۱۳۸۶ دی ۷, جمعه

چادر ملی،بدحجابی و ...

این مطلب اخیر فاطمه صادقی به عنوان "چادر ملی در بوته نقد فمینیستی" دوست داشتم. اگرچه واقعا نمیدونم حدت و شدت استفاده از چادر ملی چقدره؟ آیا دخترهایی که چادر نمیزدن حالا به این چادر رو اوردن یا اونهایی که چادری بودن فقط مدل چادرشون رو عوض کردن. که به نظر من اگر مورد دوم باشه پس نمیتونیم بگیم  که اقبال به چادری شدن به دلیل اومدن چادر ملی داره زیاد میشه چون اون گروه به هر حال چادری بودن. یعنی نمیشه مثلا با مصر و مراکش مقایسه کرد که هر روز تعداد دخترهای محجبه داره زیاد میشه. ولی اگه مورد اول باشه و حتی کسایی هم که به چادر تمایلی نداشتن حالا به چادر ملی علاقه پیدا کردن و تعدادشون هم رو به افزایشه به نظر من اونوقت این نگرانی و دغدغه ای که دکتر صادقی اشاره کرده قابل توجهه.

به نظر من قسمت دردناکه قضیه همون نگاه زنها و دخترهای جوون به اینه که هر روز " خواستنی تر" از دیروز باشن. حالا به قول فاطمه صادقی از طریقه " بدحجابی" یا بوسیله " چادر ملی". اینکه این طرح چادر ملی از نظر فرهنگی و امنیت اجتماعی ( استفاده از قوه قهریه) میتونه فرهنگساز باشه به نظر من هم خیلی موضوع مهمیه. اگه همونطور که رضا شاه تونست به زور حجاب رو بر داره و بعد از یکی دو نسل خیلی ها دیگه به حجاب اعتقاد نداشتن اگرچه خیلی ها هم مثل مادربزرگ دکتر صادقی از همه نوع حضور اجتماعی محروم شدن؛ آیا طرح امنیت اجتماعی و تبلیغ چادر ملی میتونه رویه ای بر خلاف اون داشته باشه. که البته این بار هم یک گروه اجتماعی از زنها ضربه اش رو خواهند خورد.

به نظرم از یک منظر دیگه هم میشه به قضیه نگاه کرد که این طرحها همیشه گروههای مختلف زنها رو پیش از پیش در مقابل هم قرار میده وبه ضد هم تبدیل میکنه. نوع رفتار پلیس های زن که چادر سرمیکنن به تمام زنهای چادری تعمیم داده میشه و خواه ناخواه افراد "بد حجاب"! از زنهای چادری متنفر میشن. در مقابل زنهای چادری و یا کسایی که نوع پوشش سنتی تری دارن زنهای "بدحجاب" رقیب بالقوه ای میدونن که میتونن دل شوهراشون رو ببرن. در نتیجه زنها در برابر هم و علیه هم میشن. 

البته واضح که مردها از هیچ کدوم از این مشکلات ضرری نمیبینن. چون هر دو در جهت توجه به نیازهای جنسی اونهاست. گویا زنهای هر دو گروه در رقابت برای بیشتر جذاب بودن و بیرون انداختن رقیبن. که به نظر من دردناکتریم بخش ماجرا همینه. زنها بر علیه هم فقط به خاطر به دست آوردن یک مرد و یا نگهداشتن یک مرد.

۱۳۸۶ دی ۴, سه‌شنبه

زنان انقلابی مسلمان

نمره پایان نامه ام بهترین نمره کارنامه فوق لیسانسم بود و البته نمره خوبی بود و A شدم. برای کار بر روی تاریخ زنانی از ایران که در دوره انقلاب 1357 تحت تأثیر افرادی مثل شریعتی خواستار انقلاب اسلامی بودن و بهشون لقب زن مسلمان مبارز داده شد با چند نفر از زنان مذهبی اون زمان مصاحبه کردم. البته چون به دلیل دوری مسافت مصاحبه تلفنی و یا آن لاین بود نمیتونست به طور کامل ویژگیهای مصاحبه عمیق رو داشته باشه. مطالب زیادی توسط اساتید دانشگاه و به قولی اسکولارها در نقد نظرات شریعتی و مطهری چاپ شده. من میخواستم سعی کنم موضوع رو از جنبه دیگه قضیه نگاه کنم. من هم نقد خودم رو درباره نگاه شریعتی ومطهری به مسئله زن داشتم ولی میخواستم از دید کسایی به موضوع نگاه کنم که اون زمان صحبتهای شریعتی و مطهری- البته شریعتی جایگاهی خیلی برجسته تری داشت - اون ها رو انقلابی و از نوع انقلابی مذهبی کرده بود. باید توی اون روایتی از مذهب که شریعتی ازش حرف میزد چیزی میبود که این زنهایی رو که عمدتا از خانواده های سنتی بودند و از طرف خانواده هاشون در اون جو اجتماعی ایران ( که از دید بسیاری از این خانواده ها فاسد کننده بود) به خیابونها بکشه، انقلابیشون کنه و طوری بار بیار که کنار مردهای همفکرشون مبارزه کنن. من میخواستم این رو پیدا کنم. میخواستم ببینم شریعتی چه تفکر و دید جدیدی به این زنها داد.  چیزی که قبلا نداشتن. فکر کنم تا حدودی هم جواب گرفتم. حداقل یاد گرفتم از دید یک قشر دیگه ای از جامعه که من همیشه به طرز تفکرشون نقد داشتم( و هنوز دارم) به قضیه نگاه کنم. البته کار من نه تاییدی بود بر طرز تفکری نه ردی بر اون.  فقط یافتن یک ارتباط بین یک حرکت اجتماعی و کنشگران این حرکت با روشنفکران و نظریه پرداران اون حرکت بود که فکر کنم تونستم در حد خودم این کار انجام بدم. البته به نظرم این قضیه دوباره برام روشن شد که حرکت انقلابی سال 57 چقدر مرهون احساسات و هیجانات افراد بوده تا هر چیز دیگه ای و به نظر من یک حرکت کاملا واکنشی به یک سری اتفاقات بیشتر فرهنگی در جامعه ای بود که هنوز آمادگی حضور این تغییرات رو نداشت.

احتمالا در آینده میخوام کار رو کاملتر کنم. یهو دیدید ما هم اسممون رو رفت تو یه مجله آکادمیک.

۱۳۸۶ دی ۲, یکشنبه

تکنولوژی

این روزها بیشتر وقت دارم که با نرم افزارهایی که قبلا میخواستم کار کردن باهاشون رو یاد بگیرم وقت بگذرونم. به نظرم استفاده از تکنولوژیهای جدید یکی از لذتهایی که شرکت های مختلف میدونن که چطوری براش خوراک فراهم کنن و یا از نظر روانی آدم رو برای استفاده ازش تحریک کنن و نیاز کاذب به وجود بیارن. به هر حال در مورد من این شرکتها کاملا موفق عمل میکنن و من هر روز در حسرت داشتن یکی از این تکنولوژیهای جدید هستم. حالا دستم به نرم افزارها بیشتر به سخت افزارها میرسه. یکی از این برنامه ها که خوشبختانه میشه راحته داشتش و باهاش کار کردن برنامه آفیسه که احتمالا همه سروکارشون بهش میفته ولی من که خیلی آدم تکنیکی نیستم اصولا تازه دارم بخشهای مختلف این برنامه رو کشف میکنم. آخرین چیزی که یاد گرفتم، به کمک یه دوست جدید مهربون، کار کردن با اوت لوک. هیچوقت تا حالا سعی نکرده بودم ایمیلهام رو با این نرم افزار خوشگل و مامانی ( این روزها به جای این اصطلاح از واژه نامانوس س ک س ی استفاده میشود) چک کنم. ولی این چند روز اخیر واقعا ازش خوشم اومده. همینکه ایمیلها رو روی کامپیوترت ذخیره میکنه که اف لاین هم بهشون دسترسی داشته باشی به نظرم خودش کلیه. اگر چه به خاطر اینکه من معمولا آدمی هستم که خیلی دیر به کسی یا چیزی اعتماد میکنم هنوز بعضی وقتها به همون روش سنتیم ایمیل هام رو چک میکنم که نکنه اوت لوک چیزی رو از قلم انداخته باشه. میتونیم مثل همیشه همه چیز رو سیاسی کنیم و بگیم به خاطر اینکه در یک فرهنگ استبدادزده بزرگ شدیم به هیچ چیز اعتماد نداریم. البته گودرز به شقایق چه ربطی داره، نمیدونم.

۱۳۸۶ آذر ۲۹, پنجشنبه

زمستان امسال

امروز اولین برف زمستونی امسال بارید. اینجا به دلیل پایین بودن از سطح دریا معمولا برف زیاد نمیباره. برف امروز هم فقط روی شاخه های درختها نشست و روی زمین ازش اثری نبود.زمستون اینجا هم مثل همه زمستونها روزهاش به سرعت تموم میشه. فقط فرقی که اینجا داره و هیچوقت تو ایران تجربه اش نکرده بودم افسردگی که زمستون اینجا بهت میده. روزها به معنی واقعی کلمه وقتی ساعت 8 صبح هوا تاریک و ابری و مه گرفته است ملال آورن. همیشه زمستون فصل مورد علاقه ام بوده ولی از پارسال تا حالا نظرم کاملا عوض شده وحالا  روزهای آفتابی بهار و تابستون رو ترجیح میدم.

موضوعات زیادی هستن که دلم میخواد دربارشون بنویسم ولی اصلا دلم این روزها به نوشتن نمیره. نمیدونم چه مرگم شده. البته من همیشه یه مرگیم هست ولی این روزها مقدارش بیشتر شده. همش در حال غر زدن و آه وناله هستم. واقعا حالم بعضی اوقات از خودم بد میشه. فکر کنم حال اطرافیان هم داره کم کم از من بد میشه.

بخش خوب ماجرا بودن در کانون گرم خانواده است.  از این خوشحالم. امروز بعد از سالها که همیشه مثل مهمون میومدم به بابا و مامان سر میزدم و میرفتم و در نتیجه هیچوقت اتاق ثابت برای خودم نداشتم، صاحب اتاق مخصوص خودم شدم. بگذریم از اینکه تو ایران یه خونه واسه خودم بود و در اصل قلمرو فرمانروایی ام خیلی گسترده تر از اینجا بود ولی خوب اینجا چهار تا آدم هست که وقتی دلت بگیره باهات حرف بزنن. نگرانت باشن و وقتی مریض میشی ازت مراقبت کنن. البته مدتی طول خواهد کشید که به زندگی بین جمع دوباره عادت کنم. هنوز هم وقتی چندبار در اتاقم باز بشه و یکی بیاد تو اتاق و یا اینکه یه خرده خلوتم به هم بخوره حس ناراحتی دارم ولی امیدوارم به زودی رفع بشه.

۱۳۸۶ آذر ۱۷, شنبه

ترس

نفسم سنگین میشود انگار وزنه ای رو قلبم گذاشته اند. سرم پراست از هجوم افکار ترسناک و نگران کننده. هیچ گاه از آینده این چنین نترسیده بودم. هیچگاه آینده را به این اندازه تاریک ندیده بودم.  هیچوقت ترس به این اندازه بر من غلبه نکرده بود. هیچوقت خودم را اینقدر ناتوان و آسیب پذیر حس نکرده بودم. از گذشت زمان وحشت دارم کاشکی دقیقه ها از حرکت می ایستادند. وحشتم مثل وحشت بچه ای از گم کردن مادرش در بازاری شلوغ است. میترسم گم شوم و هیچکس نتواند پیدایم کند. از تنهایی واهمه دارم این روزها به شدت . نمیدانم از نتایج تنها زندگی کردن سالهای اخیر است یا چیز دیگر. این روزها بد جور به یک منجی احتیاج دارم. نکند کسی نجاتم ندهد؟

۱۳۸۶ آذر ۱۶, جمعه

تقدیم به تو

...

همه می ترسند
 همه می ترسند ٬ اما من و تو
 به چراغ و آب و
آینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دو نام
و هم آغوشی در اوراق کهنهٔ یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت منست
با شقایق های سوختهٔ بوسهٔ تو


....

 فروغ فرخزاد

۱۳۸۶ آذر ۱۰, شنبه

پیری دوست داشتنی..

تا حالا شده از جوونی خسته شده باشید و دلتون بخواد پیر باشید؟ من الان دوست داشتم چشمام رو میبستم و 30 سال دیگه باز میکردم. زمانی که هیچ دغدغه جوونی نباشه...