۱۳۸۶ دی ۷, جمعه
چادر ملی،بدحجابی و ...
به نظر من قسمت دردناکه قضیه همون نگاه زنها و دخترهای جوون به اینه که هر روز " خواستنی تر" از دیروز باشن. حالا به قول فاطمه صادقی از طریقه " بدحجابی" یا بوسیله " چادر ملی". اینکه این طرح چادر ملی از نظر فرهنگی و امنیت اجتماعی ( استفاده از قوه قهریه) میتونه فرهنگساز باشه به نظر من هم خیلی موضوع مهمیه. اگه همونطور که رضا شاه تونست به زور حجاب رو بر داره و بعد از یکی دو نسل خیلی ها دیگه به حجاب اعتقاد نداشتن اگرچه خیلی ها هم مثل مادربزرگ دکتر صادقی از همه نوع حضور اجتماعی محروم شدن؛ آیا طرح امنیت اجتماعی و تبلیغ چادر ملی میتونه رویه ای بر خلاف اون داشته باشه. که البته این بار هم یک گروه اجتماعی از زنها ضربه اش رو خواهند خورد.
به نظرم از یک منظر دیگه هم میشه به قضیه نگاه کرد که این طرحها همیشه گروههای مختلف زنها رو پیش از پیش در مقابل هم قرار میده وبه ضد هم تبدیل میکنه. نوع رفتار پلیس های زن که چادر سرمیکنن به تمام زنهای چادری تعمیم داده میشه و خواه ناخواه افراد "بد حجاب"! از زنهای چادری متنفر میشن. در مقابل زنهای چادری و یا کسایی که نوع پوشش سنتی تری دارن زنهای "بدحجاب" رقیب بالقوه ای میدونن که میتونن دل شوهراشون رو ببرن. در نتیجه زنها در برابر هم و علیه هم میشن.
البته واضح که مردها از هیچ کدوم از این مشکلات ضرری نمیبینن. چون هر دو در جهت توجه به نیازهای جنسی اونهاست. گویا زنهای هر دو گروه در رقابت برای بیشتر جذاب بودن و بیرون انداختن رقیبن. که به نظر من دردناکتریم بخش ماجرا همینه. زنها بر علیه هم فقط به خاطر به دست آوردن یک مرد و یا نگهداشتن یک مرد.
۱۳۸۶ دی ۴, سهشنبه
زنان انقلابی مسلمان
احتمالا در آینده میخوام کار رو کاملتر کنم. یهو دیدید ما هم اسممون رو رفت تو یه مجله آکادمیک.
۱۳۸۶ دی ۲, یکشنبه
تکنولوژی
۱۳۸۶ آذر ۲۹, پنجشنبه
زمستان امسال
موضوعات زیادی هستن که دلم میخواد دربارشون بنویسم ولی اصلا دلم این روزها به نوشتن نمیره. نمیدونم چه مرگم شده. البته من همیشه یه مرگیم هست ولی این روزها مقدارش بیشتر شده. همش در حال غر زدن و آه وناله هستم. واقعا حالم بعضی اوقات از خودم بد میشه. فکر کنم حال اطرافیان هم داره کم کم از من بد میشه.
بخش خوب ماجرا بودن در کانون گرم خانواده است. از این خوشحالم. امروز بعد از سالها که همیشه مثل مهمون میومدم به بابا و مامان سر میزدم و میرفتم و در نتیجه هیچوقت اتاق ثابت برای خودم نداشتم، صاحب اتاق مخصوص خودم شدم. بگذریم از اینکه تو ایران یه خونه واسه خودم بود و در اصل قلمرو فرمانروایی ام خیلی گسترده تر از اینجا بود ولی خوب اینجا چهار تا آدم هست که وقتی دلت بگیره باهات حرف بزنن. نگرانت باشن و وقتی مریض میشی ازت مراقبت کنن. البته مدتی طول خواهد کشید که به زندگی بین جمع دوباره عادت کنم. هنوز هم وقتی چندبار در اتاقم باز بشه و یکی بیاد تو اتاق و یا اینکه یه خرده خلوتم به هم بخوره حس ناراحتی دارم ولی امیدوارم به زودی رفع بشه.
۱۳۸۶ آذر ۱۷, شنبه
ترس
۱۳۸۶ آذر ۱۶, جمعه
تقدیم به تو
همه می ترسند
همه می ترسند ٬ اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دو نام
و هم آغوشی در اوراق کهنهٔ یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت منست
با شقایق های سوختهٔ بوسهٔ تو
....
فروغ فرخزاد
۱۳۸۶ آذر ۱۰, شنبه
پیری دوست داشتنی..
۱۳۸۶ آذر ۸, پنجشنبه
استانبول
زیاد وقت نکردم شهر رو بگردم به خاطر فشرده بودن برنامه های کاری، ولی در همون فرصت کم فهمیدم که ما چقدر از دست دادیم به خاطر سیاست گذاریهای غلطمون و ترکها چقدر زیرکانه با ارئه محصولات فرهنگی با پایین ترین کیفیت از صنعت توریسم در حال کسب درآمد هستن. البته استانبول به نظرم یکی از گرونترین شهر ها اومد. شاید هم جایی که ما بودیم، چون بخش توریستی بود اینطور یود.
پوستر یک برنامه رقص سماع رو در همین گشت و گذارهای کوتاه دیدیم و خوشحال از اینکه این فرصت پیدا شده که ما بتونیم این رقص مشهور رو از نزدیک ببینیم. 30 لیر ترکیه چیزی حدود 30 هزارتومن برای یک ساعت برنامه پول دادیم. اگر چه همون اولش با پخش کردن بروشورهایی در باره شاعر معروفشون " مولوی" حال ما گرفته شد که یک بحث شدید راه انداختیم با برگذار کننده ولی بعدش فکر کردیم که داریم وقتمون رو تلف میکنم فعلا که همه جای دنیا مولوی رو ترک میدونن. با بحث هم کاری درست نمیشه. تعداد جمعیت اروپاییها که برای دیدن رقص اومده بودن قابل توجه بود. برنامه با بدترین موسیقی عارفانه ای که شنیده بودم شروع شد. دف اصلا جون نداشت و صدایی که ازش در میومد بیشتر به تنبک شبیه بود. با همون موسیقی افتضاح سه نفر اومدن چهار دور دور خودشون چرخیدن. نه از شعر مولوی خبری بود نه از نوای صوفیانه. وقتی برنامه تمام شد اعصابم خرد شد از زمان و پولی که هدر دادم.
ایاصوفیا و مسجد سلطان احمد رو فقط ازبیرون دیدم چون بعد از ظهر بود و تعطیل. بعد از اون هم فرصت نشد. بر خلاف انتظارم استانبول و آنکارا تمییز بودن. ولی جالب بود که با این همه حجم توریست انگلیسیشون افتضاح بود و پدرمون در میومد که بهشون یه چیزی رو حالی کنیم. ولی کلا خوب بود. بدم نمیومد استانبول زندگی کنم.
۱۳۸۶ آبان ۲۷, یکشنبه
پرچم های انسانی
قضیه رو از یک نگاه دیگه هم میشه دید. در کشورهایی که کشورهای " آزاد" نامیده میشن. وقتی میخوان مقایسه بشن با کشورهای محدود، اولین تصویر، تصویر زنی که لباس س ک سی پوشیده. تاپ ، دامن کوتاه یا بی کینی. اونجا هم گویا پرچم آزاد بودن کشور نوع پوشش زنهای اون کشوره. در هر دو نوع کشورها این زنها هستن که باید بار تعریفی که اون کشور از خودش داره رو به دوش بکشن. در هر دو کشور به زنها، نوع لباسی که باید بپوشن، با تهدید و اجبار و یا غیر مستقیم و با تبلیغات، تحمیل میشه . اونها همیشه پرچم تفکر و ایدئولوژی حاکم هستن.
۱۳۸۶ آبان ۲۲, سهشنبه
Cheers!
پس Cheers!
۱۳۸۶ آبان ۲۱, دوشنبه
شاکیم
فعلا از زمین و زمان شاکیم...
۱۳۸۶ آبان ۱۴, دوشنبه
میترسم...
۱۳۸۶ آبان ۹, چهارشنبه
خوش به حالشون
۱۳۸۶ آبان ۵, شنبه
مالزی
اینجا یه سری از فمینیستهای معروف از کشورهای اسلامی برای ارایه یک دوره آموزشی برگزار کردند که من خیلی ازش لذت میبرم. دیدن این همه آدم معروف از جمله شارلوت بانچ که ازبنیان گزارهای جنبش جهانی خشونت علیه زنانه خیلی هیجان انگیزه.کارگاه فوق العاده فشرده است و از صبح ساعت 9 صبح تا 6 بعد ازظهر طول میکشه. بعضی بحثها اینقدر داغه که شرکت کننده ها خستگی یادشون میره و باعث میشه که کلاس دیرتر تموم بشه. از بودن با همه این آدمها انرژی میگیرم و کلی امیدوار میشم که همیشه میشه رو به جلو حرکت کرد.
اینجا آدمهایی با عقاید مختلف دور یک میز نشستند و تجربه هاشون رو از کشورهاشون با هم تقسیم میکنن. به هم یاد میدن که در شرایط مختلف چه استراتژیهایی به کار بسته بشه. گاهی این تجربه های موفقه و گاهی ناموفقه. اینکه همه این آدمها از کشورهایی میان که با قوانین اسلامی سرو کار داره به اونها این امکان رو میده که زبان مشترکی برای صحبت داشته باشن. زنهایی که انرژی فوق العاده دارن و همزمان در چند زمینه مختلف کار میکنن و خستگی ناپذیر به نظر میان.
هر وقت که امکان استفاده از اینترنتم بیشتر بود حتما بیشتر از این دوره مینویسم. عکسهام هم سعی میکنم به زودی اینجا بذارم.
۱۳۸۶ مهر ۲۵, چهارشنبه
من زمین را دوست دارم
الان چند روزی که رسیدم هلند. این کشور رو خیلی دوست دارم. یه آرامش خاصی بهم میده. نمیدونم شاید به دلیل وجود خانواده است که من اینجا اینقدر احساس راحتی دارم. یه جورایی خونه دوممه اینجا. بعد از مدتها که میای خونه همه تحویلت میگیرن و این خیلی خوبه. تازه میتونی غذاهایی که تو این مدت دوری همش خوابشون رو میدیدی رو هم بخوری و حظ کنی.
البته دو، سه روز دیگه باید سیزده ساعت پرواز رو تحمل کنم تا برسم اون سر دنیا. من از پرواز بدم میاد. یعنی در اصل میترسم. واسه همین نیم ساعت پرواز هم برای من سخته چه برسه به سیزده ساعت. قراره چند تا کتاب از نوع دانیل استیلی و مودب پوری با خودم ببرم که نفهمم چطوری زمان میگذره، اگرچه من همش گوشم به صدای موتور هواپیماست که نکنه تغییری درش ایجاد بشه که نشون بده ما داریم سقوط میکنیم . تکونهای اندک هواپیما میتونه ضربان قلب من رو به شدت بالا ببره. دوستانی که دو سال پیش با من تجربه سفر به تایلندروداشتن یادشون میاد عکس العمل من رو بعد از تکون شدید هواپیما روی خلیج بنگال.
اختلاف ساعت مالزی و اروپا هفت ساعته و من ظهر به وقت اروپا که حرکت کنم، صبح روز بعد به وقت کوالالامپور میرسم. احتمالا یک روز کامل رو باید بخوابم تا دوباره به وضع عادی برگردم. زمین خیلی دوست داشتنی تر از آسمونه. من ترجیح میدم همیشه روی زمین باشم تا توی آسمون (البته گاهی شده توی ابرها سیر کنم). فقط دوست دارم شبها آسمون پر ستاره رو از روی زمین نگاه کنم. هیچ اصراری هم ندارم که ستاره بچینم و یا دستم به ماه برسه. نمیشد یه وسیله سریع السیر زمینی اختراع میشد؟
۱۳۸۶ مهر ۲۱, شنبه
توجیه
هیچوقت فکر نمیکردم وقتی به خیلی از اساتید دانشگاه و یا فعالان حقوق زن اینجا خرده میگیرفتم که شما دارید همه چیز رو توجیه میکنید و برای هر تبعیضی بهانه میسازید. خودم هم جا پا جای اونها بذارم. چنین رفتاری دلیل داره، به نظر من دلیلش اینه که تو نمیخوای دیگران از چیزی که فرهنگ و هویت تو رو میسازه و چه دوست داشته باشی و چه دوست نداشته باشی این هویت رو با خودت حمل میکنی فکر منفی داشته باشن. سعی میکنی با توجیه کردن بگی نه اونطوری که شما فکر میکنید نیست. دلیلش اینه. منطقش اینه. سعی میکنی بگردی موارد مشابهی تو فرهنگ اونها پیدا کنی بگی ببینید شما هم اینطوری هستید. توی تاریختون این موارد هست. شما هم تا همین یه مدت پیش اینطور فکر میکردید. چه بخواهیم چه نخواهیم وقتی می گی که ایرانی هستی بلافاصله سوالهایی که سرازیر میشه از اسلامه. همه میخوان سر در بیارن که اونجا راسته که مردها همه چهار تا زن دارن؟ راسته که زنها رو سنگسار میکنن؟ راسته که زنها با ید سرتا پاشون رو بپوشونن؟ تنها راهی که تو داری اینه که سعی کنی بگی نه اینطوری نیست، رسانه ها فقط جنبه های منفی رو نشون میدن. سعی میکنی بعضی از حقایق رو توجیه کنی ویا نشون بدی که خیلی شایع نیستن و یا اینکه اکثریت مردم متفاوت فکر میکنن.
استادمون میگفت حضورت تو کلاس باعث شده که خیلی از کلیشه هایی که تو ذهن بچه ها درباره زن ایرانی وجود داشت عوض بشه. اگه واقعا این اتفاق افتاده باشه، خیلی خوشحالم.
...
چرا وبلاگ من پینگ نمیشه؟
۱۳۸۶ مهر ۱۵, یکشنبه
روزمره
امیدوار بودم هفته های آخری که تو انگلیس هستم وقت داشت باشم و یه خرده ای اینور اونور بگردم و استراحت کنم. ولی قولی که به یه سازمان مدافع حقوق زنان داده بودم برای راه انداختن وبسایت فارسیشان دقیقا سه روزم رو در هفته گرفته و وقتی کار تموم میشه ترجیح میدم یه راست برگردم خونه و استراحت کنم با بگردم.
سال گذشته سال سخت و در عین حال پرباری بود. برای منی که هیچوقت هیچ مقاله ای به انگلیسی ننوشته بودم. نوشتن 6 مقاله 20 صفحه ای و یک پایان نامه 50 صفحه ای به علاوه 30 صفحه ضمیمه به نظرم کار بزرگی اومد. ترک کردن ایران و اومدن به یک کشور خارجی برای ادامه تحصیل و زندگی وقتی که تنها باشی مشکلات بیشتری رو برات به همراه داره تا وقتی با دوستی، همسری ویا پارتنری می آیی. چون علاوه بر درس خوندن به یه زبان دیگه باید بار تنهایی، دوری از کسایی که دوستشون داری و عادت و آشنایی با محیط جدید و هزار و یک مشکل دیگه ای که داری رو خودت به دوش بکشی. اونهایی که با کسی میان این شانس رو دارن که در زمانهایی که دلشون میگیره و از زمین و زمان عاصین کسی هست که دلداریشون بده (البته من این شانس رو داشتم که دلداریهام رو اینترنتی بگیرم). ولی به هر حال کار ساده ای نیست مدیریت کردن همه این مسائل. فکر میکنم تونستم از عهده اش بربیام. حتی اگه حدود 8-10 کیلو وزنم کم شده باشه.
نمیدونم سال دیگه چه جور سالی خواهد بود و چطور به سرانجام میرسه. فعلا که منتظر ویزای هلندم که برم یه سری به خانوادم بزنم و چند روزی رو با آونها بگذرونم. بعد از اون برای دو هفته دارم میرم مالزی برای شرکت تو یه کارگاه آموزشی. بعد از اون هم دوباره میرم و یه مدت طولانی تر رو با مامانم اینها میگذرونم. تا ببینیم بعدش قرار کجا برم و چه کار کنم. امسال ظاهرا سال اینور و اونور بودن برای من ولی ترجیح میدم به زودی یه جایی مستقر بشم مثلا ینگه دنیا.
۱۳۸۶ مهر ۱۱, چهارشنبه
عجیب ولی واقعی
یک مبلغ مذهبی در آمریکا تعهدی از زنش گرفته که در اون کاملا خواستار سرسپردگی زنش به هر چیزی که اون میگه شده. و در کمال تعجب هم این خانوم این متن رو امضا کرده.
میتونید به طور کامل داستان رو اینجا بخونید.
۱۳۸۶ مهر ۹, دوشنبه
سالگرد آشناییمون مبارک
۱۳۸۶ مهر ۷, شنبه
بزرگمهر
هیچوقت اون مصاحبه رو چاپ نکردم، نمیدونم چرا.
۱۳۸۶ مهر ۶, جمعه
...
بدینوسیله به استحضار میرساند که در یک اقدام بی سابقه، اینجانب ل.م پایان نامه خود را به محضر دانشگاه تقدیم کردم. از کسانی که در این مدت بنده را با سخنان امیدوارکننده تسلی داده و موجب امتنان خاطر اینجانب شده اند کمال تشکر را دارد. از آن دسته از دوستان که نظراتشان در انتظار تایید است پوزش میطلبم، سعی وافر دارم که آنها را در اسرع وقت به اطلاع مخاطبان گرامی برسانم.
امضا
ل.م
۱۳۸۶ مهر ۱, یکشنبه
مو، پایان نامه ، لندن
روز جمعه اخرین مهلت تحویل پایان نامم هست. بعد از اون یه نفس راحتی میکشم. فقط بدیش اینه که همه دوستام رفتن سر خونه زندگیشون و من باید تا وقتی که ویزام آماده شه و برم یه سر پیش خانواده گرامی سماق بمکم. احتمالا میرم خیلی از جاهای لندن رو که تو این یه سال از بسکی سرم شلوغ بوده ندیدم، ببینم. کسی این ورها پا هست با من بیاد لندن گردی؟
۱۳۸۶ شهریور ۲۳, جمعه
عادت به غربت
۱۳۸۶ شهریور ۱۸, یکشنبه
دلهره های مالیخولیایی
ساعت 4 قرار ان لاین داریم. ساعت 12 متوجه میشوم که اینترنتم خوب کار نمیکند.مرتب قطع و وصل میشود. دلهره همه وجودم را میگیرد. ساعث چهار انوقت چه باید بکنم. لپ تاپ را بر میدارم. همه اتاقهای خانه را میگردم ببینم کجا بهتر خط میدهد. باغچه و کوچه را هم امتحان میکنم. آهان! اگر رو پله های جلوی خانه بنشینم سرعت خیلی خوب است. ولی اینجا برق ندارم اگر وسط مکالمه باتری لپ تاپ تمام شد چه. باید به او خبر بدهم که اگر ناگهان مشکلی در ارتباط قرار است اتفاق بیفتد زودتر بداند. موبایل جواب نمیدهد. نگرانی چند برابر میشود. در عرض نیم ساعت ده بار زنگ میزنم. نکند دو دقیقه دیر آن لاین شوم و او نباشد.
اینها نگرانیهای یکی دو روزه نیستند. نگرانیهای هفت ساله ان. همیشه نگرانم که دیگر نشود. نکند امروز نتوانم با او حرف بزنم. انگار اگر نشود تا آخر عمرم نمیشود. همیشه نگرانم از دست برود فرصتم. انگار گفته اند اگر از این فرصت استفاده نکنی تا آخر عمر حسرتش به دلت میماند. همیشه میترسم از دست بدهم. میدانم ترس احمقانه ای است . دلیلش را نمیدانم. خیلی سعی کرده ام از خودم این نگرانی ودلهره ها دور کنم. نتوانسته ام.
۱۳۸۶ شهریور ۱۷, شنبه
قانون حمایت از مردان خانواده
۱۳۸۶ شهریور ۸, پنجشنبه
زن خوب
چند درصد از زنهای ما هنوز همین ضرب المثل رو تکرار میکنن و بهش اعتقاد دارن. اصلا چقدر از مردهای ما تغییر کردن تو این زمینه توی قرن اخیر؟
زن و مرد هر دوشون صبح زود از خونه میزنن بیرون. تو یه ساعتی برمیگردن. آقا میشینه پای تلویزیون ( خدا نکنه برنامه 90 یا یه چیزی تو این مایه ها باشه). خانومه یه راست میره تو آشپرخونه که قرمه سبزی رو بپزه. غذا آماده میشه آقا تشریف میارن میل میکنن. بعدش خانم دوباره تو آشپزخونه میشوره و میسابه. آخر شب خسته و کوفته. آقا هه بدون اینکه ذره ای همکاری کرده باشه انتظار داره خانمه الان مثل یه مدل و یا هنرپیشه غربی ( سعی کردم خیلی مودب باشم ) که همین چند ساعت پیش تو فیلم دیده خودشودرست کنه و همونطوری که تو فیلم پورنوی دیشب دیده در خدمت باشه. چون در غیر این صورت پایه های مقدس زندگی زناشویی به هم میریزه. که در صورتی که زنه قورمه سبزی نپزه و ظرفم نشوره قراره به هم بریزه. این وسط هم حق نداری بپرسی مثلا قرار بود فلان ساعت بیای چرا یه ساعت دیر کردی چون اقا بهشون بر میخوره و فکر میکنه که دارید کنترلشون میکنید. این جمله هم که هیچوقت از دهنشون نمیفته
"بازم گیر دادیا". بازم گیر دادیا برای همه چیز کاربرد داره. از خواستن اینکه شلخته نباشه تا اینکه وقتی قراری میذاره سر وقت باشه. خلاصه یادمون باشه یه زن خوب باشیم
مرتبط:
مردان ازدواج نکرده بیشتر در خانه کار می کنند
۱۳۸۶ شهریور ۷, چهارشنبه
به چی فکر کنم؟
۱۳۸۶ شهریور ۵, دوشنبه
چرا انقلاب میکنم؟
اسم کارگر علی مراد و این مکالمه وقتی در میگیره که علی مراد از شهر نو داشته برمیگشته:
علی مراد: همشون رو سوزوندیم.شهر رو پاک کردیم.
محقق: و زنها؟
علی مراد: خیلی هاشون جزغاله شدن.
محقق: تو کی؟ مال کجایی؟
علی مراد: من یک کارگرم . مال رضاییه. زن و بچه دارم.
محقق: تهران چی کار میکنی؟
علی مراد: اومدم تو انقلاب شرکت کنم.
محقق : تو رضاییه چه خبره؟
علی مراد: اونجا فقط یه جمبشه (!) ولی انقلاب اینجاست.
محقق: چرا انقلاب میکنی؟
علی مراد: اسلام، آزادی، فقر، ظلم.
محقق: دیگه چی؟
علی مراد: حیثیت
محقق: حیثیت؟
علی مراد: بله برادر! شاه حیثیت ما رو ازمون گرفت. او حق مردها رو ازشون گرفت. زن من الان کار میکنه. وقتی یه زن کار کنه از خانواده چی میمونه؟
محقق: تو از اسلام چه توقعی داری؟
علی مراد: اسلام حیثیت ماست. من میخوام خودم نون آور خانواده باشم. میخوام زنم تو خونه باشه غذا بپزه و از بچه ها مراقبت کنه.ان شاا…
منبع: “مدرن کردن زنان” ، والنتین مقدم، ص ۹۰
۱۳۸۶ شهریور ۲, جمعه
مادربزرگم وشریعتی
از دهه ۶۰ خیلی خاطره داره. از مشاجره ها وبحث هایی که به خاطر بچه هاش با مسئولین زندان داشته. توی یکی از همین مسافرت هاش به اوین سر حجابش بهش گیر میدن ( زنهای بختیاری معمولا موهاشون رو کامل نمیپوشونن) بهش میگن اگه روسریت رو نکشی جلو نمیذاریم بری بچه ت رو ببینی اونم میگه ما رسم نداریم، نمیکشم جلو. اینقدر پا فشاری میکنه که بالاخره زندانبان کوتاه میاد و این میره بچه ش رو میبینه. حتی این دنبال حق بچه ها رفتنش رو تا دفتر رییس دیوانعالی کشور ادامه میده.
به نظرتون مادربزرگ من یه الگو برای زن امروزیه ایرانیه؟ مادربزرگ منم یه بچه تربیت کرده که حداقل در راه هدفش که به نظرش انسانی بود کشته شده. هر روز هم با زندانبان و هر کس که میتونسته سر بچه هاش در میافتاده. آیا مظهر مبارزه علیه بی عدالتیه و در نتیجه الگویی برای زن امروزی مسلمان؟
شاید یه خرده قاطی کردم ولی دیدم مادربزرگم خیلی شبیه الگویی هست که براش تعریف کردن به عنوان یه زن مسلمان. هم مبارزه. هم بچه های خوبی تربیت کرده. یعنی منظور شریعتی یه همچین زنی هست؟
من برای مادربزرگم خیلی احترام قائلم و واقعا خیلی از کارهاش ستودنیه. ولی آیا مادربزرگم میتونه الگوی من باشه؟ مادر بزرگم همون زن سنتیه که شریعتی بهش میتازه. ولی الگویی که برای یک زن مدرن معرفی میکنه همین خصیصه ها رو داره نه بیشتر. زن سنتی هم به موقعش وقتی فکر میکنه حق بچه اش و یا شوهرش و یا یه عزیزش رو دارن میگیرن ساکت نمیشینه ولی آیا این رو میتونیم یه شخص انقلابی بدونیم که علیه ظالم زمانه بلند شده و انقلاب کرده؟ نه. اون فقط به یک دلیل شخصی این کار رو کرده. نه میخواسته جلو ظلم و بیداد زمان بایسته نه چیزی . فقط میخواسته بچه اش از اون تو بیاد بیرون و کنارش باشه. آیا شما زن سنتی سراغ دارید که برای نجات بچه اش به هر در نزنه؟
۱۳۸۶ مرداد ۲۸, یکشنبه
احترام به حقوق خانم ها
- میدونید خانوم! فکر نکنم هیچ مردی به اندازه من به حقوق خانومها احترام بذاره. من خانومم رو خیلی دوست دارم و فکر میکنم باید به زن همه نوع محبتی کنی که برای محبت نره (!)جای دیگه. من خیلی تو کارهای خونه به خانومم کمک میکنم.
- چه عالی، این خیلی خوبه
(بحث ادامه پیدا میکنه تا به نوع پوشش خانمها میرسه)
- من اصلا نظرم رو درباره لباس پوشیدن به خانومم تحمیل نمیکنم. هر چی خودش دوست داره بپوشه.
- کار درستی میکنید به نظرم.
(بحث با شنیدن نظرات دیگران داغ میشود)
- ولی بعضی جاها رو که من میدونم چه آدمهایی هستن میگم چه لباسی مناسبتره. آخه من میفهمم مثلا فلان جا که میریم چه خبره و مردهای اونجا چطورن.
- خوب حتما خود خانومتون هم این رو تشخیص میده.
- آره ولی...
(چند دقیقه بعد)
- میدونید چیه خانوم! اصلا زنها تا نوک دماغشون رو بیشتر نمیبینن. من بیشتر میفهمم که کجا چطوریه. اصلا چرا باید خانوم من جواب سوال یه غریبه رو بده. من دیدم قیافه اون مرد رو. اصلا یه جوری نگاه میکرد. من بهش میگم فلان جا نرو. فلان لباس رو نپوش. گوش نمیکنه خانوم! آخه من بهتر میفهمم. من یک کیلومتر دورتر رو هم میبینم ولی اون فقط تا نوک دماغشو میبینه.
من بحث رو دیگه ادامه ندادم. چون نزدیک بود بین خانوم و آقا دعوا بشه. ولی اینکه ایشون کلی به حقوق خانومها احترام! میذاره نباید فراموش بشه.
۱۳۸۶ مرداد ۲۶, جمعه
شمارش سالها
۱۳۸۶ مرداد ۲۵, پنجشنبه
تجاوز و جنگ
۱۳۸۶ مرداد ۲۴, چهارشنبه
همین...
ولی در کنار اینا، اتفاقات خوبم میفته و اون وقتی که یه خوب اونور خط نشسته، باهات حرف میزنه، بهت روحیه میده و حرفهای قشنگ میزنه، اونوقت انگار همه دردها و غصه ها در عرض چند دقیقه دود میشن میرن هوا.
۱۳۸۶ مرداد ۲۱, یکشنبه
مردان ظریفتر
۱۳۸۶ مرداد ۱۸, پنجشنبه
حقوق جنسی
حقوق جنسی مخصوصا برای زنها از بحث های جدید که خیلی از گروههای فمنیستی و فعالان زنان در سراسر جهان کمپینها و پروژه هایی رو برای آموزش اونها به زنها شروع کردن. فکر کنم مهمترین شعارش هم این هست که من به عنوان یک زن حق دارم از یک رابطه جنسی سالم لذت ببرم.
۱۳۸۶ مرداد ۱۶, سهشنبه
کسی نمی آید...
میگن شماهایی که ایران نیستید وقتی خبرها رو میخونین فکر میکنید چه خبره تو کشور. در حالیکه اگه برید میبیند ملت نه واسشون مهم که یه سری رو بدون محاکمه میکشن و نه اینکه یه سری دارن تو زندان شکنجه میشن. تازه میگن خوب شد که کشتنشون فلان فلان شده ها. البته من از انتخابات قبلی ریاست جمهوری امیدم رو به این ملت از دست دادم.با صد سال پیش فرقی نکردن فقط اون وقت سوار الاغ میشدن الان سوار ماشین. من خیلی وقته که منتظر نیستم که کسی بیاد که "مثل هیجکس نیست".
۱۳۸۶ مرداد ۱۴, یکشنبه
۱۳۸۶ مرداد ۱۰, چهارشنبه
بازم روزمره
این روزها حسابی درگیر شریعتی هستم و انقلاب ایران و شرایط اواخر رژیم شاه. هنوز به نتیجه نرسیدم که شریعتی رو تو چه دسته ای بذارم بعضی ها اونو رادیکال میدونن. بعضی توی مدرن اسلامیست ها و میانه روها طبقه بندیش میکنن. حالا یه خرده بین اینها دارم گیج میزنم. اینکه چقدر جمهوری اسلامی به ارای شریعتی که خیلیها اونو معمارش میدونن نزدیکه. که من فکر میکنم خیلی. شاید خیلی از هوادارای شریعتی اعتقاد نداشته باشن. حیف شد واقعا شریعتی یه سال قبل از انقلاب مرد اگه بود حالا من میدونستم چی فکر میکرد. شایدم یکی میشد مثل بازرگان. همینطور دارم چرت مینویسم هرچی میاد به ذهنم میگم.
برم ببینم چه خاکی با این پایان نامه باید به سرم کنم.
۱۳۸۶ مرداد ۴, پنجشنبه
روزانه
این خونه جدید یه باغچه خوشگل داره که دیروز یک صحنه فوق العاده زیبا توش دیدم. در حین اینکه داشتم صبحانه آماده میکردم یه نگاهم به باغچه انداختم و یه موجودی رو دیدم اونجا بهم خیره شده که فکرشم نمیکردم. یه موجود با یه جفت چشم فوق العاده زیبا. یه آهو. هیچوقت فکر نمیکردم تو حیاط خونم یه آهو ببینم. فوق العاده زیبا بود. اینقدر هیجان زده شده بودم که هیچ کار دیگه نمیتونستم کنم جز اینکه وایسم اونجا و بهش زل بزنم همونطور که اون داشت منو نگاه میکرد. بعد از چند دقیقه هم راهشو کشید رفت. ولی من هنوز این صحنه جلو چشممه.
کامنت های پست قبلیم قانعم کرد که اسم وبلاگ رو عوض نکنم. واسه همین فکر کنم این قالب جدیدش و اسمش حالا حالاها اینجا مهمون باشه تا وقتی دلم خواست دوباره یه تنوع ایجاد کنم. رنگش یه خرده تیره شد ولی فقط اینطوری میشد با اون عکسش جور در بیاد. از این به بعد احتمالا به خرده دیر به دیر این وبلاگم آپ میشه تا وقتی که دوباره امکانات دار بشم شاید دو ماه دیگه.
۱۳۸۶ تیر ۳۱, یکشنبه
اسم پیشنهاد بدید...
۱۳۸۶ تیر ۲۹, جمعه
۱۳۸۶ تیر ۲۵, دوشنبه
زن انقلابی و شریعتی
کتابی که من خوندم چیزی حدود 135 صفحه بود که به جرات میتونم بگم که درباره فاطمه؛ اگر همش رو روهم بذاریم حدود 10 صفحه و شاید کمترو درباره زنان ( چه مسلمان و چه غربی) هم چیزی در همین حده. توی این کتاب قرار بود که به زن مسلمان یک الگوی کامل شناسونده بشه که نه زن غربیه و نه زن سنتی. شریعتی فاطمه رو انتخاب میکنه. شریعتی خیلی سعی میکنه که فاطمه ای رو نشون بده که در عین حال که همسر صبور، دختر محبوب و مادر فداکاریه ولی در همون حال هم یک زن مبارزه. شریعتی به نظرم نتونسته این نقش فاطمه رو خوب به تصویر بکشه. شاید به خاطر این باشه که مدارک تاریخی کافی برای این نقش فاطمه نداره. شاید هم این نقش فاطمه رو سعی کرده فقط از اعتراض فاطمه نسبت به غصب زمینش بیرون بکشه. ولی به نظرم تلاش شریعتی برای پر رنگ کردن نقش مبارزاتی فاطمه، خیلی موفقیت آمیز نیست. هر چند نقش فرزندی و همسریش خیلی بیشتر پررنگ بود در سراسر بخشهایی که به فاطمه اختصاص داده بود، یعنی همون ده صفحه.
شریعتی ضمن اینکه از یک طرف زن غربی برای مصرف گرا بودن و ابزار جنسی بودن محکوم میکنه و از رسانه های اون زمان ایرانی ایراد میگیره که چرا فقط زن سکسی غربی رو به عنوان الگو به زن ایرانی نشون میدین و نه زن غربی که داره تلاش میکنه، تحقیق میکنه، صبح تا شب توی دانشگاه و کتابخونه است و... در همون حین همین زن غربی که صبح تا شب کار میکنه و از نظر مالی مستقله رو به بی عاطفگی محکوم میکنه و به اینکه ذهنه مادی داره و فقط به خاطر سکس ازدواج میکنه نه به خاطر عشق و در همین زمان که داره میگه داره به خاطر سکس ازدواج میکنه، میگه به خاطر آزادی جنسی که قبل از ازدواج داشته زندگی زناشویی هم از این نظر براش جذابیت نداره. چون همون خصلتی رو که ازش تعریف میکنه درچند صفحه بعد محکوم میکنه. بعضی اوقات فکر میکنی داره برای اینکه به هدفش برای معرفی مدل آرمانیش بپردازه آسمون و ریسمون رو به هم میبافه. از یک طرف تصور قرون وسطایی اروپایی رو به زنها محکوم میکنه و ازطرفی میگه که رنسانس مقام والای زن رو تنزل داده. من ربط منطقی بین حرفاش نمیبینم. البته در اصل متن سخنرانیشه. یعنی سخنرانی که کرده احتمالا به خاطر جذب بیشتر مخاطب به زیبایی کلامش بیشتر توجه کرده تا ربط منطقی بخشهای مختلف حرفاش.
گروهی شریعتی رو از مدرن اسلامیست های ایران میدونن. و افکارش رو یک چیزی در مایه های روشنفکری دینی. به نظرم شریعتی با اینکه سعی کرد که یک الگویی از زن مسلمان که با دنیای جدید همسانی داشته باشه ارائه بده ولی موفق نشده. متن کتاب خیلی بیشتر تعریف و تمجید از علی و محمده تا فاطمه. تنها آخرین جمله کتابش یعنی " فاطمه، فاطمه است" که فاطمه رو مستقل به تصویر میکشه در حالیکه کل کتاب نشون میده فاطمه، فاطمه است چون همسر علی، دختر محمد و مادر حسینه.
سوالی که هنوز برای من مونده اینه که این الگویی که شریعتی خواسته معرفی کنه واقعا اون چیزی بود که زن ایرانی در اون زمان بهش احتیاج داشته؟ زمان انقلابی شریعتی همون مادر خوب و همسر مهربان و فداکار و البته الان مصلحت کشورش اقتضا میکنه که انقلابی هم باشه. اگر احتیاج به انقلاب نباشه، زن مسلمان به جر مادر و همسر چه نقشی داره؟
۱۳۸۶ تیر ۲۰, چهارشنبه
پاسخ به برخی خزعبلات
جوابهای آسیه و صنم به این خزعبلات:
پاسخی برای آقای حسین درخشان
حسین درخشان، خائن به جنبش زنان ایران
۱۳۸۶ تیر ۱۷, یکشنبه
بیچاره مکرمه!
مرتبط:
سنگسار یک مرد در ایران میگن خودسرانه بوده!!!
می ارزه؟
۱۳۸۶ تیر ۱۵, جمعه
خانم انگلیسی در لباس طلبگی
۱۳۸۶ تیر ۱۳, چهارشنبه
ترمیم بکارت: روسپیان باکره و روسپیدان شب زفاف
مرسی از بودنت
همیشه گفتن جملات انگار از نوشتنشون آسونتره. بهر حال من الان جمله کم آوردم. دوست دارم بگم مرسی که هستی. مرسی برای همه این سالهایی که بودی کنارم. مرسی برای وقتهایی که هیچکس نبود ولی تو بودی که بهم دلداری بدی. هنوزم مطمئنم وقتی از همه چیز خسته و شاکیم میتونم با چند دقیفه حرف زدن با تو آروم شم. مرسی که اومدی تو زندگیم و امیدوارم حالا حالاها باشی.
به قول شاعر بیا شمع ها رو فوت کن که صد سال زنده باشی.
۱۳۸۶ تیر ۱۰, یکشنبه
روزمره
...
من همینطوری آدم نگرانی هستم. این کشف بمبهای لندن هم دیگه بیشتر کمک کرد. امروز تمام مدتی که سوار قطار و مترو بودم نگران بودم یه بمبی چیزی منفجر شه و من جوونمرگ بشم. تا تهران بودیم شبها با ترس زلزله میگذروندیم. اینجا باید از ترس این بمبها اروم قرار نداشته باشیم. البته من هنوز نفهمیدم که یهو چی شد دو تا بمب همزمان با هم کشف میشه و یه تروریست احمق میره ماشینشو میکوبه به فرودگاه تا آتیش بگیره. من هیچوقت به این انگلیسی ها اعتماد ندارم فکر کنم اینم یه بازیه جدیده واسه سختگیریه بیشتر.
...
من شخصا عاشق بارونم ولی طی دو هفته گذشته بسکی اینجا بارون اومده دیگه داره حالم بد میشه. هفته گذشته هم به قدری هوا سرد شد که مجبور شدیم لباسهای زمستونیمون رو دوباره در بیاریم و یک روزشم هم ک مجبور شدیم شوفاژ روشن کنیم. دوستای انگلیسیم میگن یه همچین هوای سردی اونم توی جون و جولای سابقه نداشته.
...
آخر هفته رو رفتم بیرمنگام که یه دوست خوب و نازنین رو ببینم. این دختر اینقدر فعال و موفقه که من واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم. روزی 10-15 ساعت کار میکنه. چیزی که من اصلا در مورد خودم فکر نکنم یه روز اتفاق بیفته. استاد دانشگاست و کاملا نمونه یه دختر مستفل و قابل تحسین. این دو روز خیلی خوش گذشت. رستوران ایرانی رفتم و بعد از مدتها دلی از عزا در اوردم و چلو کباب، قورمه سبزی، کشک بادمجون و از همه مهمتر آش رشته خوردم. البته یه خرده زیاده روی کردم و تا دو ساعت بعدش خودم رو لعنت میکردم که چرا اینقدر ندید بدید بازی در آوردم. ولی الانم که فکرشو میکنم بازم دهنم آب میافته. خیلی سعی کردیم یه قلیون هم چاق کنیم و صفا رو کاملتر کنیم که متاسفانه قلیون راه نیفتاد. یا ما بلد نبودیم. یا قلیون اشکال فنی داشت.
...
دو روز پیش این جینا خانم ما یه ساله شد. از این فاصله دور نتونستم وظایف خالگی رو انجام بدم. چهره اش میخوره که خیلی شیطون شده باشه. عکساشو میتونید اینجا ببینید.
۱۳۸۶ تیر ۷, پنجشنبه
زنهای سرد مزاج
درباره اینکه زنها از نظر جنسی سرد مزاجن خیلی شنیدیم و هنوز هم میشنویم. اینکه اکثریت جامعه فکر میکنن که زنها در مقایسه با مردها میل جنسی کمتری دارند هم همچنان به قوت خودش باقیه. رادیکال فمنیستها اعتقاد دارن که از اواخر قرن 19 و با ورود کتابهای س ک س ولوژی و ایجاد و رشد دانش س ک س ولوژی این باور که زنها در مقایسه با مردها خواست جنسی کمتری دارند و در برقراری رابطه جنسی تمایل کمتری دارند شکل گرفت. اواخر قرن 19 اولین مطالعات درباره طبیعت جنسی زنان و رفتارهای جنسیشون شروع شد. این مطالعات در دهه های اول قرن بیستم باعث شد که عده ای از فمنیستها با کمک دانش جدید درباره امیال و خواسته های جنسی زنها حرف بزنن و براورده شدن اونو جز حقوق فردی یه زن بدونن.
اینکه تا الان این تفکر عدم تمایل بیشتر زنها به رابطه جنسی و سرد مزاجی اونها همچنان ادامه داره میتونه دلایل مختلفی داشته باشه که از نظر من بیشتر از کمبودهای آموزشی ناشی میشه. زنها از همون ابتدا آموزش میبینن که باید از خواسته های جنسیشون صحبت نکنن. یاد میگیرن که داشتن میل جنسی در مردها وجود داره. بیشتر دخترها این عبارت رو بارها شنیدن که باید مراقب باشن که ازشون سوء استفاده نشه. این یعنی اینکه اگر در ارتباط با مردی قرار گرفتید امکان ایجاد یک رابطه جنسی است که در هر صورت به ضرر شما تموم میشه. همیشه به ما گفته شده که رابطه جنسی در اصل به خاطر لذت مرد هست و معمولا به عنوان یک زن لذتی نیست و اگر هست اندکه. دخترها با این طرز تفکر بزرگ میشن و بدون داشتن ذره ای آگاهی از اینکه یک رابطه جنسی امکان داره چی باشه وارد زندگی زناشویی میشن. هیچکس به اونها قبلا نگفته که قرار شب اول ازدواج چه اتفاقی بیفته و اصلا قرار اون و شوهرش چه کار کنن. بیشتر مردها هم آموزش ندیدن که شب اول باید با همسرشون چطور برخورد کنن. عطش داشتن رابطه و انجام هر چه زودتر اون – مخصوصا در مردها- باعث میشه بدون انجام هیچ مقدماتی بخوان هر چه زودتر برن سر اصل قضیه. زن در این رابطه بدون اینکه هنوز به طور کامل تحریک شده باشه یک رابطه بدون لذت همراه با درد رو شروع میکنه که خاطرش همیشه تو ذهنش باقی مونده. بقیه رابطه های زندگی هم تقریبا به همین منوال پیش میره به طوریکه بعد از یه مدت زن هیچ علاقه ای نداره به چنین رابطه ای که هیچ تحریک و ارگاسمی درش وجود نداره و در نتیجه به سردمزاجی متهم میشه و خیلی زود این عدم خواسته زن به داشتن رابطه جنسی باعث بروز مشکلات خانوادگی میشه. از طرف دیگه هم اگر زنهایی باشن که خواسته جنسیشون رو بیان کنن و بگن که از اون لذت میبرن و در رابطه با طرفشون برای داشتن رابطه پیش قدم بشن به چشم یک زن غیر عادی بهشون نگاه میشه. در خیلی از موارد شوهراشون با دید شکاکانه بهشون نگاه میکنن. یعنی برخی از مردها در عین حالی که سرد مزاجیه همسراشون گله دارن از طرفی هم خیلی مایل نیستن که از زبون اون تمایل جنسیشون رو بشنون. در اصل نمیدونن چی میخوان. در این بین خیلی از زنهایی هم که خواسته جنسی طبیعی دارن ترجیح میدن ماسک سرد مزاجی بزنن که با تهمتهای اخلاقی روبرو نشن.
مرتبط:
یک روش درمانی جدید برای افزایش میل جنسی زنان - ممنون از حاجی کنزینگتون به خاطر لینک
۱۳۸۶ تیر ۳, یکشنبه
چطور زن شدم
۱۳۸۶ تیر ۱, جمعه
چرا خودت رو فروختی؟
" داستان یک شهر" احمد محمود رو تازه تمام کردم. البته " همسایه ها" که در اصل قسمت اول داستان زندگی قهرمان قصه یعنی " خالد" نخوندم. مدتها بود که رمانی رو دست نگرفته بودم که تا تمومش نکنم زمین نذارم.یادم نیست آخرین بار کی اینطور رمان خوندم. " داستان یک شهر" از اون مدلها بود که 600 صفحه رو تقریبا بدون وقفه خوندم. با اینکه میشه از همون اوایلش تقریبا حدس زد که ته داستان چیه ولی اینقدر روون نوشته شده که باهاش میری تا آخرش. برای من داستان بگیر و ببندهای حزب توده بعد از مرداد 1332 محور اصلی داستان نبود. " شریفه" فاحشه بندر لنگه برای من مرکز داستان بود. شریفه که نوجوونی با یه راننده کامیون فرار میکنه و برادرش به پدرش قول میده که آبروی رفته شده خونواده رو با پیدا کردن وکشتنش دوباره احیا کنه. برادر آرزوی پدر رو برآورده میکنه در حالیکه خودش رو هم بعد از عذاب وجدانی که بهش دچار میشه به کشتن میده. قهرمان داستان احمد محمود در عین حال که شریفه براش یه فاحشه بود که شبها رو با عطر تنش سپری کنه ولی همزمان حرفهای مردم درباره پست و بی ارزش بودن یه فاحشه آزارش میده.البته این آزار باعث عکس العمل و اعتراضی از جانب اون نمیشه. قهرمان داستان در برخورد با یه فاحشه دو دله نه در برابر مردم ازش دفاع میکنه نه مثل مردم اونو کم مایه میدونه. نویسنده نتونسته با خودش کنار بیاد که با یه فاحشه باید چطور برخورد کرد. وقتی مردم میگن:
- " اصلا چه معنی داره که برا خاطر یه فاحشه از مردم ارس و پرس بکنن؟... ئی طور زنا جامعه رو فاسد میکنن. میباد مثه موش دمبشونو بگیرن و لاشه شونو بندازن تو چال و خاکشون کنن و السلام!" (داستان یک شهر، احمد محمود، تهران، انتشارات امیرکبیر،چاپ اول،1360 ص 282)
قهرمان داستان سکوت میکنه ولی عوضش یه زنه دیگه که اونم فاحشه است جواب مردهای دیگه رو میده:
" هر چی بود برا خودش بود. بد بود یا خوب بود به کسی ربطی نداره. از کجا معلومه شماها عملتون خیلی بهتر از شریفه باشه؟ ... تا زنده بود که هیچکدومتون درد دلشو نپرسیدین که ببینین چرا جنده شده. حالا همتون برام آدم شدین. برام صالح شدین... اگر جنده س کی جنده ش میکنه؟... همی شماها..."( همان،ص 287)
داستان یک زن روسپی حالا حالاها ادامه داره. الان هم ادبیات مردم با حدود 50 سال پیش زیاد فرقی نکرده. امروزه هم این زنها رو یا سنگسار میکنن. یا برادری، پدری کسی پیدا میشه و لکه ننگ! رو از دامن شرف خانواده! پاک میکنه. البته باز هم کسی از فاحشه نمیپرسه چرا خودتو فروختی.
۱۳۸۶ خرداد ۳۰, چهارشنبه
بيانيه فعالان كمپين "قانون بي سنگسار" درباره توقف اجراي حكم سنگسار در تاكستان
حكومت جمهوري اسلامي ايران با امضاي كنوانسيون بين المللي حقوق سياسي و مدني ملزم است به رعايت ماده 6 اين كنوانسيون كه تصريح مي كند "هيچ كس نبايد در معرض شكنجه يا رفتار تحقير آميز و مجازات غير انساني و ترذيلي قرار بگيرد.
منبع سایت میدان
۱۳۸۶ خرداد ۲۸, دوشنبه
اندر خم کلمات فرنگی
۱۳۸۶ خرداد ۲۵, جمعه
لذتهای کوچیک
۱۳۸۶ خرداد ۲۳, چهارشنبه
استراحت
۱۳۸۶ خرداد ۱۹, شنبه
روزمره
۱۳۸۶ خرداد ۱۲, شنبه
استاد ضد فمنیست عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی
مرتبط با نظرات استاد گرامی سر کلاس:
فمنیسم
رشته نامشروع
۱۳۸۶ خرداد ۱۱, جمعه
ترمیم بکارت
دوختن پرده بکارت موضوع جدیدی حداقل برای دخترها و زنهای ایرانی نیست. از دوران نوجوونی داستانهای زیادی از دوستا و همکلاسیهامون در این باره شنیدیم. مهمه که شب ازدواج باکره باشی. مهم نیست که قبلا از دستش دادی و دوباره خودتو دوختی یا هیچوقت س ک س نداشتی. مهم اینه که طرفت باور کنه که کالایی که به دستش رسیده آکه ( همون آک بند). الان نمیخوام درباره خوب بودن و یا بد بودن و اینکه یه جور دروغه و اینها صحبت کنم. خیلی وقت پیش دربارش نوشتم. موضوعی که بهش فکر میکنم اینه که در برابر زنی که فکر میکنه باید دوخته بشه چون اونوقت میتونه راحتتر تو جامعه اش زندگی کنه چه عکس العملی باید نشون داد. میتونیم محکومش کنیم چونکه ارزش خودش رو در حد یک کالا تنزل داده و یا بر عکس میتونیم این کارش رو توجیه کنیم و بهش حق بدیم چون اونجوری راضی تره ( یعنی اونطوری دیگه تحت آزار و اذیت خانوادش و اطرافیان و احتمالا همسر آیندش قرار نمیگیره). وجه دیگه که باید کار فرهنگی کنیم تا این فرهنگ مردسالار رو عوض کنیم رو میدونیم. ولی موضوع اینه که در حال حاضر بهتره چه عکس العملی نشون بدیم . تو فرانسه کلینیکهایی بوجود اومدن که این کار رو برای زنهای مسلمون انجام میدن. کارشون قابل تاییده؟ یا دارن یه فرهنگه غلط رو بازسازی میکنن ؟ یا امکان یه زندگی بدون دردسر رو برای بعضی از زنها فراهم میکنن؟ خودم دارم هنوز به نتیجه ای نرسیدم سر این قضیه. لطفا موضوع رو با حق کنترل زن بر بدن خودش قاطی نکنیم (که حداقل برای من یه اصل غیر قابل انکاره) . موضوع یک جواب کوتاه مدت برای یک پدیده است جدا از راهکار بلند مدت تلاش برای تغییر رسم غلط.
دبستان دوشیزگان
منبع: بی بی خانم استرآبادی و خانم افضل وزیری، به قلم نرجس مهر انگیز ملاح ( نوه بی بی خانم)، ویراستار: افسانه نجم ابادی، بهار 75
۱۳۸۶ خرداد ۸, سهشنبه
ایرانیا و فرنگستون تو قرن 16
( اروج بیگ بیات سابق ) و " دن دیه گو". دون ژوان مثل اینکه سال 1604 یه سفرنامه مینویسه که هیچوقت اوریجینالش پیدا نمیشه.
یادمه تو پرلاشز چند تا قبر دیده بودم مال قرن نوزدهم و روشون مجسمه زرتشت نصب بود و اسمها نیمه ایرانی نیمه فرانسوی. به نظرم خیلی جالب بود که ایرانیها تو قرن نوزدهم تو پرلاشز خاک شدن. الان که اینو خوندم دیدم که خیلی هم عجیب نیست.
۱۳۸۶ خرداد ۷, دوشنبه
۱۳۸۶ خرداد ۴, جمعه
گفتگوی خیالی
- عزیزم دکترا جوابم کردن. گفتن نهایتن 3 ماه دیگه.
- جدی؟ حالا من باید چه کار کنم؟باید بیام؟
- نه عزیزم. اگه بیای مشکل واست پیش میاد.
- خودمم داشتم به همین فکر میکردم. میدونی خیلی دوست دارم؟
- آره
...
پی نوشت: این نوشته کاملا خیالیه. اگه باعث نگرانی شدم واقعا معذرت میخوام. من حالم خوب خوبه. بادمجون بم افت نداره!
۱۳۸۶ خرداد ۱, سهشنبه
۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۷, پنجشنبه
من و خاتمی
به من میگن اصلاح طلب دوم خردادی،چون فکر میکنم دوره خاتمی این امکان رو ذره ای ایجاد کرد که کمی راحتتر بنویسیم و بخونیم. برای منی که دهه 60 مدرسه رفتم و هر روز صبح سر صف باید بلند فریاد میزدم ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است " و هر روز باید دم در ورودی دقیقه ای رو میگذروندم که بلندی یا کوتاهی مانتو شلوارم و تنگ یودن مقنغه ام و اینکه حتما باید چونه دار باشه و نه پفی! چک بشه و یا رنگ کقشی که پوشیدم احیانن سفید نباشه و یا جورابم ساقه کوتاه نباشه. فضای دوران خاتمی یه خرده اجازه نفس کشیدن داد. میتونستم صندل بدون جوراب بپوشم. خنده دار نیست قبل از اون فکرشم نمیکردم. تونستم اعتراض کنم تو دانشگاه که منم مثل پسرهای دانشگاه حق دارم از صندلی توی محوطه استفاده کنم. تونستم واسه مجله دانشگاه با شیرین عبادی مصاحبه کنم و از حقوق کم زنها حرف بزنم. تونستم کتابهای صادق هدایت رو تو کتابفروشیها پیدا کنم. تونستم جامعه و توس بخونم. برای منی که میراث دار مادری بودم که برای من سمبل درد و رنج دهه 50 و 60 بود مادری که هنوز صبحها با کابوس حمله یک سری ادم مسلح در تاریکیهای نیمه شب به خونش از خواب بیدار میشد. و هنوز توی ذهنش سربازایی که از روی پشت بوم خونه همسایه ها با تیرباراشون حیاط خونه اونها رو نشونه گرفته بودن،رژه میرفت. مادری که هنوز جسد برادر 23 سالش که روی پاهاش رد رگبارها و روی پیشیونیش جای تیر خلاص بود، جلو چشماش میدید. وقتی که پیکر برادرش رو توی تاریکی شب بهش داده بودن و بهش امر کرده بودن اگه صدای گریه ای شنیده بشه میبرنش همون جایی که عرب نی انداخت. و مادربزرگم مجبور شد ضجه هاش رو تو دلش خفه کنه. برای من شاید سخت تر بود که در انتخابات 76 شرکت کنم و اولین رایم رو توی 20 سالگی به خاتمی بدم. برای من شنیدن واژه های حقوق فردی و شهروندی واژهای زیبایی بودن که اولین بار بود از زبان یک عضو جمهوری اسلامی میشنیدم. و معلومه فوق العاده جذاب بود برام. اومدن خاتمی میتونست نشونه یه آزادی باشه. نمیدونستم آزادی یعنی چی؟ از مرزهای ایران پامو بیرون نذاشته بودم تا بدونم "ازادی" یعنی چی. برای من همین بس بود که حجاب و مقنعه ام رو چک نکنن و بذارن کفش ورزشی سفید بپوشم. روسری رنگی بزنم. مانتوم کوتاه باشه. احمقانه است ولی همه اینها برای من معنی داشت. هنوز هم معنی داره. هنوز هم به نظرم اگر مسیر اصلاحاتی که خاتمی شروع کرد ادامه پیدا میکرد من نگران نبودم که کابوس دهه شصت رو تو خیابونهای تهران دوباره در دهه 80 شاهد باشم. من یاد گرفتم که از حداقل های امکاناتم استفاده کنم. همونطور که دوران جنگ یاد گرفته بودم رو کاغد کاهی بنویسم و جامدادی اهنربایی رو به چشم یه شی تجملی ببینم. پس یاد گرفتم که از تنها حقم استفاده کنم و به اون که بهتر رای بدم. این به نظرم یه قدم به جلو بود. نسبت به نسلی که داییم جزیی ازشون بود. ایمان دارم که اگه اونو امثال اون نبودن من به این آگاهی نمیرسیدم و خوشحالم که در اون زمان هم متوقف نشدم.
۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۳, یکشنبه
مفاهیم سیاسی در غالب معشوقه ای اروتیک
"باور کنیم که فردای انقلاب، با بر آمدن آفتاب بر خاک ایران، آن لعبت شیرین سخن و سیمین بدنی که جمهوری نام داشت و شاعران همواره در جستجوی رنگهای چشمانش بودند، نقاشان بر آنها سرمه کشیده بودند، نویسندگان غنچه های دهانش را چیده و خرمنی ساخته، زحمتکشان بر استواری پستانهای پربرکتش سلام داده بودند، آهنگسازان و نوازندگان بر تارهای گیسوانش نت نوشته و چنگ نواخته و سرود ها خوانده بودند و شیخ ها بر لرزش لبهایش ایمان داده بودند، سرانجام درسرزمین مانی و مزدک، ابومسلم و بابک، ستارخان ومصدق، طالقانی و ارانی مسکن گزید."
۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۹, چهارشنبه
اندر حکایت برخی از ایرانیان خارج نشین
مرتبط:
برای آن که رفت، برای آن که ماند - ابراهیم نبوی
برای آن که مجبور بود برود و آن که مجبور نبود! جوابیه رضا ناصحی به ابراهیم نبوی
۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۸, سهشنبه
۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۷, دوشنبه
تاریخ و نگاه جدید به اتفاقات
۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۳, پنجشنبه
ختنه زنان و رویارویی زنان...
۱۳۸۶ فروردین ۲۷, دوشنبه
ولور
۱۳۸۶ فروردین ۲۴, جمعه
خودم...
۱۳۸۶ فروردین ۲۰, دوشنبه
دوباره مبارزه با بد حجابی...
نمیدونم اگه خدا زنها رو نیافریده بود که هر روز به بهانه ای یا دستگیرشون کنن یا بخوان لباس و بدن و قیافه و رفتارشون رو کنترل کنن. حاکمان چه کاری برای انجام دادن داشتن.
۱۳۸۶ فروردین ۱۵, چهارشنبه
وقتی که مغزت هنگ میکنه...
ما رو چه به درس زیست شناسی
کرم و مار و مارمولک شناسی
ما را چه که سزار پیر بوده یا کره خرش دلیر بوده
حالا بعد از همه این سالها که دوباره مثل ... گیر کردم در درسها و یکی تو سر خودم میزنم یکی تو سر کتابها و مقاله های تاریخی قرن نوزدهم انگلیس از خودم میپرسم اخه به من چه که دخترهای انگلیسی اوایل قرن بیستم تفریحشون مثلا رفتن به سالن رقص بوده و سینما و یا اینکه س ک سولوژیستها چطوری به تقویت بنیان های خانواده و ازدواج و مردسالاری کمک کردن و یا اینکه فلان مجله مد در چه سالی تو انگلیس چاپ شد؟
این همخونه ای من فیلم سازی میخونه و هر روز روزی دو سه تا فیلم نگاه میکنه و ظرف 6 ماه گذشته فقط 2 هفته واسه دو کار پایان ترم زحمت کشیده. اونوقت من هفته ای 10 تا مقاله خوندم و برای هر پیپر 10 کتاب. اخه این انصاقه؟
این نوشته ها نشون میده که من حسابی مغزم هنگ کرده.
همین.
خوش به حال لوا که داره میره مسافرت...
۱۳۸۶ فروردین ۱۳, دوشنبه
سالی که نکوست...
۱۳۸۶ فروردین ۱۲, یکشنبه
از نه گفتن نترسید
۱۳۸۶ فروردین ۹, پنجشنبه
زن ملوان و کلیشه های جنسیتی
۱۳۸۶ فروردین ۷, سهشنبه
...
پی نوشت:
قسمت آخر خیلی باحال بود. این سخنرانیهای مذهبی کانالهای امریکایی معلومه از کجا نشات میگیره. به نظرم ادمهای مذهبی همه جای دنیا خیلی شبیه همن.
۱۳۸۶ فروردین ۵, یکشنبه
ترس
۱۳۸۶ فروردین ۳, جمعه
تغییر مردانگی در ایران
مرتبط:
امان از این پسرهای مکش مرگ ما ...
عصر مردان، عصر شیران (سماور) یاد باد
۱۳۸۶ فروردین ۱, چهارشنبه
سال نوی تکنولوژیک..
امیدوارم سال جدید هر کی به دلدارش برسه ازجمله خودم. و کاشکی سال جدید به دور از استرسها و نگرانیها باشه و از همه مهمتر همه جا در صلح به سر ببره.
نوروزتون مبارک.
۱۳۸۵ اسفند ۲۸, دوشنبه
انتظار به پایان رسید...
ساعت 2:
با پرستو تماس گرفتم گفت هنوز جلو دادگاهن. کارهای اداری داره انجام میشه. اگه تا قبل از ساعت 4 همه این کارهای مالی و بانکی تموم شه. اونوقت دستور قاضی و یا یکی از معاوناش برای آزادیشون لازمه. میگه بچه ها هم به هم روحیه میدن. به نظرم این خیلی مهمه.
ساعت 3:
پرستو: شادی آراد شد. یو هوووووووووو
ساعت 4:
آسیه: هر دو تاشون آزاد شدند.
راستکی دیگه بوی عید اینجا هم میاد.
نسرین عکسهای شادی و محبوبه رو گذاشته. چقدر دلم میخواست اونجا بودم. میدونم کلی خوب بود و خوش میگذشت مثل همیشه.
۱۳۸۵ اسفند ۲۷, یکشنبه
۱۳۸۵ اسفند ۲۴, پنجشنبه
خوب وبد
اصل خبر در میدان زنان
من سردم است
...
در کوچه ها باد میامد
این ابتدای ویرانیست آن روز هم که د ست های تو ویران شد
باد میآمد
ستاره های عزیز
ستاره های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان ، دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه
آورد ؟
ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم میرسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجاد ما قضاوت خواهد کرد .
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه ترین یار " آن شراب مگر چند ساله بود ؟ "
نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشت های مرا میجوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟
...
فروغ فرخزاد