۱۳۹۶ مرداد ۲۰, جمعه

اندیشه پویا، صادقی، خلخالی


پیش‌نوشت: فاطمه صادقی قبل از این مصاحبه و بعد از این مصاحبه برای من یکی نیستند. برای اولی احترام وافر و علاقه زیاد قایلم ودومی بسیار نا‌امیده کننده بود و تصویر قبلی را تکه تکه کرد.
و اما درباره مصاحبه که قبل از متن بالا نوشته شد:
فاطمه صادقی که با اندیشه پویا مصاحبه میکند تا درباره پدرش-خلخالی حرف بزند. فاطمه صادقی‌ای است که من دوست دارم.
خانم صادقی را من یکی دو بار بیشتر از نزدیک ندیده‌ام. بار آخر در هلند بود حدود ده سال پیش . بسیار گرم و خودمانی و مکالمه‌مان بسیار لذت بخش.
فاطمه صادقی که من در این ده سال از میانه مصاحبه‌ها و سخنرانیها دیده‌ام از زنان مورد علاقه من در ایران امروز است. نمیترسد و مستقیم با قدرت صحبت میکند و سعی نمیکند زیر پرچم اصلا‌ح‌طلبی هم سینه بزند و محبوب شود. مستقل است ، از حقوق زنان دفاع میکند، اندیشمند است و عالی تحلیل میکند شرایط سیاسی و اجتماعی را و از رادیکال نامیده شدن ابایی ندارد.
ولی فاطمه صادقی که با اندیشه پویا درباره پدرش صادق خلخالی مصاحبه میکند، فاطمه صادقی استاد دانشگاه و محقق سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه حال به خواست مصاحبه‌شونده و یا به خواست خودش کاملا تقلیل میابد به دختر خلخالی که اگر میگوید نمیخواهد «متولی امامزاده باشد» و مدافع پدرش باشد ولی ظاهرا دست خودش نیست به عنوان دختر مدافع پدر ظاهر میشود. او به عنوان دختر خلخالی و نه فاطمه صادقی استاد تاریخ میگوید علاقه‌ای نداشته درباره عملکرد پدرش در وقایع کردستان بخواند با اینکه میداند «خیلی مهم است» . او از دست محمد قائد ناراحت میشود که پدرش را دزد خطاب میکند و میگوید: «بابای من دستور قتل هویدا را داده، کردستان رفته و همه اینها بوده ولی دزدی نکرده.» فاطمه صادقی دزدی جان و قتل آدمها توسط خلخالی را به اندازه دزدی مالی بد نمیداند. اصراری ندارد که پدرش قتل نکرده ( البته نمیداند درباره‌اش چون نرفته است بخواند پدرش چه کرده) ولی تهمت دزدی مالی را تاب نمی‌آورد.
خلخالی مدافع خاتمی - محبوبترین رییس‌جمهور بعد از انقلاب- است. اشاره به مکالمه تلفنی خلخالی به فاطمه صادقی در سال ۷۶ و خواهش از فاطمه را که «به عنوان پدر از تو خواهش میکنم به خاتمی رای بدهی» را چطور میشود در میان این مصاحبه تعبیر کرد؟ من تعبیرش میکنم به نشان‌دادن تصویری از پدری که موضع سیاسی‌اش اتفاقا با مردم یکیست. مردمی است. حتی اصلاح‌طلب است. برخلاف تصویری که از او در بین عموم مردم وجود دارد طرفدار یک رییس جمهور اهل گفتمان و مداراست.
من فاطمه صادقی را باورمیکنم وقتی میگوید که «تصویر بیرونی از پدر من یک تصویر خیلی خشن است. من به عنوان دختر اصلا چنین تصویری را در خانه از پدرم ندارم…سخت‌گیر بود اما من از پدرم کتک نخوردم. در خانواده اصلا تنبیه بدنی وجود نداشت… هیچ اهل مماشات نبود» فاطمه صادقی در نقش فرزند و دختر یک مرد فرو رفته و از او حرف میزند. بعد و شخصیت سیاسی خلخالی در این مصاحبه خالیست. خلخالی حاکم شرع دادگاههای مخوف انقلاب دهه تیره ۶۰ در این مصاحبه نیست چون فاطمه صادقی ندیده است، با اینکه شنیده است. همه ما میدانیم که برای روایت تاریخ نباید شاهد آن دوره تاریخی بود. فاطمه صادقی درباره دوران قاجار و رضا شاه تحقیق میکند و مینویسد ولی علاقه‌ای به دانستن تاریخ اول انقلاب که به شدت با تصمیمات پدرش عجین بوده ندارد. و ندیده است ظاهرا توجیه خوبی است برای ندانستن و البته اصرار و علاقه‌ای هم ندارد که ببیند پدرش چه کرده. رفتاری که از یک محقق عجیب است ولی از دختری که نمیخواهد چهره پدرش برایش مخدوش شود نه.
و آنچه برای من تیر خلاص بود وقتی بود فاطمه صادقی درباره عملکردش پدرش در دهه شصت اینگونه میگوید: « فضای آن زمان،فضایی کاملا ایدئولوژیک بود. من اصلا نمیخواهم بگویم پدرم آدم مهربانی بود اصلا از این خبرها نبود، اما آن فضای ایدئولوژیک قاطعیت انقلابی میطلبید، و کسی که در جای خلخالی مینشست گویی باید به آن قاطعیت انقلابی پاسخ دهد. او خودش را انقلابی تعریف میکرد و معتقد بود که برای انقلاب باید یکسری بدنامی‌ها را بپذیرد.»
توجیه ۴۰ ساله نظام جمهوری اسلامی از اعدامها دهه ۶۰ از زبان فاطمه صادقی دردناک بود. حداقل برای من بود. نگاه انتقادی فاطمه صادقی وقتی به پدرش رسید تمام شد. برای همین این مصاحبه، مصاحبه یک منتقد و محقق و اندیشمند نبود. مصاحبه با دختر یک پدر بود که اتفاقا بر خلاف ادعایش از عملکرد پدر دفاع میکند و نمیتواند نگاه انتقادیش به سیاست و جامعه را به عملکرد سیاسی-اجتماعی پدرش تعمیم دهد.


۱۳۹۵ بهمن ۴, دوشنبه

چند نکته درباره مارچ زنان در واشنگتن دی‌سی

چند نکته درباره مارچ زنان در واشنگتن دی‌سی:
۱- این اولین حضور من در یک راه‌پیمایی و تظاهرات با این تعداد عظیم شرکت‌کننده بود و حضور این جمعیت بسیار دلگرم کننده بود و انرژی‌بخش. برای من یادآور آخرین تظاهرات فعالان جنبش زنان در خرداد ۸۴ بود که از نظر شعف و انرژی برای من به یادگار خواهد ماند اگرچه از نظر تعداد قابل مقایسه با این راهپیمایی نبود.
۲- حضور زنان سفیدپوست در تظاهرات روز ۲۱۱ ژانویه به میزان زیادی از نظر تعداد بر حضور زنان رنگین پوست و اقلیتهای قومی برتری داشت – با دوستان دیگر هم که در تظاهرات شرکت کرده بودند صحبت کردم، آنها هم نظر مشابه داشتند. این به معنای عدم حضور زنان سیاه‌پوست یا مسلمان و... نیست. بلکه به نظر میرسد که بعد از دهه‌ها بسیاری زنان سفیدپوست آمریکایی که حقوق خود را مسلم و همیشگی میدانستند، احساس خطر کردند و رییس جمهوری ترامپ زنگ بیدارباشی بود که هنوز مبارزه برای برابری به پایان نرسیده است.
۳- بسیاری از شرکت‌کنندگان پلاکاردهای دست‌ساز آورده بودند که شعارهایشان از «حقوق زنان، حقوق بشر است» تا « ترامپ را عامل‌دست پوتین» دانستن متفاوت بود. اگر چه درباره مسائل زنان مثل حق کنترل بدن، دستمزد برابر، قدرت زنان، حقوق دگرباشهای جنسی و ... شعارهای فراوانی بود و همه بسیار خلاقانه و الهام‌بخش ولی شعارها و نوشته‌هایی با تمرکز خاص بر روی کلمه فمنیسم بسیار بسیار کم بود. اگر چه شخص من هر فعالیت و حرکتی در راستای بهبود وضعیت زنان رو یک حرکت فمنیستی میبینم ولی به نظرم میرسید که هنوز زنان آمریکا به خصوص نسل جوان به راحتی کلمه فمنیسم رو استفاده نمیکنند.
۴- حضور مردان در این تظاهرات بسیار قابل توجه و دلگرم‌کننده بود. با مردی ۷۰۰ ساله صحبت میکردم میگفت به نیابت دختر و همسرش آمده و همچنین به نظرش سخنان ضد‌زن ترامپ به هیچ عنوان نباید تحمل بشود. بسیاری از مردان حاضر همانقدر از نگاه زن‌ستیز ترامپ عصبانی و ناراحت بودند که زنان شرکت کننده.
۵- حضور گروههایی که دیگر که همراه با حقوق زنان، دیگر موضوعات اجتماعی مثل حقوق دگرباشان جنسی، حقوق سیاه‌پوستان، محیط زیست، حقوق مهاجران و اقلیتهای مذهبی و قومی را هم در شعارها و خواسته‌هایشان گنجانده بودند در این تظاهرات چشمگیر بود.
۶- این تظاهرات یکی از بزرگترین تظاهرات زنان – منظور با اولویت دادن به برابری زنان- در چند دهه اخیر امریکا بود. برخی از منابع خبری آنرا بزرگترین راهپیمایی در طول تاریخ امریکا دانستند به دلیل حضور میلیونها شرکت‌کننده در سراسر آمریکا.
۷-این تظاهرات تمام گروههای مخالف ترامپ را در کنار هم جای داد. به دلیل تکثر و گوناگونی افراد و شرکت‌کنندگان هیچ حزب و گروه و دسته سیاسی نمیتوانست این تظاهرات را به فقط به اسم خود و یا ایده خود معرفی کند.
۸- این تظاهرات به حمایت از فرد سیاسی خاص، یا نگاه سیاسی خاصی برگزار نشد. شرکت‌کنندگان شعار و هدف مشخص و واضحی داشتند: «حقوق زنان حقوق بشر است» و ترامپ را طی چهار سال آینده باید پاسخگوی هر سیاست و نظر زن‌ستیزانه، نژآدپرستانه، و ضد اقلیتهای جنسی و قومی و قومیتی باشد.
۹- این تظاهرات اولین قدم بود و شروع حرکتهای مستمر، برنامه‌ریزی شده جامع مدنی به نظر میرسد باید شدیدتر از س ادامه پیدا کند تا بتواند نتیجه‌بخش باشد.


۱۳۹۵ دی ۲۲, چهارشنبه

کیت میلت و ایران

کیت میلت کتابی دارد با عنوان «سفر به تهران» که همزمان با انقلاب ایران و در بحبوحه تدارکات زنان برای تظاهرات علیه حجاب اجباری اتفاق میفتد. کیت میلت به عنوان یک فعال چپ شیفته انقلاب ایران است ولی همزمان به عنوان یک فمینست از شرایطی که برای زنان از همان ماههای اول توسط حکومت اسلامی ترسیم شده، وحشت زده است.
برای من کتاب اگرچه بخشی از جذابیتش را از به تصویر کشیدن جزییات آماده شدن زنان به خصوص در گروههای چپ برای تظاهرات دارد ولی در کل نگاه کیت میلت به ایران برایم شوک آور است. یکی از دلایلی که میلت شاکی بودنش را از حکومت شاه اعلام میکند این است که شاه کلی ساختمان مدرن و با معماری غربی ساخته است و دیگر از ایران اگزاتیک که برای غربیها چشم‌نواز است اثر کمتری دیده میشود. دل میلت برای مخد‌ه‌ها و حرمسراها تنگ میشود.
برای کیت میلت- که من سمبل فمنیست رادیکال دهه ۷۰ میدانمش که بر خلاف فمنیستهای لیبرال نسل قبل نگاه کمتر بالا به پایینی به زنان کشورهای منسوب به جهان سوم و یا مسلمان دارند- همچنان شرق، شرق داستان هزار و یک شب است. شرق قرار است همان ساختمانهای کلنگی با معماری اندرونی- بیرونی را یدک بکشد و جذابیتش را با «غربی» شدن از دست ندهد.
 ادامه این نگاه را در یکی دو نسل بعد میبینیم که به مفاهیمی مثل«آتنتیک بود زن مسلمان» میپردازند. که اگر چه به «ناتوان» بودن زن مسلمان دیگر اعتقادی ندارند ولی همچنان زن مسلمانی که به انتقاد از فرهنگ بومی بپردازد «غربی» خوانده میشود و «خودباخته». به خاطر گناه «فراموش کردن اصلیتش» به فراموشی سپرده میشود و و قربانی «خشونت معرفت‌شناسانه» به تعبیر اسپیواک. زن فمنیست منتقد خاورمیانه‌ای برای فمنیست پست‌کلنیال مقیم مرکز اگزاتیک و جذاب نیست. اگر «غربی» باشد چطور دیگر بشود او را سوژه «انسان‌شناسان» کرد؟ شرق و زن شرقی تا وقتی در مرکز توجه است که همچنان در زیر نقابهای سمبلیک و غیر سمبلیکش پنهان باشد.

۱۳۹۴ شهریور ۲۲, یکشنبه

زخمش التیام یافته است

نه سال پیش تمام ۲۷ سال زندگیم رو در یک چمدان ۲۳ کیلویی جا دادم با یک پتوی نازک قرمز برای شبهای اول خوابگاهی که نمیدانستم وسط یک جنگل سرد انتظار من را میکشد.
و بدون اینکه کسی به بدرقهام بیاید فرودگاه مهرآباد تهران را برای همیشه ترک کردم.  کسی نبود که به بدرقه بیاید. عزیزانم زودتر از من همگی با پروازی از مهرآباد رفته بودند.
نمیدانستم قرار است بعد از ده روز خوابگاه کجا خواهم بود. جایی آمده بودم که نه دوستی را میشناختم، نه فامیلی بود و نه آشنایی . و من با زبانی شکسته باید به تنهایی به دنبال سر پناهی میبودم.
شب قبل از پرواز در خانه شادی به جمع و جور کردن  و تحویل پروژهها گذشت.
در هفتههای آخر نه فرصت خداحافظی بود و نه من نیازی به آن میدیدم. قرار بود یک سال بروم درسم را بخوانم و برگردم. مثل روز برایم روشن بود. اصلا جای شکی نبود. سالها بعد به دوستی که برای تحصیل آمده بود گفتم نمیدانی شاید بعد از یکسال ماندگار بشوی. گفت: نه همه که مجبور نمیشوند بمانند. راست میگفت. همه مجبور نشدند بمانند.
ولی من ماندم. آن روزها مثل حالا نبود که بیشتر دوستانت اینور آب باشند. وقتی که من آمدم تقریبا همه آنها را در ایران جا گذاشته بودم. آن موقع غربت معنی پررنگتری داشت. هیچکدام از آنها نمیدانستند غربت چیست . آنوقت بود که به تنهایی یاد گرفتم که وقتی رفتی رفتی. برای آنها دیگر نبودم به همین آسانی. برای آنها ناپدید شده بودی. نبودی. کنار آمدن با این حقیقت هنوز که هنوز برایم سخت است. تنها فرقی که این روزها با آن سالها دارد این است که دوستانی که در ایران هستند در اقلیتند و مهاجرت دیگر چیز فقط برای دیگری نیست.
 در من این سالها خیلی چیزها تغییر کرده از جمله عشق و علاقه برای برگشت به ایران به عنوان کشورم. این روزها اما میبینم که حسرت برگشت به زادگاهم - اهواز- برایم پررنگتر شده. با اینکه  سالها قبل از مهاجرت دیگر ساکنش نبودم و فقط نوروزها مهمان عمه و عمو بودیم. برای خودم هم عجیب است که محل  کودکیم این روزها برایم بسیار ارزشمندتر شده. 
نمیدانم شاید بعضی تعبیرش کنند به «جستجوی ریشهها» یا چنین چیزی ولی واقعیت این است که سالهاست که من دیگر ریشه  در جایی ندارم.  و البته خیلی هم دردناک نیست. زخمش التیام یافته است.

۱۳۹۴ تیر ۱۲, جمعه

آیا فعالان زن ایرانی سکولار میتوانند حرف بزنند؟


وقتی سال ۲۰۰۶ برای اولین بار در یک کشور غربی وارد دانشگاه شدم به جز چالشهای زبانی و فرهنگی با محیط جدید زندگی، با چالشهای فکری دنیای جدید آکادمیک نیز درگیر بودم . رشته‌های تحصیلی من-تاریخ زنان و بعدها مطالعات خاورمیانه- مانند بسیاری از رشته‌های علوم انسانی ظرف سی سال گذشته تحت تاثیر جنبش پست-اورینتالیسم و پست-کلنیالیسم بود. جنبشی که بحث میکرد با وجود گذشتن از عصر استعمارگرایی همچنان رابطه قدرت بین کشورهای غربی و کشورهای جنوب باقی است و نه تنها در صحنه سیاست حاضر است بلکه حتی در صحنه ایجاد دانش هم حضور تام و تمام دارد.

بسیاری از اندیشمندان این حوزه از ادوارد سعید تا گایاتری اسپیواک بر این باور بودند که بسیاری از مکتبهای فکری غربی از لیبرالیسم تا فمنیسم تجربیات و فرهنگ و سیاست کشورهای دیگر را به رسمیت نشناختند و نگاه و برداشت خود را نه تنها بر این اساس توسعه دادند بلکه آن را به این جوامع نیز تحمیل کردند.  سکولاریزم مانند بسیاری از نحله‌های فکری از نقد این اندیشمندان در امان نماند.

در مقابل، به جنبش‌هایی که در کشورهای «جهان سوم»  در برابر این تفکرات مقابله میکرد بیشتر بها داده میشد تا حرکتهایی که با الهام از حقوق بشر و یا اعتقادات سکولار (به معنی جدایی دین از سیاست) شکل گرفته بود.  برداشتهایی از این نگاههای آکادمیک و علمی نیز به ایجاد موجهای نسبی‌گرایی و بومی‌سازی انجامید.  بسیاری هم به دنبال شناسایی و معرفی هویتها و جنبشها و تفکراتی بودند که نه به کمک آموزه‌هایی مثل لیبرالیزم بلکه  در مخالفت با‌ آنها شکل گرفته بود. در این میان هم گروهی به دنبال آشتی دادن فرهنگ بومی و ارزشهای غربی بودند. یکی از این نگاهها  که در بیست سال گذشته پا به عرصه گذاشت خود را با نام فمنیسم اسلامی معرفی کرد. تفکری که بر این اعتقاد است که میتوان از منابع فقه اسلامی تفسیرهایی فمنیستی و با نگاه برابر جنسیتی استخراج کرد.

ولی دغذغه من از آنجایی آغاز شد که این تفکر به عنوان تنها تفکر نجات‌دهنده زنان مسلمان مطرح شد آنهم در کشورهایی که سالها فعالان زنان توانسته بودند هم از منظر حقوق بشری و هم از منظر عرفی تبعیضهای قانونی و فرهنگی را به چالش بکشند و موفقیتهایی کسب کنند. تجربه بودن در جنبش زنان ایران و از نزدیک شاهد روشها و استراتژیها و فعالیتهای زنان سکولار ایران بودن، این سوال را برای من ایجاد میکرد که چرا برخی از آکادمیسینهای ایرانی مقیم غرب با چنین اطمینانی از این تفکر به عنوان «تنها روش»‌و گاهی تنها روش «اصیل»نام می‌برند؟

نتیجه این دغدغه مقاله‌ای شد که به همراه دوستم ثریا بعد از ماهها ( و شاید سالها) بحث و مطالعه نوشتیم و در آن به این بحث پرداختیم که در مورد ایران، فمنیسم اسلامی به نادیده انگاشتن و حتی گاهی ساکت کردن (غیر‌عمدی و شاید ناخودآگاه) فعالان سکولار در فضای بین‌المللی انجامیده است و در این میان حتی شاید بشود گفت یک خشونت معرفت‌شناسانه نیز ایجاد شد. ما بر این اعتقادیم  که فمینیسم اسلامی (در مورد خاص ایران) یک نظریه ساخته دنیای آکادمیک است تا برگرفته از تجربیات جنبش زنان و فعالان زنان ایران در سی سال گذشته.

حالا این مقاله در یکی از فصلهای کتاب «جنسیت و امر جنسی در فرهنگهای مسلمانان»  به همت گل اوزیگن  تا هفته دیگر به بازار می‌آید. امیدوارم باعث باز شدن باب این بحث شود.


۱۳۹۳ فروردین ۲۰, چهارشنبه

رابطه یک مهاجر با مرزها رابطه غم انگیزی است

خسته‌ام. بار ۲۰ سال مهاجرت خانوادگی را تازه بر زمین گذاشته‌ام ولی همچنان خسته‌ام و ناآرام. خراشهایی که ۲۰ سال جدایی مرزهای جغرافیایی بر ذهن و روحم گذاشته‌اند بعید میدانم به این سادگی ترمیم پیدا کند.

مرزها وقتی هنوز یک نوجوان بودم بخش ملموس زندگی من شدند. وقتی که تصمیم گرفت که برود به امید زندگی آرامتر آنسوی آبها فکر نمیکردم که ده سال طول بکشد تا دوباره ببینمش. سفری را شروع کرده بود که پایانش برای کل اعضای خانواده ۲۰ سال طول کشید. عدد ۲۰ حک شده یک جایی در روح من. ۲۰ سال ترس، نگرانی، اشک، احساس عدم امنیت، عدم تعلق، معلق بودن.

تمام این سالها یک مرزی در یک سوی این زمین من را جدا کرده بود از انها. تمام این سالها آرزویم گذاشتن از مرزها بود. وقتی یکی یکی میرفتند و من یکی یکی آنها را در فرودگاه بدرقه میکردم فکر نمیکردم روزی بیاید که موقع رفتنم دیگر کسی نمانده که به بدرقه‌ام در فرودگاه بیاید. آخرین نفر بودم که ایران را ترک میکردم با یک چمدان. هیچکدامشان نبودند، همگی یک به یک رفته بودند: پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، یارم همه زودتر از من سوار هواپیمایی به مقصد یک نقطه دیگر کره زمین شده بودند و من هر بار میماندم در فرودگاه و تنها برمیگشتم تا سلامی دیگر که گاهی نمیدانستم کی خواهد بود. 

مرزها من را از رفتن به خانه هم بازداشته بودند، هر جا که بود. من را محروم کرده بودند از اینکه در آغوششان بکشم، ببوسمشان، لمسشان  کنم. و من را محروم کرده بودند که در لحظه نیاز کنارشان باشم. مرزهای جغرافیایی همه این سالها من را ترسانده بود. ترس ندیدن دوباره کسانی که دوستشان دارم. گاهی چقدر دور از ذهن بود زمان گذشتن از مرز.مرزها بودن من را تعریف میکردند. رابطه من کنترل میکردند. حتی حس عاطفه و عشق هم تحت تاثیر مرزها دگرگون شد و گاهی غبار گرفت.
 رابطه یک مهاجر با مرزها رابطه غم‌انگیزی است.

۱۳۹۳ فروردین ۱۴, پنجشنبه

ساعت بیولوژیک زنانه

یک بار در مترو تبلیغی توجهم را به خود جلب کرد و در کسری از ثانیه عصبانیم کرد. تبلیغ اهدای تخمک بود و از زنان ۲۰-۳۲ سال خواسته بود در صورت علاقه تخمکهایشان را اهدا کنند. من از ۳۲ سال رد شده بودم. ناخودآگاه عصبانی شدم که این تبلیغ من را از این گروه از زنان بیرون گذاشته بود. اینکه اینچنین مستقیم به من یادآوری کنند که در سنی که هستم یکی از بخشهای بدنم که احتمالا بخش اصلی مفهوم زنانگیم با آن تعریف شده است دیگر عضو بدرد بخوری نیست مرا عصبانی کرده بود. برای لحظه‌ای ( یا شاید هم لحظه‌هایی) فکر کردم از دایره زنانگی (بخوانید بارآوری) بیرون گذاشته شدم. آگهی هشدار‌دهنده‌ای بود و در عین حال غمگین کننده و مدتها خودم را به خاطر این حسم سرزنش کردم. ولی این حس حقیقت داشت. من عصبانی شده‌ بودم از اینکه این تبلیغ فکر کرده بود تخمک من برای باروری آن چنان قوی نیست. در لحظه‌ای به طور احمقانه‌ای خودم را تقلیل داده بودم به تخمک قابل باروریم. 

ولی واقعیت آن بود که از آن موقع به بعد انگار یکهو به بیولوژی بدنم و ارتباطش با سنم آگاه شدم. به اینکه وقت سن بالا میرود، کم کم بدنت، بیولوژیت  دیگر با تو همراهی نمیکند به خصوص اگر سالهای باقی‌مانده برای باروریت هر سال کاهش پیدا کند و ساعت بیولوژیکت شروع به تیک تیک کند. اینکه طی همه این سالها فکر میکردی که همیشه زمان خواهی داشت ولی یکباره در سن خاصی خود را مواجه با حجم زیادی اطلاعات و داده‌ها میبنی که مرتب به تو یادآوری میکنند که سنت از میانه سی  که رد شد سال به سال از میزان باروریت کم میشود. به این فکر میکنی که اگر در حال حاضر هم علاقه‌ای به بچه‌دار شدن نداشته باشی سالهای بعد که به صرافتش بیفتی ممکن است زمان را از دست داده باشی و راه برگشتی نباشد.

از سوی دیگر، هزاران درس خوانده، تئوری یاد گرفته و تجربه دیده و شنیده از زنانی داری که   چگونه  نقش مادریشان  مانع رشد و ارتقای زندگی شخصیشان شده است. زنانی که عطای رشد شغلی و حرفه‌ای را به لقایش بخشیده‌اند و تصمیم گرفتند تمام وقتشان را صرف فرزندانشان کنند ( مثالهای زنهای موفق را که بچه دارند هم میدانم ولی واقعیت آن است که آمار نشان میدهد تعدادشان بسیار کمتر است از کسانیست که به خاطر فرزندانشان به کم راضی شدند.) گاهی فشار این افکار آنچنان زیاد است که یکی از بزرگترین تصمیم‌گیریهای زندگیت را با چالشی که به آسانی از آن گذری نیست روبرو میکند. باورهایت و افکارت را به شدت تکان میدهد. شولومیت فایرستون یکی از فمنیستهای رادیکال دهه ۷۰ اعتقاد داشت که باروری زنان از مهمترین عوامل بازدارنده رشد زنان و مهمترین عامل باخت آنها در بازی قدرت و مهمترین عامل نابرابری جنسیتی در سیستم  پدرسالاری است. فایرستون به نظرش اگر امکان باروری بیرون از بدن زنان امکانپذیر است باید به آن سمت پیش رفت و در نتیجه به این جبر بیولوژیک پایان داد. فقط کافیست به همین یکی اعتقاد داشته باشی و یا با کسانی برخورد کنی که بودن در رابطه بلند مدت جنس مخالف را نشانه‌ای از گردن نهادن به «نقش سنتی زنانه» بدانند. خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

همه این موارد در کنار دانستن این واقعیت است که بزرگ کردن یک بچه، آنهم با عدم داشتن ساپورتهای خانوادگی که خیلی از مادرهایمان داشته‌اند و شاید کسانی که در نزدیکی خانواده‌شان زندگی میکنند از آن بهره‌مند هستند، کار پر مشغتی است و فکر کردن به آن امکان دارد هراس به دل آدم بیندازد.

ولی با همه اینها این خودآگاهی آسانی نست که متوجه شوی که سنت که از عدد خاصی رد شد  کم‌کم بدنت و بیولوژیت نقش مهمشان در زندگیت را بارها و بارها به تو یاد‌آوری میکنند. به سادگی دهه‌های قبلی زندگیت نمیتوانی نادیده‌اشان بگیری. به خصوص اگر زن باشی.