۱۳۹۲ اسفند ۳, شنبه

یک پارادوکس فمنیستی- وقتی از حق انتخاب حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟

منا الطحاوی، روزنامه نگار و فعال حقوق زنان مصری که خود را یک فمنیست میداند در مقاله‌ای که در آوریل ۲۰۱۲ در مجله فارین پالیسی با عنوان «چرا آنان از ما متنفرند؟ جنگ واقعی بر علیه زنان در خاورمیانه»  به چاپ رساند، بحثها و واکنشهای بسیاری را برانگیخت که هم خود و هم سوژه‌اش را به موضوعی جنجال بر انگیز تبدیل کرد. در این مقاله مونا الطحاوی به نابرابریهای جنسی و جنسیتی در کشورهای عرب اشاره میکند و معتقد است جوامع عرب ( و مسلمان) جوامع زن ستیزی هستند. به آمارهای مثله جنسی زنان در کشورهای عربی، به قوانین نابرابر خانواده،  و به آزار و اذیتهای جنسی در کوچه و خیابان اشاره میکند و همه آنها را نشانه‌های سرکوب سیستماتیک زنان در این جوامع میبیند. 
بسیاری از زنان مسلمان - به خصوص ساکنین کشورهای غربی- که به حجاب معتقد بودند و به نظرشان این مقاله به اسلام، مسلمانان و یا جوامع اسلامی به طور کل توهین  کرده است و اینکه این نوشته تصویر اورینتالیستی «زنان مسلمان قربانی» را باز تولید کرده است، کمپینهای متعددی در اعتراض و انتقاد از مونا الطحاوی به راه انداختند و بسیاری از آنها او را متهم کردند که به نمایندگی از زنان مسلمان سخن گفته است و یا با نگاه تقلیل گرایانه و اسلاموفوبیک غربیان همراه شده است. بسیاری از این زنان مسلمان معتقد بودند که خود را تحت انقیاد و یا سرکوب نمیبینند. بسیاری از آنها ادعا کرده بودند که برای انتخاب پوشش حجابشان، تحت هیچ فشاری نبوده‌اند و تصمیمشان برای پوشاندن موها ( و در مواردی صورتشان) کاملا یک تصمیم شخصی با اختیار کامل بوده است.
دو سال بعد از این مقاله و بحث و جدلهای پیرامون آن، مونا الطحاوی در برنامه هد تو هد شبکه الجزیزه حاضر شده است تا به انتقادات و سوالهایی که در این مدت از او پرسیده شده و یا حملاتی که به او شده پاسخ بگوید. لینک این ویدیو را در زیر این مطلب میتوانید ببینید. ولی مهمترین سوالی که برای من هنگام دیدن این ویدیو به وجود آمد و به نظرم موضوع قابل تاملی است، این است که: در بخشی از مصاحبه، مجری از الطحاوی میپرسد که چرا موافق قانون منع نقاب است و اگر خود را یک فمنیست لیبرال میداند چگونه به حمایت از یک چنین حرکت غیر لیبرالی ( اجباری کردن منع نقاب در برابر اختیاری بودن پوشیدن نقاب) میپردازد؟ جواب الطحاوی این است که او فمنیستی نیست که از حرکت ضد فمنیستی نامریی کردن و پنهان کردن زنان زیر نقاب به اسم حق انتخاب دفاع کند. حال سوال این است که:
آیا تفکرات فمنیستی این پتانسیل را دارد که به اهرمی بر ضد خود بدل شود؟ آیا مدافع نقاب زدن زنان مسلمان بودن به اسم دفاع از حق/اختیار شخصی ( از خواسته‌های همیشگی فمنیستها) با اصل فمنیسم یعنی برابری زنان و مردان ،پارادوکس ایجاد نمیکند؟ ( در صورتی که فلسفه نقاب را پنهان کردن زنان ( و نامریی‌کردنشان) از نگاه جامعه بدانیم؟ در اصل سوال این است که آیا ما میتوانیم از انتخاب تحت انقیاد بودن به اسم انتخاب شخصی حمایت کنیم؟


۱۳۹۲ بهمن ۲۶, شنبه

بدنهای ممنوعه

انسانها دلایل متفاوتی برای ترسیدن دارند و شاید قدیمی‌ترین و ماندگارترین ترسها از مرگ باشد و هر آنچه به از بین رفتن بدن فیزیکی منجر شود. اما مدت زیادی نیز است که انسانها فقط از اینکه بدنشان با خطر مرگ فیزیکی روبرو شود واهمه ندارند. انسانها از اینکه برای این بدن فیزیکی تعاریف گوناگون و متفاوت و در عین حال برابری  نیز پدیدار شود به وحشت می‌افتند.

 تعدد وجود گوناگون بدنهای جنسی و جنسیتی به همان اندازه مرگ میتواند هراس‌آور باشد برای گروه عظیمی از مردم . شاید یکی از موفقیتهای بشر - که امروز کم کم دارد ترکهایی به آن وارد میشود- تحمیل کردن یک تعریف خاص از بدن به عنوان بدن نُرمال و طبیعی بوده است که بدون مانعی امکان حیات و رشد و تولید داشته است : بدن مرد غیر همجنسگرا.

همین بدن مذکر غیرهمجنسگرا به بهانه حفظ هژمونی و اعمال قدرت آنچه را به غیر از خود «ناقص»، «غیر طبیعی» «غیرنرمال» نامیده است: از بدن زنان گرفته تا بدن همجنسگرایان. بدنهایی که عمومی شدنشان به معنی تهدیدی است است برای این «بدن غالب و قالب». اینها همان بدنهای «خطرناک»ی هستند که یا باید پنهان شوند، یا پوشیده شوند و یا به طور کل رد شوند ( ما «همجنسباز» [آنطور]‌ که شما دارید نداریم)  و حتی اگر لازم شد تنبیه شوند و توبیخ و طرد و حتی از زندگی ساقط شوند.

یکی دو سال پیش پاراگرافی از جودیت باتلر نقل کردم که از دلایل این وحشت از بدن انسان همجنسگرا و یا ترانس در جامعه‌ای با اکثریت افراد دگرجنسگرا میگفت:

 او در کتاب  «خنثی کردن جنسیت» با اشاره به قتل یک پسر همجنس گرا مینویسد: « کشتن کسی که  با نُرمهای جنسیتی نمیخواند [این پیام را در خود دارد] که خارج از این هنجارها قرار گرفتن در اصل  به معنای خارج  از تعریف زنده بودن قرار گرفتن است. تهدید به خشونت، از یک باور انعطاف ناپذیر  و بیمناکی  ناشی  میشود که صرف بودن و زندگی کردن [یک همجنس گرا یا ترانس]  را به  تضعیف بخشی از معنای هستی خویشتن تعبیر میکند…» (۳۴) (ترجمه از خودم)

در اصل ترس دگرجنس‌گرا از این است که بودن دیگری تزلزلی در هستی او ایجاد کند. نه هستی فیزیکی بلکه هستی فلسفی او.  و یا شاید ترس بزرگتر از آن است که تردید و شک ایجاد میکند در آنچه که تا کنون «درست»‌ و «حقیقی»‌ تعریف شده است. 

۱۳۹۲ بهمن ۱۹, شنبه

زنان غریبه ساده

فکر کردم یکی از جاهایی که شاید بتوانم آدمهایی متفاوت‌تر از آنهایی که دور و برم هستند ببینم عضویت در گروههایی باشد که موضوع دور هم آمدنشان به مذاق من خوش بیاید. در اولین گشت و گذار، به گروهی برخوردم که زنانی هستند در میانه سی سالگیشان، مثل خودم،‌که ماهی یک بار دور هم جمع میشوند که کتابی بخوانند و درباره‌اش صحبت کنند. عناوین کتابهای انتخاب شده معمولا از بین بست سلرها* انتخاب میشود و مضامینشان کمی تا قسمتی فمنیستی است ولی نه لزوما آن فمنیسمی که من  بیشتر خوانده‌ام و یا اعتقاد دارم. بیشتر مطالعه زندگی زنانی ( داستانی و یا غیر داستانی) تاثیرگذار و قدرتمند که سعی در تغییری هر چند اندک در دور و برشان دارند ولی لزوما هم به همین سادگی از لفظ فمنیسم استفاده نمیکنند.

ماه گذشته اولین جلسه را شرکت کردم و موضوع کتاب داستانی کمی کمیک (ولی واقعی) پدری بود که میخواست «مرد» واقعی بشود برای فرزند پسری که در راه داشت. فکر کرده بود در دامان یک مادر فمنیستی دهه ۱۹۷۰ بزرگ شده است که به میزان کافی به او «مردانگی» نیاموخته است. ولی مطمئن بود که نه دلش میخواهد سرباز جنگ بشود و نه علاقه‌ای به خشونت دارد پس در لیستش برای رسیدن به «مردانگی» این دو را خط میزند ولی حالا سعی میکند آنچه که جامعه برای «مرد شدن» از کودکی تشویق میکند را در دهه ۴۰ زندگیش تجربه کنند.

جواب سوالهایی که برای بحث هم انتخاب شده بود با آنچه من با آنها آشنا شده بودم فرق داشت. نظر افراد گروه شباهت خیلی زیادی با آنچه من یا خوانده بودم در دانشگاه و یا در طول کار حرفه‌ایم یاد گرفته بودم از اینکه «یک مرد باید چگونه باشد؟» نداشت. بیشتر از آنکه به این پرداخته شود که چرا زن و مرد اینگونه هستند و یا جامعه در آنچه هستند چه نقشی دارد،  تمرکز بر روی این بود که در حال حاضر زنها و مردها چگونه‌اند و چگونه در جامعه حاضر میشوند. البته میشد گفت خیلیهاشان بر اساس تجربه زندگیشان هم دل خوشی از مردها نداشتند. 

 در این اولین برخورد با این گروه کوچک از زنان، آنچه توجه من را جلب کرد خونگرمی و رفتار دوستانه‌شان بود که قبلترها از آمریکاییها دیده بودم. چیزی برای پنهان کردن نداشتند و فکر نمیکردند باید خودشان را سانسور کنند و یا به من به عنوان یک غریبه مشکوک باشند. همین بس بود که من فکر کنم که مدتهاست آنها را میشناسم و اگر نگاهشان به مسئله جنس و جنسیت حتی به نظرم خیلی «سافستیکیتد» و «روشنفکرانه» هم نیاید ولی باز هم اینکه بعد از ساعت کارشان در چنین روزهای سردی دور هم جمع میشوند و درباره‌اش صحبت میکنند را ارزشمند بدانم.

این گروه از زنان آمریکایی، احتمالا هیچ جای دیگری به تور من نمیخوردند و یا من راه دیگری برای شناختن چنین قشری از جامعه میزبانم نداشتم . ولی بودن در میان این آدمهای غریبه‌ که بدون هیچ ادعایی در به رخ کشیدن آنچه هستند، در کمال سادگی و افتادگی لحظاتی را میتوانم باهاشان بگذرانم، تجربه نابی بود که تصمیم دارم فعلا از آن بیشتر یاد بگیرم، حتی اگر از کتابی که برای دیدار بعدی باید بخوانم اصلا خوشم نیاید.

*best sellers