۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

انقلاب یعنی فراموشی تاریخی...

قیام، جوش، خروش، فریاد، انقلاب، آزادی ، زیبا و فریبنده‌اند. دوستشان داریم، هیجان آورند. چه هیجانی و چه شعفی بالاتر از این که یک دیکتاتور برود.  مردمی پیروز شوند. قرنها شور انقلاب انسانها را به خیابان کشیده و لرزه بر اندام حکومتها انداخته. ولی کدام نسل انقلابی است که پشیمان از انقلاب نگفته است که کاشکی از تاریخ درس میگرفتیم؟

۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

آنارشیسم به مثابه مبارزه...

ویکی‌لیکز سنت جدید افشای مدارک محرمانه و گفتگوها و مذاکرات پشت پرده دولتها و حکومتها رو بنیان گذاشت. سنت حسنه‌ای که ظاهرا خبرگزاریهای دنیا هم بدشون نمیاد هر از چند گاهی به جا بیارنش. در آخرین نمونه الجزیره اسنادی رو منتشر کرده که در اون میگه که سران دولت خودگران فلسطینی امتیازاتی قرار بوده بدن به اسرايیلی‌ها در مذاکرات صلحشون بدون اینکه در مقابلش چیز دندان گیری گیرشون بیاد حتی ظاهرا طرح دو دولت هم داشته به فنا میرفته. من جدیدا کلی حال میکنم که این دولتها )خیلی هم برام فرق نمیکنه ایران باشه، امریکا و یا فلسطین( خودشون  رو به در و دیوار میزنن که تکذیب کنن ولی از اونجایی که معمولا ملتها) مخصوصا تو منطقه ما( به دولتها اعتماد ندارن بیشتر حرفهای این مدارک رو باور میکنن. دکتر دباشی تو یکی از مقالاتش که درباره ویکی لیکز نوشته بود حرف جالبی زد که قرار این بوده در حکومتهای دموکرات این زندگی دولتها باشه که رو باشه و عیان و نه زندگی شهروندان ولی این قاعده کاملا برعکس شده و این دولتهان که به همه زیر و بم زندگی شهروندان دسترسی دارند و اقدامات خودشون مخفیانه است.
به نظر من اتفاقی مثل ویکی لیکز رو باید به فال نیک گرفت. چون این قاعده رو تا حدودی برعکس میکنه. بعضی وقتها کمی تا قسمتی آنارشیست بودن خوبه.

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

روزمرگی خشونت...

خبر اعدام‌ها در ایران مثل خبر بمبگذاریها در عراق است. ارزش خبریش همان رویداد بودنش است. نه تازه بودنش نه استثنا  و غیر منتظره بودنش. مثل همه خبرهای بدی که از آن کشور می‌اید تکرار هر روزه‌اش بی تفاوتمان میکند. شده است مثل خبر ترافیک تهران. هست دیگر، تعجب ندارد. اتفاق نیفتادنش خبر است. مثل خیلی خشونت‌های دیگری که  به دیدنش در خیابانهای آن مملکت عادت کرده‌ایم.  متلکهای جنسی، فحش‌های رکیک، انگولک و... هر روز اتفاق میفتد و ما مثل یک اتفاق ساده زندگی به آن نگاه میکنیم و میگذریم. در جلو چشممان آدم میکشند و نگاه‌ میکنیم. مراسم اعدام (مثل شلاق‌زدنهای اوایل انقلاب( در نقش سینمای رو باز عمل میکند. خانوادگی میرویم و تخمه‌ای هم میشکنیم. اتفاقی نیفتاده یک آدم را دارند میکشند مثل روزهای دیگر. اصلا اگر از آن نگذری و بخواهی »بهش گیر بدی« جای سوال دارد. جامعه پر از خشونت حتی داستانهای سکسیش داستان تجاوز است و فیلمهای پورنوش فیلم تجاوز دست جمعی به دختری است  که صدای جیغ و داد و فریاد کمک خواستنش «تحریک کننده« است برای ببینده‌هایی که آن را در موبایلهاشان دست به دست میکنند. در چنین جامعه‌ای اعدام و تجاوز و قتل خبر نیست، زندگی  آدمهاست.

۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

اوج زنانگی لیلا طرابلسی...

همسر بن علی این روزها ظاهرا بیشتر تحت نفرت مردم تونس است تا خودش.  تقصیرها گردن اوست و متهم به طلا دزدی. کلیشه های جنسیتی سرتاسر این داستان را گرفته. یک زن که هوا و هوسهای مادیش را با دزدیدن چندین تن طلا به نمایش گذاشته: احتمالا عامل  پشت پرده تمام فسادهای حکومت و شخص بن علی هم همین  لیلا طرابلسی و دخترانش هستند. مکر، حرص، مال دوستی
(صفات آشنا!) در تمام این داستان موج میزند. این غیر از تصویر همیشگی از زنانگی است ؟ « در پس هر فتنه یک زن کمین کرده است» یا « همیشه پای یک زن در میان است». 

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

نه دیگه این واسه ما دل نمیشه...

شاید یکی از کارهایی که هنوز برای من عادی نشده خداحافظیه. نمیدونم چند بار بگم خداحافظ دیگه اشکم سرازیر نمیشه. تمرین بردار هم نیست. با چند تا از عزیزترینهام تا حالا توی فرودگاههای مختلف خداحافظی کرده باشم خوبه؟ باز هم همیشه همون بساط همیشگیه: گوله‌های اشکی که پایین میان و من نمیتونم جلوشو بگیرم. زندگی ما هم که انگار نافش رو با خداحافظی و جدا شدن بریدن. از این کشور به اون کشور، از این شهر به اون شهر هی برو، دل بسپار و بعد یه بخشش رو بذار و بیا. میگن این دیگه واسه ما دل نمیشه حکایت دل ماست که هر تیکه‌اش یک سر دنیاست. دو روز پیش تولدم بود گفتم با این  نیت  شمع رو فوت کنم که یا این دل ما سنگ بشه یا یه جا جانشین بشیم و ازین زندگی کولی‌وار نجات پیدا کنیم. شما هم دعا کنید، البته فکر کنم دومی دستیافتنی‌تره.

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

گزاره‌های آشنا...

«شعارها و هیجانات بعضی از نمایندگان مجلس کاملا تماشایی است. به شریف امامی حمله‌های تند میکنند. چند نفری که آتششان ار بقیه تیزتر است، ادم‌های خوش‌نامی نیستند. اما در این روزها هر کس به دولت فحش بدهد دل مردم را خنک میکند. در آن چند لحظه‌‌ای که این آقایان بازیگران تلویزیونی هستند، و نقش پرخاشگران مبارز را بازی میکنند، ببنندگان همه رضایت میدهند که گذشته آنها را به یاد نیاورند«

مهشید امیرشاهی، در حضر، صفحه ۱۲

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

جو زدگی» گفتن سال نو مبارک»!

قبل‌ترها تعطیلات زمستانی، کریسمس، سال نو میلادی برایم بی‌معنی بود. سنتهایی میدانستم متعلق به آدمهایی که به من هیچ ربطی ندارند. منهم به آنها ربطی ندارم. کریسمس را من جشن نمیگرفتم، عید نوروز را آنها. در هر دو صورت شور و شادی از آمدن شروعی تازه را از وقتی از مرز پر گهر پایم را گذاشتم بیرون تقریبا از دست دادم.
«به من چه؟» «به من ربطی ندارد؟» « که این جشن ما نیست، عید ما نیست چرا باید برایش خوشحالی کنیم» دایما تکرار و تکرار شد. ولی سال به سال که میگذرد و همین مردمی که جشنشان به تو ربطی ندارد سال جدید را به تو تبریک میگویند و آرزوی تعطیلات خوبی برایت میکنند دیگر نمیتوانی بی‌تفاوت ادامه دهی. بر میگردی میگویی سال نو مبارک، تعطیلات خوش بگذرد. تکرار همین جملات کافی‌ است که با خوشحالیشان شریک شوی. خوشحال شوی. و تعطیلات آنها و تو نداشته باشد. سال نو برای هر دو شما باشد. و یاد بگیری برای هر شروع تازه‌ای  جشن بگیری.
شادی کردن با دیگران، جشن گرفتن با دیگرانی که  با تو متفاوتند به معنی « جوگیری» نیست . شاید یک معنیش این است که در این شهر غریب چه اشکال دارد به هر دلیلی برای شادمانی چنگ زد؟