.
در این دهه مزرعههایی که فقط توسط زنها اداره میشد و هیچ مردی و حتی پسربچهها حق نداشتن پاشون رو اونجا بذارن و یا سازمانهایی تجاری و سرگرمی که فقط زنها درش کار میکردن در آمریکا به وجود آومد.
این خیلی خلاصه بود از این مقاله 8 صفحهای که بقیه صفحاتش رو به زندگی یکی از این افراد اختصاص میده.
اینکه این جنبش چقدر موفق بوده هنوز که هنوزه داره دربارش بحث و تحقیق میشه. البته این روزها خیلی از فمینیستها اعتقادی ندارن که برای بدست آوردن حقوقشون باید از مردها فاصله گرفت بلکه معتقدند که باید مردها رو هم در این حرکت سهیم کرد.
به هر حال هنوز این راه ادامه داره به طرق مختلف.
۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه
شرکت میکنم و به خاتمی رای میدم
به دعوت معصومه و در پیرو پست قبلی دوباره درباره انتخابات مینویسم. چرا من فکر میکنم شرکت در انتخابات مهم است و علاوه بر آن رای دادن به خاتمی مهمه.
من فکر نمیکنم خاتمی واجد تمام شرایط برای یک رییس جمهور ایده ال است ولی من فکر میکنم آدمها باید به بضاعتشان نگاه کنند و بر اساس آن تصمیم بگیرند. اینکه ما در 30 سال گذشته کسی رو نتونستیم تربیت کنیم که بتونه یه رییس جمهور ایده آل باشه و یا اینکه سیستم یا حکومت و یا هر چی میخواهیم اسمش رو بذاریم مانع شده که این اتفاق بیفته تقصیر آب و باد و مه خورشید فلک نبوده. محصول اراده جمعی یه سری آدم بوده که در محدوده جغرافیایی کشوری به نام ایران زندگی میکنن و ما چه بخواهیم چه نخواهیم جزئش هستیم.
مهم اینه که ما در حال حاضر چندین گزینه بیشتر نداریم. یکی خاتمیه که نتیجه عملکردش رو دیدیم در عرض 8 سال. به نظر من این عملکرد بسیار بهتر از افراد قبل از اون و بعد از اون بودن. من نمیدونم جماعت روزنامه نگار فعلی اگر آزادی نسبی دوره خاتمی و روزنامههای متفاوت دوران اون نبود الان میتونستن به عملکرد و کارهای انجام داده گذشته اشون با دیده تحسین و یا حداقل رضایت نگاه کنند یا نه؟ و تجربهای که الان دارن خیلی جاها ازش استفاده میکنن رو بدست بیارن یا نه؟
در زمینه زنان که من بیشتر در این باره میدونم آیا فضای باز دوران خاتمی نبود که کمی اجازه داد که سازمانهای غیر دولتی زنان نفس بکشن و ارتباطاتشون با جهان خارج بهبود پیدا کنه؟و ارتباطات جدیدی ساخته بشه؟ من خیلی مطمئن نیستم که اینترنت و یا تکنولوژی صرف باعث این قضیه شد که اگر اینطور بود باید ادامه اش رو در زمان احمدینژاد میدیدیم. حداقل جلوی هر سفر خارجیشون گرفته نمیشد وهر دفعه با ترس و لرز به کشورشون بر نمیگشتن. آیا جنبش زنان در زمان احمدینژاد تونست به اندازه دوران آزادی نسبی خاتمی به تقویت خودش و اعضاش بپردازه؟ چندین نفر از اعضای جنبش زنان یا از ایران زدن بیرون و یا در فکر اومدن هستن. نیرویی که میتونست اگر فضای آزادتری بود بمونه و کار کنه.
من نمیدونم کسی به جز خاتمی الان میتونه چنین فضایی رو برگردونه. اصولگراها که احمدینژاد نمایندهشون باشه نشون دادن که نمیتونن خواستههای من رو حتی به اندازه یک اپسیلون جواب بدن. و من فکر میکنم اون کشور هیچ راه دیگهای برای بهبود وضعیت خودش نداره مگر اینکه از طرق مدنی تغییری ایجاد کنه. من تنها وسیله ای که در دستمه و میتونم ازش استفاده کنم رایمه و دیگه هیچ. نه میتونم انقلاب کنم و نه کودتا و نه جنگ. من فقط میتونم رایم رو بندازم توی صندوق برای کسی که یک بار تجربه کردهام تو زندگیم که میتونه شرایط بهتری رو از آنچه الان هست به وجود بیاره.
به نظرم این تنها کاریه که میتونم برای اون کشور انجام بدم.
۱۳۸۷ بهمن ۲۴, پنجشنبه
روایت مردانه از انقلاب ایران
چه بلایی سر اون زنهایی اومده که به خاطر اجباری شدن حجاب در اسفند 57 خیابونهای تهران و شهرهای دیگه رو پر کردن؟ ناپدید شدن؟ گم و گور شدن؟ چی شدن؟ یا در حد این نیستن که بیبی سی یک دهدقیقه وقت ناقابل رو بهشون اختصاص بده؟
اینجا هم تاریخ داره بدون حضور زنان روایت میشه. من این برنامههای بیبی سی رو اسمش رو میذارم روایت مردانه از انقلاب ایران.
۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه
عمدا فراموش میکنیم
به نظرم بعضی از گزارهها هستند که با تکرارشون در سی ساله گذشته فضایی ساخته شد که نگاهی فراتر از اون رو غیر ممکن ساخته. گزارههایی مانند" ایران یک کشور مذهبی هست" و در نتیجه " افکار اسلامی توانستند به راحتی بر افکار چپ غالب شوند و انقلاب اسلامی در ایران به وجود بیاید" در حالیکه بخشی از واقعیت هست ولی تکرار اون باعث شده که همه واقعیت بشه و دیگر واقعیتها کم کم فراموش شوند و یا از خاطرهها پاک بشه. این با سیاستها و تاریخ سازی جمهوری اسلامی کاملا مطابقه.
حذف تاریخی تدریجی چپها و در برخی موارد وارونه نشون دادن تاریخ آنچه دستاوردی به نام انقلاب نامیده میشه در طول سالها توسط جمهوری اسلامی چنان موفق بوده به نظر من که حتی خود چپها رو به خودزنی واداشته. حس میکنم کم کم خاطره هزاران چپی که در طول دهه 60 کشته شدن رو عامدا داریم به فراموشی میسپاریم در ادامه به فراموشی سپردن جنبش چپ در ایران. از قتل عام 67 مرتب میگیم بدون اینکه یادی از بقیه کشته شدگان دهه 60 بیاوریم.
من به هیچ عنوان ادعای چپ بودن و یا طرفدار چپ بودن ندارم ولی فکر میکنم گوشهای از تاریخ رو داریم به قصد به فراموشی میسپاریم و در این زمینه ناخودآگاه با جمهوری اسلامی همصدا میشیم. که صد البته قبول دارم عملکرد جنبش چپ در ایران در این میان موثر بوده ولی این بهانهای برای این نادیده انگاری تاریخی به ما نمیده.
۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سهشنبه
گنه کردم گناهی پر ز لذت
اگر به گفته دانشپژوهان و اساتید شعر و ادب پارسی! شکفتگی شعر فروغ رو باید در مجموعههای تولد دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد دید ولی به نظر من بخشی از تاثیرگذارترین بخش شعرهای فروغ، حداقل برای من که از نوجوونی خیلی از احساسات زنانهام رو توی شعرهای فروغ پیدا میکردم، رو میشه میون همون اولین دیوان اشعارش پیدا کرد.
عصیان یکی از زیباترین کلماتیه که من دوست دارم و عصیان کردن رو من از فروغ یاد گرفتم.
گنه كردم گناهي پر ز لذت
كنار پيكري لرزان و مدهوش
خداوندا چه مي دانم چه كردم
در آن خلوتگه تاريك و خاموش
نگه كردم بچشم پر ز رازش
دلم در سينه بي تابانه لرزيد
ز خواهش هاي چشم پر نيازش
در آن خلوتگه تاريك و خاموش
پريشان در كنار او نشستم
لبش بر روي لب هايم هوس ريخت
زاندوه دل ديوانه رستم
فرو خواندم بگوشش قصة عشق:
ترا مي خواهم اي جانانة من
ترا مي خواهم اي آغوش جانبخش
ترا, اي عاشق ديوانة من
هوس در ديدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پيمانه رقصيد
تن من در ميان بستر نرم
بروي سينه اش مستانه لرزيد
گنه كردم گناهي پر ز لذت
در آغوشي كه گرم و آتشين بود
گنه كردم ميان بازواني
كه داغ و كينه جوي و آهنين بود
۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه
قربانیان یهودی اسراییل
سفاردیم ( عربی: سفاردیون، به کسر س، فارسیش را نمیدانم) گروهی از یهودیان هستند که به گفته شهت از کشورهای خاورمیانه به خصوص کشورهای عربی در زمان ساخت کشور اسراییل به آن کوچانده شدند. نه برای اینکه با دیگر برادران و خواهران یهودیشان در ساخت کشور جدید همراهی کنند بلکه با همان دیدی که اروپاییان، آفریقاییان را به عنوان برده کوچاندند. آنها برای یهودیان اروپایی "شهرنشین" نیروی کار ارزان بودند.
شهت تشریح میکند که چگونه یهودیان اروپایی تبار ( اشکانیزم) به یهودیان خاورمیانهای همان نگاهی را داشتند ( و یا دارند) که غرب استعمار گرا به شرق مستعمره داشته است. "انسانهایی که بویی از تمدن نبردهاند".
سکنی دادن آنها در مناطق نامناسب،امکانات کم آموزشی، حقوق سیاسی و اقتصادی پایین از جمله مواردی است که سفاردیم ها هنوز از آن رنج میبرن و به آنها با این منطق تحمیل شد که به دلیل قرنها زندگی در خاورمیانه "به آن عادت دارند".
این مقاله (سفاردیم در اسراییل: صهیونیست از دید قربانیان یهودیش) به زیبایی نشان داده که چطور مردمی که علاقه چندانی به ترک کشورهای زادگاهشان(در خاورمیانه) نداشته اند ترغیب میشوند و در بعضی موارد تهدید میشوند که به اسراییل مهاجرت کنند و چگونه صهیونیستها توانستند در طول دهه ها، اعراب را به عنوان دشمن به سفاردیم(ها) معرفی کنند. دو گروهی که قرنها در کنار یکدیگر با صلح زیسته بودند.
در این نوشته، نگاه اورینتالیستی غربی در قالب نگاه یهودیان اروپا به یهودیان اورینتال به خوبی تشریح شده که چگونه در طول دههها اقلیت قدرتمند توانستند با پروپاگاندای استعماری به اکثریت فرودست ( که ظاهرا برادران و خواهرانشان هستند) حکومت کنند.
برای من مقاله جالب بود و یه سری اطلاعات تاریخی بهم داد که اصلا هیچ ایدهای ازش نداشتم. اینکه تشریح شد چگونه توسط صهیونیستها تصویری ساخته شد که نشان میداد یهودیان از اینکه به سرزمین موعود سفر کردهاند، خوشحالند در حالیکه بسیاری از آنهایی که در طول قرنها در خاورمیانه زیسته بودند اگرچه برای زیارت به آن سفر میکردند ولی هیچگاه اشتیاقی برای زندگی در آن از خود نشان نداده بودند.
البته داستانی که از سفاردیم(ها) ترسیم شده بود به قدری سیاه بود که به نظر میآمد کمی بزرگنمایی شده است. در برایر این حجم ظلم، اعتراضات و مقاومتها بسیار نا چیز میرسید.
این البته داستان یک طرف بود. فکر کنم داستان آن طرف را هم باید شنید.
پینوشت:
معادل فارسی این دو گروه یهودی هست سفاردی و اشکنازی. مرسی از سارا.
۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه
نیازهای جنسیشون رو چطور پاسخ میدن؟
يه سوالي كه چند روز فکرم رو مشغول کرده چگونگی روابط جنسی تو ایرانه. یعنی اینکه افرادی که به هر دلیل مذهبی، اجتماعی و اقتصادی و غیره امکان داشتن رابطه جنسی رو ندارن ( چه پسر و چه دختر) اولا چطور با نیازهاشون تا میکنن و اگر سرکوب میکنن یا بهش توجه نمیکنن با مشکلات روحی حاصل از اون چه میکنن؟
یک قشری از جامعه هستن که معمول طبقه بالا و شاید در بعضی مواقع طیف بالای طبقه متوسط رو شامل بشن که برای داشتن دوست پسر و دوست دختر و یا خوابیدن با اون خیلی دغدغه ای ندارن و حالا نه لزوما با موافقت خانواده، رابطه جنسیشون رو دارن. که تو همین وبلاگستان دربارش مینویسن. البته این به این معنی که این قشر مشکلی در این رابطه ندارن. امکان داره خیلی وقتها پارتنر مناسبی وجود نداشته باشه.
اما قشرهای دیگه جامعه به قضیه کاملا متفاوت نگاه میکنن و ازدواج رو تنها راه داشتن این رابطه میبینن. ولی این روزها که همه صحبت از بالا رفتن سن ازدواج تو ایران میکنن، این قشری که با رابطه قبل از ازدواج مشکل دارن چه کار میکنن؟ آیا راه حلهای خاصی برای خودشون دارن؟ ( البته به جز خود ارضایی).
بعضی از پسرها شاید راههایی پیدا کنن مثل خوابیدن با یک روسپی ولی دخترها چطور با قضیه روبرو میشن. نمیدونم شاید اگر ایران بودم این سوال خیلی احمقانه میومد پرسیدنش ولی الان که بهش فکر میکنن میبینم موضوع خیلی مهمه.
۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه
شما لزوما کار اشتباهی نکردید!
ترجمه شخصی من از چند مورد انگلیسی، چند مورد هلندی، دو سه مورد آمریکایی و یک مورد ایتالیایی هست و نمیدونم بقیه مردم اروپایی و آمریکای شمالی چطورن. قصد هیچگونه ارزشگذاری ندارم اگر چه گاهی ازش خاطره خوبی نداشتم.
چیزی که در فرهنگی که ما توش بزرگ شدیم عرف هست اینه که حتی وقتی خیلی ناراحتیم و حوصله نداریم سعی میکنیم با دیگرانی که باهامون برخورد میکنن با رویی گشاده روبرو بشیم وتا اونجایی که امکان داره ناراحتیمون رو در برخورد با افراد پنهان کنیم. ولی این دقیقا رفتاری بود که من در این افراد غیر ایرانی که ذکر کردم ندیدم. مثلا بارها شده بود که همخونه انگلیسی و یا همکلاس هلندی یک روز با کمال مهربانی و خوشرویی با من روبرو بشه و روز بعد به سختی حتی جواب سلامم رو بده. اون اوایل روز من میتونست به کنکاش در رفتارم صرف بشه که مگه من چه کاری کردم که این آدم با من اینطوری برخورد کرد.بعدها، بعد از تجربههای متفاوت متوجه شدم که این آدمها بر اساس مود اون روزشون واکنش نشون بدن. اگه کلا یه روز حوصله نداشته باشن سلام هم بهت نمیکنن و این ربطی به شخص تو نداره بلکه به حال اون روز خودشون داره. بعضیها فردگرایی اینوریها رو دلیل این رفتار میدونن. طرف امروز حال نمیکنه حوصله نداره اینطوره و به این هم فکر نمیکنه که تو حالا ممکنه چی فکر کنی. بعضیها میگن اینها صادق ترن همونطوری که نشون میدن هستن و فیلم بازی نمیکنن. تحلیل افراد بسته به اینکه چطور به این فردگرایی نگاه کنن متفاوته. ولی ممکنه واسه خیلی ها که تازه از ایران اومدن این رفتار خیلی اذیت کننده باشه.
خلاصه اگه از ایران خارج شدید و با یک همچین رفتاری مواجه شدید فکر نکنید تقصیر شماست و یا شما کار اشتباهی کردید بلکه امکان داره اون طرف اون روز حالش گرفته باشه. یا خسته است یا با دوست دختر یا پسرش دعواش شده و یا هر چی دیگه.
اگه دوستای دیگه بقیه جاهای دیگه همچین تحربه ای داشتن خوشحال میشم قسمت کنن.
۱۳۸۷ بهمن ۱, سهشنبه
سلام فردا!
بالاخره ترم اول با هزار سلام وصلوات و نذر و نیاز به خوبی و خوشی تموم شد و ما تونستیم با سرافرازی به ترم دوم بریم که از فردا شروع میشه.
ماه آخر ترم گذشته واقعا ماه سخت و توانفرسایی ( بابا ادبیات!) بود. فکر کنم روزی 13-14 ساعت درس میخوندم، اتفاقی که در زندگی من بسیار نادره. ولی خوشبختانه همه نمرات آ شد و من الان با قلبی مطمئن پا به ترم دوم میگذارم. این ترم درسهای با حالی دارم: کلنیالیزم ( یا استعمارگرایی) و نظریات فمینیستی پست کلینیالیزم ( یا پسا استعمارگرایی).این دانشکده ما خوراکش هر چی اورینتالیسم و کلنیالیزم و اینهاست. خدا خودش به ما رحم کنه که آخرش قراره چی ازمون در بیاد. هر روز با این درسها و عنوانها من یک چالش شدید برام پیش میاد و هزاران سوال که میخوام جوابشونو پیدا کنم. ببینم این ترم جواب چه سوالهایی پیدا میشه.
همزمان شدن این اتفاق خجسته با مراسم تحلیف باراک اوباما رو به عموم مردم همیشه در صحنه تبریک و تهنیت عرض میکنم.
۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه
جذابیتهای روز تولد...
یکی از جذابیتهای روز تولدم اینه که پسرهایی که به من عاشق بودن زمانی
(و شایدهستن هنوز) پیغام تبریک میفرستن. این هم نشانهای هست که هنوز زندهان و یه جایی هستن و هم اینکه لبخندی رو بابت خاطرات قدیم به لب من میارن.
پ.ن. تولد امسال رو بعد از دو سال با یار میگذرونم که این خودش بهترین اتفاق این تولده.
۱۳۸۷ دی ۲۵, چهارشنبه
تاثیر تلویزیونهای فارسی؟
تلویزیون بیبیسی فارسی هم به جمع رسانههای فارسی زبان خارج از ایران اضافه شد. داشتم فکر میکردم در طول ده ساله اخیر که استفاده از ماهواره و به طبع اون دسترسی ایرانیان داخل به برنامه های فارسی زبان خارج از کشور اضافه شده آیا تغییر خاصی در دیدگاهها، رفتار و فرهنگ ایرانیها به وجود اومده؟ نمیدونم تا حالا کسی در این مورد تحقیقی انجام داده یا نه. ولی فکر کنم نتایج پاسخ به این پرسشها جالب خواهد بود. اینکه این تلویزیونها چه تاثیری بر ایرانیان درون ایران داشتن، میتونه هم نشون بده این تلویزیونها به هدفی که دارن ( من هنوز دقیقا نمیدونم چیه) رسیدن یا نه. اصلا اینکه کدوم برنامهها و کدوم یکی از این کانالها از لوس آنجلسیش بگیرید تا صدای آمریکا و از این به بعد بیبیسی جذابیت بیشتری داشته برای ملت. اصلا ملت حال میکنن با دیدن این برنامهها؟ یا از روی ناچاری که تلویزیون دولتی چیزی براشون نداره اینها رو نگاه میکنن. شاید بیبیسی بعد از یه مدت که برنامههاشون جا افتاد بتونه یک همچین نظرسنجی رو انجام بده . نتیجه هر چی باشه برای برنامه ریزیهای آینده مفید خواهد بود بدون شک.
۱۳۸۷ دی ۲۴, سهشنبه
یادم باشد...
۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه
نسبیت اخلاقی؟
- اوایل قرن بیست و یکم (اروپا)- همجنسگرایی نه تنها یک ناهنجاری نیست بلکه همجنس گراها طبق قانون آزادند و میتوانند ازدواج کنند.
- قرن نوزدهم ( ایران)- داشتن رابطه جنسی بین یک مرد و یک پسر جوان موضوعی غیر معمول و غیر عادی نبود. در تاریخ ادبیات داستانی ایران نیز عشق دو همجنس غریب به نظر نمیآمد مانند داستان محمود و ایاز.
- قرن بیست و یکم ( اروپا)- رابطه جنسی با بچه ها (افراد زیر 18 سال) جرم است.
- قرن بیست و یکم ( ایران)- دختر 9 ساله میتواند ازدواج کند (معنی: رابطه جنسی با افراد زیر 18 سال جرم نیست).
- چند قرن قبل از میلاد مسیح ( ایران)- خواهر و برادر، پدر و دختر میتوانند با هم ازدواج کنند (معنی: رابطه جنسی خواهر و برادر، پدر و دختر گناه نیست و آزاد است).
- قرن بیست و یکم ( اروپا)- رابطه جنسی خواهر و برادر، پدر و دختر ممنوع است. یک خواهر و برادر آلمانی که با هم زندگی میکنند و دارای فرزند هستند خواهان به رسمیت شناختن این نوع رابطه شدند.
۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه
انتظار بیجا؟
جسته و گریخته اشخاص به طور فردی این سیاستهای به وضوح نژاد پرستانه رو محکوم کردن ولی در همین حد موند. در حالیکه مثلا میبینم حمله به دفتر کار خانوم عبادی و یا پلمب کردن کانون مدافعان حقوق بشر کلی واکنش بر انگیخته.
نگران کننده است به نظرم این سکوت. آیا انتظار بیجاییه که از فعالان اجتماعی در ایران بخواهیم حداقل به صورت نمادین هم که شده یک بیانیه یا اطلاعیه گروهی منتشر کنن و این اقدامات دولت رو مواخذه کنن؟ من نمیدونم چطور میشه هیچی نگفت وقتی حتی اونها از استفاده از وسیله نقلیه عمومی هم محروم میشن؟
پی نوشت:
یک بیانیه اعتراضی به سلب حق تحصیل مهاجران افغان توسط گروهی از فعالان اجتماعی منتشر شده- من ندیده بودم. مرسی از فرناز برای لینک.