۱۳۹۲ آبان ۷, سه‌شنبه

عریانی: تابو، امر مقدس یا هیچکدام

چه بخواهیم چه نخواهیم وقتی در جامعه‌ای بزرگ میشویم که یادمان میدهند که یک تار مویمان هم اگر از روسری بیرون باشد نشانه عریانی‌ است و کل جامعه از خانواده گرفته تا مدرسه و دولت و  قانون  تمام سعیشان میشود جلوگیری از شیوع فرهنگ عریانی در جامعه.  رابطه ما هم با این پدیده /مفهوم بسیار متفاوت خواهد بود در مقایسه با جامعه‌ای که به میزان بسیار کمتری چنین دغدغه‌ای را دارد.

در چنین جامعه‌ای شاید حتی مقدار محدودی از عریانی بتواند توجه ما را به خودش جلب کند. ( سرها به سرعت برمیگردد به سمت ساق پایی که از شلوار به بیرون افتاده مثلا) اصلا شاخکهایمان بسیار حساستر میشود به  ذره‌ای از لختی. یا لخت شدن جلوی دیگران از استخرش و کنار دریا بگیر تا همخوابه شدن برای بار اول با کسی مفهوم متفاوتی پیدا میکند. رابطه فرد با بدنش به شدت تحت تاثیر تعریف و یا برداشت فرهنگی از عریانی قرار میگیرد. 

اصلا شاید برای همین است که خیلی از زنان و دختران فکر میکنند فداکاری قابل توجهی برای فرد مقابلشان ( در اکثر موارد مرد مورد نظرشان) انجام میدهند وقتی که تصمیم میگیرند لخت شوند و یا نهایتا با او بخوابند. اتفاقا فکر میکنم تابوی عریانی از تابوی خوابیدن با فرد بیشتر است. یعنی غالب آمدن بر تابوی عریانی است که دغدغه است.

همیشه تابو بودن وجهی از مقدس بودن را  به همراه دارد. از آن جمله است تابوی عریانی. در جامعه‌ای که لخت شدن به طور معمول تابو محسوب میشود جنبه قدسیتش را با عشق یا مذهب توضیح میدهند و توجیه میکنند. عریانی اگر با عشق باشد و قبلش هم متبرک شده باشد به آیینی به نام ازدواج و یا آیه‌ای، به فاصله اندکی قدسیت میابد. مقدس و پاک میشود و زن در عین حال فکر میکند انجام این امر قدسی نشانگر اوج وفاداری و فداکاری به مرد است.  گاهی حتی حس آن قربانی منتخب را دارد که در راه یک عمل قدسی از خود میگذرد و بدنش را در راه امر مقدس واگذار میکند. 

حال اگر تصمیم گرفته شود به واسطه هزار و یک تغییر فرهنگی و اجتماعی و انتلکتوالی عریانی فراتر از دو گانگی تابو و تقدس برود. آنوقت فرد معمولا وارد یک پروسه فرسایشی میشود.  اول  باید عریانی را از معنی دوگانه‌اش تهی کند
(حداقل در سطح فردی). و عریانی  به امری «نرمال» بدل شود. فارغ از هر تفسیر مذهبی و عرفی. به نظرم این کار سختی  است . عریانی از معدود مفاهیمی  است که در جامعه‌ای مثل ما ( مثل بقیه جوامع با شدت و حدت کمتر یا بیشتر) در مقابل «نرمال شدن» به شدت مقاومت میکند. البته با «هنری» کردن مفهوم عریانی سعی میکنیم آن را از مفهوم «مبتذل روزمره‌اش» خارج کنیم ولی منطق اروتیکش همچنان برجاست. بدن عریان به خصوص اگر از آن زن باشد همچنان نمیتواند فارغ از معنای اروتیکش معنی پیدا کند حتی در هنر والا. 

   اصل همراهی  رابطه جنسی با عریانی جدا کردن عریانی را از هر نوع بار مذهبی، عرفی و یا فرهنگی سخت میکند . 
به نظرم به همین دلیل است که همچنان واکنشمان به عکسهای عریان ، واکنشی است همراه با هیجان، شرم، شگفتی و شیفتگی.  عریان بودن همچنان عمل خاصی است. همچنان جایگاه ویژه‌ای دارد در اذهانمان. همچنان حرمت بدنمان به پوشیدگیش است و عریان شدنمان به سادگی «هتک حرمت» معنی پیدا میکند. برای همین شاید خیلیهامان سعی کنیم حتی در ظاهر عمومی و بیرونیمان که شده ، وقتی مجبور به توضیح دادن میشویم دلیلی «پاک»‌  و «اخلاقی» بیاوریم برای توجیه کردن عریانیمان. یا آن را جدا کنیم از هر نوع مفهوم آلوده به جنس و جنسیت و عمل جنسی. همیشه آزادی فردی بهترین پاسخ است ولی گاهی خودمان در معنیش شک میکنیم و دنبال دلایل دیگری برای توجیهش میگردیم و یا به طور کل عطایش را به لقایش ببخشیم . 

۱۳۹۲ آبان ۳, جمعه

نامه‌ها


بیست سال پیش مهاجرت هیچ راه ارتباطی برایش نگذاشته بود جز نوشتن نامه‌های روزانه بلند که از حال و احوالش و دلتنگی‌هایش بگوید. شاید از روزهای عیدی که یا سفره هفت‌سینی نبود یا اگر بود تنها مهمان سفره هفت‌سین او بود و سال را همینطور که اشک میریخت تحویل کرده بود. داستان جدا شدنها و دردهای پوست کندن و پوست انداختن خیلی از ما مهاجران. کلمات آشنایند، دردها آشنایند. فقط خیلی از ما در درونمان دفنشان کردیم و او همه را روی کاغذ نوشته بود  و فرستاده بود برای عزیزانش. 

 نمایشگاهی از کارهای شادی یوسیفیان توسط گالری شیرین  دیروز به محله چلسی نیویورک آمده بود با تابلوهایی از نامه‌ها. نامه‌هایی که حالا دیگر تکه تکه شدند. خط به خط شدند و کلماتشان از هم جدا افتاده بود و قابی شده بودند بر روی دیوار.

نامه‌ها که خصوصیترین مراودات بود حالا تابلویی بود در انظار عموم. از لابلای خطها میشد داستانها را تصور کرد و اشکها را دید. کلمات جدا جدا از هم افتاده دایره‌وار نقشهایی شده بودند بر روی قابهایی بزرگ که خیل زیاد تماشاگران گذرا به آنها نگاه میکردند و هر از چند گاهی کلمه‌‌ای یاجمله آشنایی آنها را جذب میکرد و شاید فرو میبرد به افکاری مشابه و نگاهی به گذشته و راهی طولانی که آمده بودند.

نامه‌ها اگر هم روزی در ته صندوقخانه‌ای پنهان شده بودند حالا البته قرار بود بشوند زینت خانه‌ای یا بروند درکلکسیون کلکسیونری. دیگر نامه‌ها حتی از آن نویسنده و گیرنده‌اش نبودند. با به فروش گذاشتنشان تمام شد دوره مالکیت  نگارنده‌ی «نامه‌های خصوصی». 

فکر میکردم وقتی هنرمند در حال ساختن اثر هنریش بود مجبور شده (شاید بعد از سالها) برود دوباره به سراغ نوشته‌هایش. باید همه آن کلمات را دوباره مرور میکرد و مزه میکرد و میدید که مزه‌شان چقدر فرق کرده است با مزه تلخ و شیرین آن دقیقه‌ای که داشت بر روی کاغذ مینوشته‌شان و احتمالا همان حس سختتر یا راحتتر کرده گذاشتن قیچی را بر روی کاغذ را و بریدن و تکه تکه ‌کردن تمام دردها و خنده‌هایش را. حالا قاب کرده تکه‌تکه شده‌شان را و به دیوار زده و میفروشد به غریبه و آشنا. 

دردها و خنده‌ها و گریه‌های تکه تکه شده میشود تزیین دیوار خانه‌ای و اداره‌ای. مگر کار هنرمند همین نیست؟

۱۳۹۲ مهر ۲۲, دوشنبه

هاف ماراتن ۴- پیگیری

احتمالا سختترین بخش تمرینهای آمادگی برای ماراتن ( مثل هر ورزش دیگری) وقفه نیانداختن در تمرینات است. اینکه روزهای معین و ساعتهای معینی خودت را مقید کنی که حتما باید بروی و چند مایل بدوی. شبهای زیادی شده است که از شدت خستگی مرتب در حال خمیازه کشیدن بودیم و چشمهایمان را به زور باز میکردیم ولی خودمان را از در خانه کشانده‌ایم بیرون برای انجام تمرین.  برای شخص من همه اینها تجربه جدیدی است. اینرسی سکون در من بسیار قوی است و همیشه احتیاج به یک نیروی خارجی است برای به حرکت در آوردنم. این روزها این نیروی خارجی همین دوها است. 

دو به دلیل یکنواختگیش کمی حوصله سربر میشود. ما شانسی که آورده‌ایم این است که منظره اطراف محیط دویدنمان چشم‌نواز است. مخصوصا شبها وقتی که تمام چراغهای منهتن روشن است، نگاه کردن به ساختمانهای آن طرف رودخانه فضا را خوشایندتر میکند. اگر چه زمانهایی در موقع دویدن است که آنقدر بر روی قدمهایت تمرکز داری که حواست کمی از اطرافت پرت میشود. 

چند روز دیگر میشود حدود یک ماه که تمرینات رو شروع کرده‌ایم. هنوز دو ماه دیگر مانده است. فعلا بیشترین میزانی که دویده‌ایم ۵ مایل (۸ کیلومتر) بوده است و تا آخر هفته تمرینات این میزان باید به ده مایل (۱۶ کیلومتر) برسد. مسابقه هاف ماراتن ۱۳.۱ مایل  (۲۱ کیلومتر) است. 

۱۳۹۲ مهر ۱۸, پنجشنبه

هاف ماراتن ۳- عضلات ضعیفتر

بعضی روزها بدن برای دویدن بسیار آماده است و دویدنها حتی در فاصله‌های طولانی به راحتی انجام میشود ولی روزهایی هم هست که از همان دقایق اول به سختی میگذرد. 

هنوز شخصا دلیلی برایش پیدا نکردم، اینور آنور هم خوانده‌ام دلیل منطقی خاصی پیدا نکردم. مثلا همین دیروز با اینکه قرار بود فقط ۳.۵ مایل بدوم ( ۱.۵ مایل کمتر از روز یکشنبه) ولی قسمت اول دویدن خیلی سخت گذشت. البته ده دقیقه آخر سرعت رو بالا گرفتم که بتوانم جبران کنم. بعضی از بخشهای بدن همراهی نمیکنند در چنین مواقعی. دردهای موضعی سرعت را به شدت کاهش میدهند. به هر حال بعضی از عضلات بدن از بعضی دیگر ضعیفترند و البته از جمله مزایای دویدن قدرت بخشیدن به این عضلات ضعیف است که مدتها ازشان کاری کشیده نشده است. 

بخش هیجان انگیز قضیه وقتی‌ است که بعد از هر بار دویدن میبینی که زمان دویدنت کمتر میشود ( در اصل سرعتت افزایش پیدا میکند) بدون تمرکز خاصی. و البته لذت بخش‌ترین بخش دویدن به نظرم وقتی است که تمرین ان روز را همانطور که انتظار داشتی تمام کردی و میتوانی به خودت یک آفرین بگویی. البته من دارم هنوز موراکامی میخوانم و بسیار فاصله دارم با میزان سرعت و فاصله‌ای که او هر روز میدوید. اگه من یک زمانی بتوانم روزی ۶ مایل بدوم فکر کنم آدم بسیار متفاوتی‌ام با ان چیزی که امروز هستم. حداقل تفاوت این خواهد بود که از نظر بدنی بسیار بسیار آماده‌ترم. 

۱۳۹۲ مهر ۱۵, دوشنبه

هاف ماراتن ۲-

معمولا به زنها گفته میشود یا معمولا زنها اینطور فکر میکنند که در دوره پریود نباید به بدن خود فشار بیاورند و ورزش کنند. من برای تمرین دویدنم سعی کردم از گوشه و کنار اطلاعاتی در این زمینه کسب کنم. تا این لحظه مطالبی که خوانده‌ام و همه بر اساس تحقیقاتی پزشکی است هیچکدام توصیه نکرده‌اند که در این ایام ورزش قطع شود، حتی گفته‌اند که تاثیر منفی بر روی سلامتی زنان ندارد. بارها برای من پیش آمده که در روز اول پریود ورزش کنم و اتفاق خاصی هم نیفتاده. نه میزان خونریزی تغییر کرده است و نه درد خاصی را (بیشتر از حد نرمال) تجربه کرده‌ام. البته استمرار ورزش ممکن است کمی بر سیکل پریود تاثیر بگذارد. ( اینها همه بر اساس تجربه شخصی است و نظر پزشکی نیست) 

دقیقا در روز اول پریود بیشترین میزان دویدنم را داشتم و با تعجب بسیار دیدم بدنم آماده‌تر از روزهای قبلیم بود و تقریبا میتوانم بگویم آسانترین دویدن را تجربه کردم. نمیدانم قضیه واقعا چقدر به تغییرات فیزیولوژیکی در این روزها بستگی دارد ولی تجربه شخصی من نشان میدهد که پریود بودن دلیل کافی برای ورزش نکردن نیست. البته اگر مطمئن نیستید و یا نگرانیهایی در این زمینه دارید بهتر است قبل از انجام ورزشهای سنگین با پزشک و یا متخصصی صحبت کنید. 

۱۳۹۲ مهر ۱۴, یکشنبه

هاف ماراتن- رنج اختیاری

«هاف ماراتن»* برای شما یک عبارت است مثل بقیه عبارتها ولی برای من چالش جدیدی هست که من برای خودم دست و پا کرده‌ام. چالش است از این لحاظ که من هیچوقت دونده خوبی نبوده‌ام. یعنی همیشه برای دویدن نفس کم می‌آورم. برای امتحان نهایی تربیت بدنی دانشگاه یادم است که دراز و نشست و بارفیکس را به خوبی انجام دادم ولی وقتی به دو رسید رکوردم جز بدترینها بود. البته ورزش هم موضوع مورد علاقه‌ام نبوده یا بهتر بگویم آدمهایی را که ورزش میکردند را خیلی نمیفهمیدم ( هنوز هم البته شناخت کامل به دست نیامده است). اینهمه سختی به خود دادن اصلا برای چه؟ موضوعی هم نبود که از کودکی درباره‌اش صحبت کنیم و یا امکاناتش را در مدرسه و خیابان داشته باشیم که به آن بپردازیم. پس ذهنیت مرتبط با آن هیچوقت- حداقل برای من- شکل نگرفت.

این عدم پرداختن با ورزش به میزان زیادی بعد از مهاجرت تغییر کرد. اینجا همینطور که داری در عوالمت برای خودت قدم میزنی بالاخره چندین نفر را میبینی که با لباس ورزشی از کنارت به سرعت میدوند و ناخودآگاه تو را دچار عذاب وجدان میکنند و یادت میآورند که فقط کافی است تلاش کنی چند قدم بدوی و چنان به هن هن بیفتی که ربت را یاد کنی. این اتفاق برای من زیاد افتاد این چند سال اخیر.

ولی بالاخره آن روز تاریخی رسید. آستین همت را بالا زدم و برنامه‌ای ۹ هفته‌ای را شروع کردم که ادعا میکرد که من را از یک فرد به قول اینها کوچ پتیتو* به یک دونده تبدیل میکند. هفته اول یک دقیقه دویدن و یک و نیم دقیقه راه رفتن و به تدریج این دقایق بیشتر میشوند تا میرسد به سی دقیقه بدون وقفه دویدن. فکر کردن به آن میزان دو وحشت آور بود. ولی دل را به دریا زدیم. هفته سوم که سه دقیقه را میبایست در گرمای ۹۰ درجه فارنهایت میدویدم،  تبدیل شد به یکی از بدترین خاطراتم از دویدن. بعد از پایان دو، با اینکه قاعدتا میبایست خوشحال میبودم که با موفقیت تمام شده ولی از شدت میزان گرما و تلاش و رنجی که برده بودم  با چشمانی گریان به خانه برگشتم.  ولی به هر بدبختی که بود، ۹ هفته به پایان رسید و هدف هم به سرانجام. ولی رسیدن به هدف همانا و احساس آزادی و عدم تعهد هم همان و دوباره روز از نو روزی از نو و برگشت به دوران بی‌ورزشی.

تا اینکه دوماه پیش، یک روز  صبح وقتی چشمهایم راباز کردم ( بله دقیقا به شیوه داستانها و حتی  فیلمها) حس کردم بدنم احتیاج به یک کشش بی‌پایان دارد. تصمیم گرفتم دوباره بار و بندیل را بردارم و به باشگاه ساختمان سری بزنم و سلامی عرض کنم. به مدت سه هفته هر روز خودم را به سختی از در خانه بیرون کشیدم و به جیم* رفتم. با بهتر شدن هوا هم هر از چند گاهی در کوی و برزن میدویدم تا اینکه دوستی پیشنهاد داد که چرا از فرصت استفاده نمیکنی و برای ماراتن بدوی.  من و ماراتن؟ مثل این بود که کسی به من پیشنهاد دهد که برای سفر به مریخ خودم را آماده کنم. . گفت اگر ماراتن خیلی دور از دسترس است با  هاف ماراتن شروع کن. فکر کردم همینکه در من چنین قابلیتی را میبیند عالیست، بگذارم ان تصویر حفظ شود. یار هم از پیشنهاد بدش نیامد و قرار شد با هم تمرین کنیم ( که به نظر من این خیلی کمک کرد که انجام شدنش واقعی تر شود.)  

الان که دارم این را مینویسم پایان هفته سوم تمرینمان است و یک ساعت دیگر باید حدود ۵ مایل بدویم. برای من رکورد مهمی است. تا حالا چنین فاصله‌ای را ندویده‌ام. از صبح هم طوری غذا و استراحت و ... تنظیم کرده‌ام که بدنم آماده‌تر باشد. 

اینجا تا جایی که بتوانم ثبت میکنم تجربه‌هایم را از این هدف جدید. برنامه‌ای که دنبال میکنیم ۱۲ هفته‌ای‌است و در پایان ۱۲ هفته باید بتوانیم ۱۰ مایل بدویم. مسابقه در دسامبر است به طول ۱۳ مایل.  در همین راستا هم شروع کردم کتاب موراکامی را با نام «از دویدن که حرف میزنم از چه حرف میزنم» را خواندن که مریم پیشنهاد داد. در همان صفحه‌های اول مینویسد از اینکه دونده‌های ماراتن به چه فکر میکنند که خودشان را ترغیب کنند به ادامه مسابقه و یکی از آنها میگوید: «درد اجتناب ناپذیر است ولی رنج کشیدن اختیاری است.» (ترجمه خودم) این هم از آن رنجهای اختیاری من است. شاید هم آخرش از این نوشته‌ها یکی چیزی شبیه این خاطرات موراکامی از دویدن بیرون آمد. 


* half marathon
*couch potato
*gym