جنبش فمینیستی زنان غربی در در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی از جمله پویاترین و رادیکالترین جنبشهای اجتماعی بود. در جامعه ای که همچنان «طبیعیترین» مسیر زندگی زنان ازدواج کردن، بچه داری و خانه داری بود این جنبش توانست تکانی به چنین طرز تفکری دهد. تقسیم کار به گونهای که خانه داری وظیفه زنانه و شاغل بودن خارج از خانه وظیفهای مردانه است از جمله مشخصات بارز این دوره بود. زنانی یا ابژه جنسی بودند و یا مادران و همسرانی که تنها دغدغه شان تمیز نگه داشتن خانه و غذا پختن برای همسرشان بود و همچنان از نظر قانونی وابسته به شوهری که «رییس خانواده» نامیده میشد. طلاق گرفتن برای زنان پروسه بسیار سختی بود و دادگاه به راحتی به خواسته طلاق زنان ترتیب اثر نمیداد. ( داستان آشنایی در امروز ایران)
بیشتر زنان شاغل خارج از خانه هم فقط در شغلهای محدودی مانند معلمی، پرستاری و یا منشی گری اشتغال داشتند و معمولا خیلی اقبال خوشی به زنان در رشته هایی مثل پزشکی و مهندسی و یا در مراتب بالای اداری نشان داده نمیشد. به عنوان مثال در سال ۱۹۶۰ فقط ۶ درصد از پزشکان آمریکا، زن بودند.
در سال ۱۹۶۲ بتی فریدان کتاب «رازهای زنانه» را منتشر میکند و در آن از استیصال زنان تحصیل کردهای میگوید که خانه دار بودند. زنانی که به گفته فریدان « مستاصل بودند، و فکر میکردند هیچ استقلال و پرسونالیتی از خود ندارند. »
این کتاب فریدان در اصل تکانی بود به جامعه ای که زنان خانه دار را شاد و خوشبخت نشان میداد و کسانی که دغدغه ای جز خدمت به خانه و خانواده شان ندارند. اگر چه به کتاب فریدان این ایراد وارد بود که فقط به زنان طبقه متوسط به بالای سفید پوست آمریکا پرداخته است ولی کتابش باعث حضور موج جدیدی از فمنیسم گردید.
یکی از نقاط تمرکز فمینیستهای دهه ۶۰ و ۷۰ نابرابری در محیط کار بود مثل پرداخت نابرابر و یا عدم حضور زنان در سطوح بالای تصمیم گیری و مدیریتی. ولی اهداف آنها به این خواسته ها محدود نشد. آنها خواهان حضور فعالتر زنان در صحنه های سیاسی و عمومی بودند. کم کم بسیاری از فمنیستها کلیت نظام مردسالاری را به زیر سوال بردند و مبارزه با این نظام را مهمترین هدفشان اعلام کردند. مردسالاری به نظر آنان تمام ارکان زندگی زنان را در بر گرفته بود حتی زندگی خصوصیشان و برای آزادی زنان باید این نظام به کل از بین میرفت تا زنان میتوانستند به حقوقشان دست یابند. حق کنترل بر بدن مثل حق سقط جنین و آزادی انتخاب گرایش جنسی از جمله اهداف مبارزاتی فمنیستهای در این دوره بود.
فمنیستهای دهه ۶۰ و۷۰ دستاوردهای سیاسی، حقوقی و اجتماعی قابل توجهی داشتند، ولی در عین حال یک اتفاق دیگر در حال افتادن بود. نظامی که فمنیستها به سرنگونی آن برخاسته بودند، آرام ننشسته بود. این زنان محکوم شدند به «ضد مرد بودن»، «عقدهای بودن»، «خشن بودن» و «عصبی/هیستریک» از آنجایی که آنها در هر لحظه و در هر مکانی که با رفتاری سکسیت یا مردسالارانه روبرو میشدند، صدای اعتراضشان بلند میشد. . این نامگذاریها و انگ زدنها به ابزار جدید سرکوب بدل شد.
کم کم فمینیست صفتی شد که بسیاری از آن ابراز برائت میکردند، در حالیکه بسیاری از دستاوردهای سیاسی و اجتماعی زنان مدیون فمنیستهایی بود که با چنگ و دندان برای رسیدن به شرایط عادلانه تر تلاش کرده بودند.
این تاریخچه برای این بیان شد که دلیل تاریخی/ اجتماعی حرکتهای «ضد فمنیستی» در غرب کمی شناخته شود ولی چنین رفتارهایی در امروز ایران از کجا نشات میگیرد؟ ایران نه چنین حرکت فمنیستی قدرتمندی را در طول تاریخ معاصرش تجربه کرده است. نه شرایط سیاسی و اجتماعی ایران به جنبش زنان ایران شرایط مشابهی همانند فمنیستهای غربی دهه ۶۰ و ۷۰ داده است و نه قوانین ایران به نفع زنان تغییر کرده است (علیرغم فعالیتهای فعالان زنان ایران که تعداشان هم بسیار اندک است ) ولی جنبش ضد فمنیستی به غایت فعال ظاهر میشود و «فمنیسم ایرانی» بسیار مورد عتاب است.
البته «فمنیسم ایرانی» تعریف مشخصی ندارد. معلوم نیست چه کسی و چه چیزی است و یا صفت «ایرانی» بودنش به آن چه ویژگیها و یا جایگاهی میدهد که از دیگر نمونه های «فمنیسم» تمییز داده شود و چرا این صفت «ایرانی» استفاده تحقیر آمیز به خود گرفته است. و معلوم نیست به کار برندگان اصطلاح «فمنیسم ایرانی» برداشتشان از نمونه «غیر ایرانی» فمنیسم چیست که آن را متفاوت و حتی برتر میکند از نمونه وطنی.
و البته سوال مهمتر این که چه شده است که «فمنیسم ایرانی»آنقدر مورد غضب واقع شده است؟ آیا این «ضدیت» با این نوع فمنیسم نشان دهنده یک نگرانی عمومی است؟ اگر این چنین است دلایل این نگرانی چیست؟ در «فمنیسم ایرانی» چه چیز دیده میشود که مخالفانش را چنین میآشوبد؟ آیا همان زیر سوال بردن اصول مردسالاریست که نگران کننده است؟ آیا به زیر سوال بردن باورهای همه گیر سکسیستی و ضد زنی است که این نگرانی را ایجاد کرده است؟
به نظر میرسد که فضای مجازی در گسترش این نگاه نقش قابل توجهی بازی میکند. و البته آنکه معترضان و مخالفان «فمینسم ایرانی» محدود به مردان نمیشود. طیف گسترده ای از زنان به همان اندازه نفرتشان را از فمنیستها نشان میدهند. و برای این رویکرد خصمانه هموطنان به فمنیسم ( به عنوان یک جنبش اجتماعی) ریشه تاریخی پیدا نکردم. در جامعهای که از نقطه نظر قانونی، فرهنگی، و اجتماعی همچنان راه زیادی برای رفع تبعیضها علیه زنان مانده، ضدیت با تنها حرکتی که دغدغهاش رسیدن به شرایط بهتری برای زنان است (متاسفانه سرکوبهای شدید بسیار مانع رسیدن به حداقلهایش شده است) نه تنها سازنده به نظر نمیرسد بلکه وجه مخربش بسیار ترسناک است. این موضوع وقتی هراسناکتر میشود که نیروی حکومتی- دولتی نیز با تمام ابزار سرکوبی که دارد به جنگ با فمنیسم رفته است. این از جمله جاهایی است که مردم و حکومت به نظر میرسد همراه با هم به مبارزه با تفکری نشسته اند. آیا به این دلیل که هر دو از به قدرت رسیدنش به یک اندازه متضرر میشوند؟