۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

من آنچه مینویسم هستم

خیلی وقتها بحث این نیست که کسی در مورد چه موضوعی مینویسد بلکه اینکه چطور مینویسد مهم است.  کلمات و چگونگی چیدن آنها کنار هم باعث میشود که یک تجربه را فوق العاده  بدانیم و نویسنده‌اش را تحسین کنیم و یا مبتذلش بخوانیم و نویسنده اش را به سخره بگیریم. رابطه شخصی آدمها  بر اساس اینکه چگونه نثری برای بیانش انتخاب شده مریض و یا جذاب  شمرده میشود. طبقه اجتماعی آدمها و زبان آن طبقه اجتماعی در بسیاری از مواردچگونگی قضاوت درباره زندگی آن شخص را تعیین میکند . در اصل ما آنچه هستیم که مینویسیم و بر اساس کلمات و جملاتمان شخصیتمان و روش زندگیمان ارزشگذاری میشود  و واقعیتی فرای آن وجود ندارد. ( معلوم است همه اینها درباره فضای مجازی و وبلاگ معنا پیدا میکند).

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

ریموند ویلیامز و فرهنگ

این ترم کمک استاد درسی هستم به نام «نظریه‌های فرهنگ»، استاد اصلی کلاس از شاگردهای دریدا بوده و این رو میشه در نحوه درس دادانش دید به خصوص در کلاسهای فوق لیسانس و دکترا که ممکن تمام طول کلاس  در یک ترم به خوندن فقط یک جمله بگذره. برای این کلاس هم از طریق مشابهی استفاده میکنه و گاهی یک پاراگراف را از کتاب میگیره و تمام دوساعت کلاس بر روی کلمه کلمه آن پاراگراف میگذره. ولی از طرف دیگه هم برای هر جلسه یک کتاب دویست سیصد صفحه ای رو تکلیف میده. برای این کلاس من باید هفته ای یکبار جلسه‌های بحث و گفتگو رو اداره کنم در اصل کلاسهایی هستند که دانشجویان باید در اونجا درباره کتاب و متون خونده شده هفته گذشته تبادل نظر کنند و در خیلی از مواقع سخت بودن  و زیاد بودن کتابها باعث میشه که در اصل این جلسات به جلسات تدریس همراه با بحث تبدیل بشه.
کلاس دیروز درباره کتاب «فرهنگ و جامعه» ریموند ویلیامز بود ( نمیدونم به فارسی ترجمه شده یا نه) ولی کتاب از این لحاظ جذابیت داشت که به مرور ظهوربعضی  کلماتی که این روزها در گفتار  و نوشتار ما جا افتاده پرداخته که با انقلاب صنعتی در اصل استفاده و ساختشون اتفاق افتاده. یعنی تغییرات ساختاری اجتماعی و سیاسی در نتیجه انقلاب صنعتی گفتمان جدیدی رو در بین روشنفکران انگلیسی بوجود آورد و واژه‌هایی مثل فرهنگ، طبقه، دموکراسی، صنعت و هنر رو به معنای کاملا متفاوتی وارد زبان کرد. یکی از سوالات مطرح شده مثلا این است کهچطور شد که هنرمندان خودشون را افرادی متفاوت معرفی کردند و هنر را به صورتی تعریف  کردند که از موقعیت برتری نسبت به برخی دیگر از فعالیتها برخوردار شد و به هنر و هنرمند وجه برتری بخشیدند؟ چطور مفهوم هنرمند (artist)  از مفهوم صنعت کار(artisan)  متفاوت شد و در اصل چه چیزی هنر نام گرفت و چه چیزی در این طبقه بندی نگنجید؟  مرور این تغییرات از اواخر قرن هجدهم تا اوایل قرن بیستم از هدفهای این کتابه. علاوه بر اون ویلیامز از نقطه نظر مارکسیستی همه این تحولات رو دنبال میکنه یعنی عامل اقتصاد و روابط ایجاد شده بر محور آن را به عنوان هسته مرکزی  تحلیلش در نظر میگیره.  بوسیله دوباره خوانی متنهای ادبی و سیاسی افراد تاثیر گذار در دویست سال گذشته. برای کسانی که به چگونگی تغییرات مفاهیمی مثل فرهنگ و هنر علاقه دارند خوندن این کتاب رو توصیه میکنم.

۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

برای یازده سالگیمان...

شمردن سالهای دوری غمگینت میکند. شمردن سالهای زندان نابودت. ولی با  بعضی از شمردنها دلت غنج میرود. ذوق میکنی. امروز که میشمردم یازده سال شده بود. یازده سال که با هم ماندیم و با هم خندیدیم و با هم این راه را آمدیم یا آرام ارام یا دوان دوان ولی همپای هم. خوشحالم که با اینکه مسیر طولانی بود ولی هیچکدوممون تردید نکردیم و اومدیم.  یازده سالگیمان مبارک.

۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

عبور از شخص...

دغدغه‌ام دیگر یک شخص نیست که برای اعتراض به حضور فیزیکیش در محل زندگیم شعار سر دهم. واقعیت آن است که گمان میکنم مدتیست که مشکل را سیستمی میبینم که با مشتهای گره کرده  من در فاصله چند هزار کیلومتری از مرکزش خللی در موجودیت و عملکردش ایجاد نخواهد شد مگر بواسطه آنها که زندگیشان تحت تاثیر مستقیم آن است.

move on...

شاید  موو آن کردن*  فقط  مختص  یک رابطه مریض و یا یک عشق سرخورده قدیمی نباشه بلکه بشه بسطش داد به یک شخصیت سیاسی و یک حزب سیاسی و یک نگاه سیاسی.

*  واقعا نمیدونم چه معادل فارسی رو  جایگزینش کنم اگر چه فقط یک معادل بلدم که آن هم چونکه بدآموزی دارد نمینویسم.

۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه

اگر تبعیض نیست پس چیست؟

 ظلمی میشود غیر انسانی. هیچ توضیح و توجیه دینی و سیاسی و اجتماعی هم آن را قابل پذیرش نمیکند و ابعاد این ستم غیر انسانی کاهش پیدا نمیکند. تا این جای داستان بسیاری از کسانی که به حقوق انسانی اعتقاد دارند احتمالا این ظلم را محکوم و تقبیح میکنند. ولی برخی از عکس‌العملها به این عمل  روی دیگر سکه را نشان میدهد. این واکنشها میگوید که این عمل غیر انسانی است چون ۱- قربانی یک زن بوده است ( تبعیض جنسی) ۲-  قربانی مومن و مسلمان بوده است ( تبعیض مذهبی) ۳- قربانی دانشجوی دکترا بوده است ( تبعیض طبقاتی/ تحصیلی) ۴- قربانی فعال سیاسی بوده است ( تبعیض سیاسی/ برتری خواص بر عوام). حال تصور کنید که یک مرد غیر مذهبی تحصیل نکرده مشروب خورده است و مست کرده و شلاق خورده است. به نظر من اگر ابعاد تقبیح کردن دومی به اندازه اولی نیست باید از خودمان با رو راستی بپرسیم چرا؟ در میزان انسان بودن دومی شک داریم؟ یا به نظرمان شلاق و تازیانه در موارد خاصی فقط ناپسند است؟ و در مواردی حتی قابل توجیه است؟ به نظر من پاسخ به این سوالها تا حدودی مشخص میکند که ما چه اندازه در واکنش به یک خبر و واقعه غیر انسانی بدون جانبداری و صرفا بر اساس وظایف انسانیمان عمل میکنیم و یا ملاحظات سیاسی و مذهبی و اقتصادیمان  تعیین میکند چگونگی عکس‌العملمان را.

پ.ن:
نمونه‌هایی از واکنشها و حمایتهایی که اشاره کردم:
مرتبط: تیتر جرس پنجاه ضربه شلاق بر پیکرسمیه توحیدلو دانشجوی دکترای جامعه شناسی
بیانیه اعتراضی انجمن اسلامی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران شلاق ها صدای عزت توحیدلو و سبب خیر کثیر شد
و این مطلب در سایت کلمه تکذیب دروغ پردازی جدید رسانه های اقتدارگرا: حکم ننگین کاملا اجرا شده / سمیه توحیدلو را یک مرد شلاق زد  که بخشی از آن چنین میگوید : «وی افزود: ای کاش اقتدارگرایان به جای اینکه دستپاچه شوند و اصل ماجرا را دروغ بخوانند، اینقدر دغدغه اسلام و قانون داشتند که می‌پرسیدند به چه حقی یک مرد بر بدن این زن مسلمان شلاق زده؛ چطور جرات کرده‌اند در پرونده قضایی ایشان به دروغ بنویسند که زن منشی دادگاه این شلاق را زده؛ چگونه آن دادیار نامرد توانسته بر بدن این خانم چادری که در حال قرآن خواندن بوده شلاق بزند و چطور شرم نکرده که در میانه‌ی شلاق زدن، قرآن را به زور از دست او گرفته است و چطور …»
پاسخ آقای داریوش محمدپور به مطلب من: اگر تظلم‌ هم مبنای‌اش تبعيض‌ باشد، ناحق است

( من البته در متن نوشته‌ام برخی از عکس‌العملها و این واکنشها در جمله‌ی بعدی به طور واضح اشاره به برخی از عکس‌العملهای جمله قبلش دارد ولی برای باز هم برای روشنتر شدن منظورم دو لینک را اضافه کرده‌ام)

۱۳۹۰ شهریور ۲۳, چهارشنبه

برای سمیه

جرمت این بار عاشقی نبود. مستی نبود. این بار تازیانه را به جرم سخن گفتن بر تنت فرو آوردند تا کلام را هم با شراب و دلدادگی در پستوی خانه نهان کنی. شاید زمان آن باشد که عیان شویم و عریان  تا شلاق و تازیانه را دلیل بودنی نباشد.

۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

پنج سال آزگار

سالها را برای چه میشمارم؟ خب پنج سال شده باشد. کسی به هیچ جایش نمیگیرد. حالا هی روزها را شمرده باشی. هی یادت باشد که پنج سال گذشته و تو برنگشته‌ای. پنج سال برایت پنجاه سال باشد. آن یکی که سی سال است نرفته است حتما با پوزخند به این عدد پنج نگاه میکند و در دلش میگوید چه حقیر.  ولی لعنتی هی خودش را در چشمت میکند که پنج سال است. پنج سال آزگار.

برای سایت زنان ایران

در «ده سالگی وبلاگستان فارسی» من میخواهم نه از یک وبلاگ که از اولین وبسایت فعالان جنبش زنان  ایران ( که متاسفانه هیچ بقایایی از آن  برای لینک دادن نمانده) یادی کنم. اگر اشتباه نکنم شهریور ۸۱ بود که سایت زنان ایران تاسیس شد و در عرض چهار سال حضورش توانست نه تنها به یکی از منابع مورد اعتماد اخبار و گزارشات و تجربیات زنان در دنیای مجازی ( و غیر مجازی) تبدیل شود بلکه پایگاهی باشد برای بسیاری از فعالان جنبش زنان در ایران. نوشتن و بودن در سایت زنان ایران و آشنایی با شادی   و روزنامه نگارها و بلاگرهایی که با این سایت همکاری میکردند باعث شد که مسیر زندگی من نه تنها تغییر کند بلکه  به کمک آن  تجربیات، جایی باشم که  میخواستم. فکر می‌کنم خیلیها مثل من برای آنچه که امروز هستند و برای نگاهی که حالا به آن اعتقاد دارند به سایت زنان ایران مدیونند.  کاش بود برای دیگرانی مثل ما.

پ.ن: دوستی کامنت گذاشته این لینک رو از بقایای سایت زنان. واقعا لطف کرد http://web.archive.org/web/20070227092105/http://www.womeniniran.com

۱۳۹۰ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

«ای بابا» گویان...

به نظرم « ای بابا» گفتن برای احساس همدردی کردن با کسی که یک اتفاق و واقعه دردناک و آزار دهنده را تعریف میکند نه تنها تسکین دهنده نیست، بلکه شاید حاکی از این باشد  که طرف نتوانسته درک کند عمق فاجعه ای که برای گوینده اتفاق افتاده و یا حتی شاید یاد نگرفته است که چگونه احساس همدردیش را به دیگری منتقل کند.  خلاصه آنکه نگارنده در کسی که در عمق  فاجعه فقط بگوید «ای بابا» هیچگونه حس  همراهی نمیبیند.