۱۳۸۶ مرداد ۴, پنجشنبه

روزانه

فعلا من افتادم رو دور نو کردن. دو روز پیش خونه رو ( در اصل اتاقم) رو عوض کردم و اومدم یه جای بزرگتر با اجاره کمتر ولی در عوض بدون اینترنت. فقط به برکت نزدیک بودن دانشگاه میتونم بیام و از اینترنت دانشگاه استفاده کنم . با این وجود  نداشتن اینترنت تو خونه و دسترسی همیشگی بهش به تنهایی میتونه دلیلی برای غصه خوردن باشه .البته من میخوام از این توفیق اجباری استفاده کنم و گوش شیطون کر یه خرده به کارهای پایان نامم برسم که از همین الان استرس به موقع تموم نشدنش شروع شده. اگر چه بهترین و همیشگی ترین راه ارتباطیم یه جورایی محدود شده و انگاری اینجوری جدایی بیشتر خودشو بروز میده و اذیتت میکنه.  هوای اینجا هم که دیگه گندشو در اورده بسکه بارونیه، بیشتر به این دلتنگی کمک میکنه. اگه همینطور این بارون ادامه پیدا کنه منی که عاشق بارونم  تبدیل میشه به کسی که حالش به هم میخوره از بارون.

این خونه جدید یه باغچه خوشگل داره که دیروز یک صحنه فوق العاده زیبا توش دیدم. در حین اینکه داشتم صبحانه آماده میکردم یه نگاهم به باغچه انداختم و یه موجودی رو دیدم اونجا بهم خیره شده که فکرشم نمیکردم. یه موجود با یه جفت چشم فوق العاده زیبا. یه آهو. هیچوقت فکر نمیکردم تو حیاط خونم یه آهو ببینم. فوق العاده زیبا بود. اینقدر هیجان زده شده بودم که هیچ کار دیگه نمیتونستم کنم جز اینکه وایسم اونجا و بهش زل بزنم همونطور که اون داشت منو نگاه میکرد. بعد از چند دقیقه هم راهشو کشید رفت. ولی من  هنوز این صحنه جلو چشممه.

کامنت های پست قبلیم قانعم کرد که اسم وبلاگ رو عوض نکنم. واسه همین فکر کنم این قالب جدیدش و اسمش حالا حالاها اینجا مهمون باشه تا وقتی دلم خواست دوباره یه تنوع ایجاد کنم. رنگش یه خرده تیره شد ولی فقط اینطوری میشد با اون عکسش جور در بیاد. از این به بعد احتمالا به خرده دیر به دیر این وبلاگم آپ میشه تا وقتی که دوباره امکانات دار بشم شاید دو ماه دیگه.

Š

۱۳۸۶ تیر ۳۱, یکشنبه

اسم پیشنهاد بدید...

دستی به سر و گوش این وبلاگمون کشیدیم بعد از مدتها. بسکی غر زدم به جونش بیچاره هم دیشب نشست این عکس رو که خیلی دوست داشتم یه خرده درستش کرد و گذاشت اینجا. الان فرم وبلاگ بهتره به نظرم . فقط یه تغییر دیگه هم میخوام بدم که مدتهاست بهش فکر میکنم اونم تغییر اسم وبلاگ. میخوام یه ترکیبی باشه از رها ولی خوب تکراری و کلیشه ای هم نباشه. ولی راستش پیدا کردن یه همچین ترکیبی سخته. گفتم اینجا بنویسم ببینم کسی پیشنهادی داره یا نه. خیلی لطف میکنید اگه نظرتون برای یه اسم ترکیبی غیر تکراری با "رها" بگید. اینکه رها توش باشه بخاطر اینه که این اسم دیگه جا افتاده و نمیخوام اسم وبلاگ رو کامل عوض کنم.

۱۳۸۶ تیر ۲۹, جمعه

۱۳۸۶ تیر ۲۵, دوشنبه

زن انقلابی و شریعتی

کتاب "فاطمه، فاطمه است" شریعتی رو تازه تموم کردم. محور پایان نامه ام شریعتی و نگاه اون به زن مسلمانه. در اصل مسلمان انقلابی. تحلیل کتاب شریعتی، برای کسی که تو جمهوری اسلامی بزرگ شده و آموزشهای رسمی و نیمه رسمی حکومت ( از طریق کتابهای درسی، تلویزیون، سخنرانیها و ...) به مدت 30 سال از اون خواسته که همانطور که شریعتی گفته فاطمه رو الگوی خودش قرار بده، سخته. چون به سادگی نمیتونی بدون نظر گرفتن فضایی که توش بزرگ شدی و در اصل بدون حضور افکار و عقاید خودت به نقد بپردازی. اینجا هم متن پایان نامه ام رو و تحلیل آکادمیک نمیخوام از فاطمه، فاطمه است بدم. فقط برداشتهای شخصیم رو از این کتاب مینویسم که احتمالا خیلیها باهاش موافق نیستن.

کتابی که من خوندم چیزی حدود 135 صفحه بود که به جرات میتونم بگم که درباره فاطمه؛ اگر همش رو روهم بذاریم حدود 10 صفحه و شاید کمترو درباره زنان ( چه مسلمان و چه غربی) هم چیزی در همین حده. توی این کتاب قرار بود که به زن مسلمان یک الگوی کامل شناسونده بشه که نه زن غربیه و نه زن سنتی. شریعتی فاطمه رو انتخاب میکنه. شریعتی خیلی سعی میکنه که فاطمه ای رو نشون بده که در عین حال که همسر صبور، دختر محبوب و مادر فداکاریه ولی در همون حال هم یک زن مبارزه. شریعتی به نظرم نتونسته این نقش فاطمه رو خوب به تصویر بکشه. شاید به خاطر این باشه که مدارک تاریخی کافی برای این نقش فاطمه نداره. شاید هم این نقش فاطمه رو سعی کرده فقط از اعتراض فاطمه نسبت به غصب زمینش بیرون بکشه. ولی به نظرم تلاش شریعتی برای پر رنگ کردن نقش مبارزاتی فاطمه، خیلی موفقیت آمیز نیست. هر چند نقش فرزندی و همسریش خیلی بیشتر پررنگ بود در سراسر بخشهایی که به فاطمه اختصاص داده بود، یعنی همون ده صفحه.

شریعتی ضمن اینکه از یک طرف زن غربی برای مصرف گرا بودن و ابزار جنسی بودن محکوم میکنه و از رسانه های اون زمان ایرانی ایراد میگیره که چرا فقط زن سکسی غربی رو به عنوان الگو به زن ایرانی نشون میدین و نه زن غربی که داره تلاش میکنه، تحقیق میکنه، صبح تا شب توی دانشگاه و کتابخونه است و... در همون حین همین زن غربی که صبح تا شب کار میکنه و از نظر مالی مستقله رو به بی عاطفگی محکوم میکنه و به اینکه ذهنه مادی داره و فقط به خاطر سکس ازدواج میکنه نه به خاطر عشق و در همین زمان که داره میگه داره به خاطر سکس ازدواج میکنه، میگه به خاطر آزادی جنسی که قبل از ازدواج داشته زندگی زناشویی هم از این نظر براش جذابیت نداره. چون همون خصلتی رو که ازش تعریف میکنه درچند صفحه بعد محکوم میکنه. بعضی اوقات فکر میکنی داره برای اینکه به هدفش برای معرفی مدل آرمانیش بپردازه آسمون و ریسمون رو به هم میبافه. از یک طرف تصور قرون وسطایی اروپایی رو به زنها محکوم میکنه و ازطرفی میگه که رنسانس مقام والای زن رو تنزل داده. من ربط منطقی بین حرفاش نمیبینم. البته در اصل متن سخنرانیشه. یعنی سخنرانی که کرده احتمالا به خاطر جذب بیشتر مخاطب به زیبایی کلامش بیشتر توجه کرده تا ربط منطقی بخشهای مختلف حرفاش.
گروهی شریعتی رو از مدرن اسلامیست های ایران میدونن. و افکارش رو یک چیزی در مایه های روشنفکری دینی. به نظرم شریعتی با اینکه سعی کرد که یک الگویی از زن مسلمان که با دنیای جدید همسانی داشته باشه ارائه بده ولی موفق نشده. متن کتاب خیلی بیشتر تعریف و تمجید از علی و محمده تا فاطمه. تنها آخرین جمله  کتابش یعنی " فاطمه، فاطمه است" که فاطمه رو مستقل به تصویر میکشه در حالیکه کل کتاب نشون میده فاطمه، فاطمه است چون همسر علی، دختر محمد و مادر حسینه.

سوالی که هنوز برای من مونده اینه که این الگویی که شریعتی خواسته معرفی کنه واقعا اون چیزی بود که زن ایرانی در اون زمان بهش احتیاج داشته؟ زمان انقلابی شریعتی همون مادر خوب و همسر مهربان و فداکار و البته الان مصلحت کشورش اقتضا میکنه که انقلابی هم باشه. اگر احتیاج به انقلاب نباشه، زن مسلمان به جر مادر و همسر چه نقشی داره؟

۱۳۸۶ تیر ۲۰, چهارشنبه

پاسخ به برخی خزعبلات

خوشحالم که بچه ها جواب دادن و سکوت نکردن. همون زمان دستگیری بچه ها هم در اسفند که بعضی ها شروع کردن نسخه پیچیدن برای جنبش زنان با اینکه بیرون گود نشسته بودن و انتقاد از جنبش زنان وقتی بچه ها تو زندان بودن نوشتم که ما احتیاجی به این "نطریات راهبردی" نداریم. ولی مثل این که قضیه فقط به ایراد از روشها ختم نشد و بعضی ها دلشون خواسته درست زمانیکه حکومت داره همه تلاشش رو برای متوقف کردن فعالیت های زنان میکنه، از این قافله عقب نمونن و کمکی به این پروژه کنند هر چند با دادن اطلاعات غلط.من نمیدونم چه سودی یک فرد میتونه ببره از این آب به آسیاب ریختن ها برای جلو گیری از فعالیت کسایی که با حداقل امکانات دارن سعی میکنن که جون یه سری آدمهای بیگناه رو نجات بدن. من خیلی وقتها از نزدیک شاهد تلاشهای کسایی مثل آسیه بودم ودیدم که یا خواهرش رو باید میکشوند خونه که از آوا نگه داری کنه و یا کسی رو پیدا کنه که بچه رو پیش اون بذاره و از این شهر به اون شهر بره واسه کار. میشد هفته ها تو سفر باشه و شاید روزها درست و حسابی نخوابه. من شاهد تلاشهایی شادی بودم وقتی که واقعا از حجم کارهایی که بایست انجام بده هم ما به تعجب میافتادیم که این همه انرژی از کجا میاد و باز هم آخر شب باید به زندگیش هم میرسید و حالا کارش که کمک به یک سری زن بدبخت و بیچاره برای بهتر کردن زندگیشون بود، به کمک اطلاعات غلط دادن بعضی ها، متوقف شده. فکر کنم اگه شادی پولهای میلیونی داشت الان مجبور نمیشد روی پرونده های حقوقی کار کنه شاید دوست نداشته باشه چون به برکت تلاشهای بعضی افراد کارش رو از دست داده. و آسیه تو این اثنای از دست دادن کارش تو کنشگران معلوم نیست به چه سختی ای بره تا تاکستان تا بفهمه که زندگی یه آدم رو چطور گرفتن و چطور میتونه به زندگی یکی دیگه کمک کنه. من میدونم خیلی ازچرت و پرت های دیگران ارزشی برای بچه ها تو ایران نداره ولی همین دروغها میتونه خوراک باشه برای کسایی که میخوان فعالیتهای اونها رو از اینی که هست محدودتر کنن. کاشکی اگر نمیتونیم خیری برسونیم شر هم نرسونیم.

جوابهای آسیه و صنم به این خزعبلات:
پاسخی برای آقای حسین درخشان
حسین درخشان، خائن به جنبش زنان ایران

۱۳۸۶ تیر ۱۷, یکشنبه

بیچاره مکرمه!

خبر به اندازه کافی تکان دهنده بود. هم جرم مکرم در تاکستان قزوین سنگسارشد. در ملا عام نه مخفیانه. یعنی اقای قاضی که علمش به سنگسار حکم داد بالاخره لبخند رضایت بر لبهایش نشست و احتمالا از اینکه یک "گناهکار" را به کام مرگ فرستاده است، امشب با خیال راحت سر بر بالشت می گذارد و مطمئن است که نتیجه عمل  "خیرش"  را با رفتن به بهشت پاسخ میگیرد. همه ان تلاشها بی فایده بود. سرانجام کار خودشان را کردند. شاید باز هم تکرارش کنند. چه کسی جلوشان را میگیرد؟ مگر شاهرودی حکم نداده بود؟ چه شد؟ حکمش را پس گرفت یا "عوامل خودسر" از حکم سرپیچی کردند؟ بیچاره مکرمه ! این داغ را تاب می آورد؟ نکند کابوس سنگسارش همین روزها به واقعیت بدل شود؟ بیچاره مکرمه!

مرتبط:

سنگسار یک مرد در ایران میگن خودسرانه بوده!!!

می ارزه؟

بعضی اوقات تو زندگی مسیری رو انتخاب میکنی که به نطرت درسته و از نقطه نظر دلایل عقلی و منطقی، بهترین راهی بوده که میتونستی انتخاب کنی. خیلی ها به شرایطی که توش هستی غبطه می خورن. خیلی ها تو رو آدم فوق العاده موفقی میدونن. حتی شاید بعضی ها بخوان تو رو الگوی خودشون قرار بدن. فکر کردن به همه اینها باعث میشه یه غرور خاصی رو حس کنی. ولی بدیه ماجرا اینه که اونها به هزینه هایی که توی این راه داری میدی توجه نمیکنن. فقط امکان داره خودت بشینی فکر کنی که برای موندن تو این مسیر چه چیزهایی رو داری از دست میدی. بدترین موقع وقتیه که فکر کنی این هزینه ها به این همه موفقیت نمی ارزه؛ حتی اگه از دید خیلیها و از نگاه منطق بیارزه. گاهی وقتها هزینه های احساسی که برای رسیدن به یک هدف منطقی و عقلانی طی میکنیم اینقدر بالاست که یه لحظه فکر میکنی که نکنه اشتباه کردی. یه لحظه فکر میکنی خوب اصلا کلی هم آدم موفقی شدی کلی هم به به چه چه شنیدی. همه هم کلی ازت تعریف کردن. خیلی ها هم حسرتت رو خوردن. آخرش؟ ارزش لحظه هایی رو که به تنهایی سر کردی داره؟

۱۳۸۶ تیر ۱۵, جمعه

خانم انگلیسی در لباس طلبگی

یادم سالها پیش داستانی رو شنیده بوم از یک زن انگلیسی که با تغییر لباس و پوشیدن لباس طلبه های تونسته بره خودش رو به عنوان طلبه تو حوزه جا بزنه و خلاصه یه مدت اونجا بمونه. یه سری گفتن بعدها فهمیدن جاسوس انگلیسیا بوده و بعضی ها گفتن با یک نفر تو همون حوزه ازدواج کرده. مرز بین واقعیت و تخیل این ماجرا خیلی برام روشن نشد. تا اینکه دیروز که داشتم یه کتابی رو برای پایان نامه ام میخوندم رسیدم به یه سری موضوع درباره حوزه علمیه و دیدم که بله این خانوم انگلیسی واقعا وجود داشته، البته قضیه برای سال 1970 نه اونطوری که من فکر میکردم برای بعد از انقلاب. این خانم که اسمش سارا هابسون بوده به خاطر اینکه بفهمه تو حوزه چی میگذره با لباس مبدل یه مدتی رو اونجا میگذرونه و کتابی هم دربارش در سال 1973 چاپ میکنه با عنوان Through Persia in Disguise که البته من کتاب رو نخوندم. این خانم الان تو آمریکاست و بعید میدونم با کسی تو حوزه ازدواج کرده باشه. جاسوس انگلیس بودنش رو هم الله اعلم.

So she went to Iran, cutting her hair short, binding her breasts, wearing men's clothes. "As a woman I might have been harassed or attracted a lot of attention. So I decided to dress as a boy."




In Iran, Hobson visited the big cities - Teheran, Isfahan - but spent much of her time in rural areas "where the people are very close to nature and their traditions very moving. There's a level of self-help there that I really like," she says.




She wrote a book about her adventures, "Through Iran In Disguise," which "attracted quite a bit of attention," she says. It was even more popular later, after she had returned to Iran, witnessed the overthrow of the Shah, and added a chapter on the terrors she saw



۱۳۸۶ تیر ۱۳, چهارشنبه

ترمیم بکارت: روسپیان باکره و روسپیدان شب زفاف

درباره ترمیم بکارت و کلا موضوع بکارت که یه مدت پیش دربارش نوشته بودم، بی بی سی گزارشی تهیه کرده و طرز تفکر مردم کشورهای دیگه هم گفته. بخش هایی از مصاحبه منم که با بی بی سی یه مدت پیش  در باره این موضوع تو ایران  داشتم هم اورده.

مرسی از بودنت

تولدت مبارک

همیشه گفتن جملات انگار از نوشتنشون آسونتره. بهر حال من الان جمله کم آوردم. دوست دارم بگم مرسی که هستی. مرسی برای همه این سالهایی که بودی کنارم. مرسی برای وقتهایی که هیچکس نبود ولی تو بودی که بهم دلداری بدی. هنوزم مطمئنم وقتی از همه چیز خسته و شاکیم میتونم با چند دقیفه حرف زدن با تو آروم شم. مرسی که اومدی تو زندگیم و امیدوارم حالا حالاها باشی.

به قول شاعر بیا شمع ها رو فوت کن که صد سال زنده باشی.

۱۳۸۶ تیر ۱۰, یکشنبه

روزمره

الان مدتیه که  واسه قولی که  دادم سیگار نمیکشم. البته خدا پدر دولت بریتانیا رو بیامرزه که کشیدن اونو از دیروز تو کافه ها ممنوع کرده و ما دیگه با دیدن دیگرانی که سیگار میکشن به هوس نمیافتیم و یه خرده دلمون رو خوش میکنیم که بقیه هم نمیتونن دیگه به راحتی بکشن. البته یکی از خوبیهای ترک سیگار مخصوصا اینجا که یه پاکت ده تایی مالبرو نزدیک 3 پونده اینه که قدری به جیب آدم کمک میشه.
...

من همینطوری آدم نگرانی هستم. این کشف بمبهای لندن هم دیگه بیشتر کمک کرد. امروز تمام مدتی که سوار قطار و مترو بودم نگران بودم یه بمبی چیزی منفجر شه و من جوونمرگ بشم. تا تهران بودیم شبها با ترس زلزله میگذروندیم. اینجا باید از ترس این بمبها اروم قرار نداشته باشیم. البته من هنوز نفهمیدم که یهو چی شد دو تا بمب همزمان با هم کشف میشه و یه تروریست احمق میره ماشینشو میکوبه به فرودگاه تا آتیش بگیره. من هیچوقت به این انگلیسی ها اعتماد ندارم فکر کنم اینم یه بازیه جدیده واسه سختگیریه بیشتر.

...

من شخصا عاشق بارونم ولی طی دو هفته گذشته بسکی اینجا بارون اومده دیگه داره حالم بد میشه. هفته گذشته هم به قدری هوا سرد شد که مجبور شدیم لباسهای زمستونیمون رو دوباره در بیاریم و یک روزشم هم ک مجبور شدیم شوفاژ روشن کنیم. دوستای انگلیسیم میگن یه همچین هوای سردی اونم توی جون و جولای سابقه نداشته.

...

آخر هفته رو رفتم بیرمنگام که یه دوست خوب و نازنین رو ببینم. این دختر اینقدر فعال و موفقه که من واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم. روزی 10-15 ساعت کار میکنه. چیزی که من اصلا در مورد خودم فکر نکنم یه روز اتفاق بیفته. استاد دانشگاست و کاملا نمونه یه دختر مستفل و قابل تحسین. این دو روز خیلی خوش گذشت. رستوران ایرانی رفتم و بعد از مدتها دلی از عزا در اوردم و چلو کباب، قورمه سبزی، کشک بادمجون و از همه مهمتر آش رشته خوردم. البته یه خرده زیاده روی کردم و تا دو ساعت بعدش خودم  رو لعنت میکردم که چرا اینقدر ندید بدید بازی در آوردم. ولی الانم که فکرشو میکنم بازم دهنم آب میافته. خیلی سعی کردیم یه قلیون هم چاق کنیم و صفا رو کاملتر کنیم که متاسفانه قلیون راه نیفتاد. یا ما بلد نبودیم. یا قلیون اشکال فنی داشت.

...

دو روز پیش این جینا خانم ما یه ساله شد. از این فاصله دور نتونستم وظایف خالگی رو انجام بدم. چهره اش میخوره که خیلی شیطون شده باشه. عکساشو میتونید اینجا ببینید.