۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

از خواسته هامون صحبت کنیم

اینکه پارتنرت تو رختخواب چطور باشه اینجا یک پارامتر مهمه برای ادامه یک رابطه. اینکه طرفت همونقدر که به ارضای خودش اهمیت میده، لذت تو رو هم در نظر بگیره.

اصلا یک سوال مهم که اینجا مطرح میشه اینه که آیا پارتنرت اصول یک رابطه جنسی خوب رو بلده؟ ایا میدونه که برای اینکه دو نفر در یک رابطه جنسی به اوج لذت برسن باید چه کار کرد؟

آیا پزیشنی که در یک رابطه جنسی استفاده میشه واسه دو نفر لذت بخشه؟ یا اینکه یک نفر تصمیم میگیره که در چه پزیشنی باشید برای یک رابطه؟

آیا تا حالا با پارتنرتون یا همسرتون صحبت کردید و بهش گفتید از چه نوع پزیشنی خوشتون میاد و در یک رابطه جنسی از چی لذت میبرید و از چی لذت نمیبرید؟

من توی رابطه های شخصیم با دخترهای زیادی برخورد کردم ( که در خیلی موارد  ازدواج کرده بودند و سالها بود وارد یک رابطه جنسی شده بودند ) که  هیچوقت با شوهرشون درباره چطور بودن رابطه جنسیشون صحبت نکرده بودند. یک پزیشن رو از همون اول به کار گرفته بودن و تا آخر همون رو ادامه داده بودن حتی اگر تو اون پزیشن به لذت نرسیده بودن.

به نظرشون طبیعی ترین پزیشن همون پزیشن میشنری ( مرد رو زن زیر) هست و بقیه پزیشنها رو اصلا بد می دونستن و یا براشون غریب بود.

اینکه شوهرشون فکر کنه که چه زن وقیحیه همیشه باعث شده بود درباره لذتشون و چگونگی رابطه جنسی  شون  و  اینکه  دوست دارن این رابطه چطور باشه ، صحبت نکنن.

اینکه خیلی از زن ها به واسه اینتر کورس به لذت نمیرسن تقریبا میشه گفت ثابت شده ( اصلا هم مهم نیست فروید چه زری زده در این مورد) ولی خیلی از زنها هیچوقت به راه های جایگزین فکر نمیکنن.

اینکه حقشونه لذت ببرن و در نتیجه برای رسیدنش باید به همسرشون یا پارتنرشون صحبت کنن براشون موضوع عجیبیه.

نتیجه اش اینه که زنه بعد از زاییدن چند تا بچه هنوز نمی دونه ار گ ا س م چی هست و چطوری بوجود میاد.

از مادرامون که گذشته ولی خودمون سعی کنیم در این باره با طرفمون صحبت کنیم و از همون اول سنگامون رو تو این موضوع وا بکنیم تا فردا دچار افسردگی نشیم و رابطمون به خاطر یک موضوعی که در خیلی از موارد میشه با صحبت حل بشه، به هم نریزه.

۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

زبان شیرین فارسی

صحبت کردن به زبان مادری در بلاد کفر بعضی وقتها هم بد نیست. باعث میشود آدمهایی رو به طور تصادفی ببینی و بشناسی که امکان نداشت هیچ جور دیگه ای باهاشون در تماس باشی.

دیروز در حاشیه‌ی کنفرانس " سیاست فمینیستی در حال حاضر چیست" با دوستان در محوطه حیاط دانشگاه مشغول صحبت به زبان شیرین فارسی بودیم که خانومی رد شد و گفت این زبان آشناست و سر صحبت باز شد و فهمیدیم که ایشون استاد دانشگاه هاروارد هستن و در زمینه زنان هم کار میکنن ( افسانه نجم آبادی نبود، افسانه اون موقع توی سالن کنفرانس نشسته بود و قبلش هم سخنرانی داشت). و کتابشون هم سال گذشته با عنوان" زنان و سیاست در ایران" چاپ شده.  ( این خانوم شنیدن که کتابشون به بازار ایران رسیده، اگه کسی دیده یا خبر داره لطفا اینجا بنویسه). خلاصه ما کلی با این خانوم رفیق شدیم و امروز تو پارک نزدیک دانشگاه هم با هم گپ زدیم و قرار شد بیشتر با هم در تماس باشیم.

امروز هم در حال قدم زدن در سنترال پارک ، از یک آقایی خواهش کردیم که از من و نسیم ( که چند روز اینجا مهمون منه)عکس بگیره. آقاهه عکس گرفت و گفت از کجایید و گفتیم ایران و گفت از لهجتون پیداست و شروع کرد به فارسی حرف زدن و صحبت گل کرد و فهمیدیم موسیقیدان و سازهای فارسی رو تدریس میکنه و در این سی و خورده ای سالی که دور از ایران بوده هنوز به این موسیقی عشق میورزه.

اسمش رو سرچ کردیم در گوگل و کلی مطلب اومد از جمله این سایت که موسیقی هاش رو گذاشته و این مقاله نیویورک تایمز ازش. با اون و خانومش ( که بعدا اومد) هم کلی در پارک قدم زدیم و گپ زدیم  وپیش خودمون فکر کردیم بالاخره این زبان مادری در این مملکت غریب یه بار باعث خوشوقتی شد.

۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه

...

چرا این روزها وقتی بارون میاد من چتر میگیرم رو سرم؟ از این عادتها نداشتم.

همیشه میذاشتم بارون خیسم کنه.

۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

وقتی دلت برای یک تیکه خاک تنگ میشه

شد دوسال. احتمالا شمردن سال‌ها مسخره ترین کاریه که میشه انجام داد ولی من باز هم می شمارم. انگار میخوام یادم نره.

شایدم میخوام خودم رو شکنجه بدم. نمیدونم. خوب حالا دو سال یا دویست سال چه فرقی میکنه. وقتی باید عادت کنی باید این کار رو کنی. چاره‌ای که نداری.

یه زمانی میگفتی برمی‌گردم خوب نشد برنگشتی. حالا شمردن سال‌ها چه کمکی میکنه؟ با خودم میگم این اتفاقی بود که میگفتم نمیفته و افتاد.

خوب به قول اینها سو وات؟ این به معنی اینه که من موندنی شدم؟ آدم چطوری میتونه  بمونه جایی که مطمئنه متعلق به اونجا نیست؟

خوب میشه دیگه.  اینجوری میشه که  روحت یه جاست، خودت یه جا دیگه.  انگار تیکه پاره میشی و یه تیکه ات یه جا  دیگه مونده. یه تیکه مهمترت.  نه این تیکه جاش ترمیم میشه نه هیچی. تا همیشه میمونه. همینطوری.

بعد از یه مدت هم از اینجا رونده و از اینجا مونده‌ای. نه دیگه میتونی اونجا دووم بیاری نه اینجا حس وطن بودن میکنی.

میگن یه تیکه خاک که مهم نیست ما جهان وطنیم. ولی مهمه. یک تیکه خاک مهمه. یه چیز گربه شکل وسط نقشه جهان مهمه چون همیشه نگرانشی. همیشه دلت اونجاست. هر روز خبرهاش رو میخونی. اعصابت خورد میشه. این یعنی مهمه .

من همه جا حس وطن و خونه ندارم. من نگران مردم وطن خودم بیشتر از مردم بقیه جاهای دنیام. این جمله من میتونه کلی انتقاد رو سرازیر کنه. ولی حسن منه. من هنوز اون خاک واسم مهمتر از هر خاک دیگه است.

شاید واسه همین هر سال میشمارم که یادم نره چقدره ندیدمش.

۱۳۸۷ شهریور ۲۱, پنجشنبه

فكر ميكنيد کسی که ایرانیه ولی دلش نمیخواد نشون بده ایرانیه، چرا میاد میخواد درباره ایران بخونه وتحقیق کنه؟ و وقتی ازش میپرسن کجایی هستی با صدایی که به زور شنیده میشه میگه "پرشن و به سختی الفبای فارسی رو میخونه.

۱۳۸۷ شهریور ۲۰, چهارشنبه

خبرهای دانشگاه

یک آقایی رفته شکایت کرده از دانشگاه، و رشته مطالعات زنان  رو «تبلیغ یک باور مذهبی» نامیده که اسمش  فمینیسمه و «تبعیض» علیه مرداست.

دیروز وقتی لیلا ابولغد سر کلاس اینو گفت من چشام چهار تا شد. رفتم گشتم خبرش رو پیدا کردم.  . ظاهرا همه جای دنیا از  جمهوری اسلامی  گرفته تا امپریالیست جهانی میخوان به هر بهانه‌ای از دست این « فمینیسم» خلاص شن.

خبر دوم اینکه، فردا اینجا قرار مک کین و اوباما بیان و حسابی مثل اینکه قرار دانشگاه شلوغ شه. گفتن تلویزیونهای بزرگ میذارن تو محوطه دانشگاه که اونهایی که نتونستن برنده قرعه کشی بشن و توی سالنی که اینها هستن حضور داشته باشن بتونن به طور مستقیم مراسم رو ببینن. ظاهرا جو دانشگاه فردا خیلی امنیتیه. بهمون اعلام کردن که بدون کارت دانشجویی نیایم.

شاید اینجوری کمتر ملت یادشون بیاد که مهمان پارسال کی بوده. حداقل دست از سر کچل ما بردارن و اینقدر نپرسن و نشنویم.