دل و حال نداشتم برای ۸ مارس امسال بنویسم . این روز مصادف شد با رفتن سیمین دانشور و از بزرگترین رمان نویسان معاصر ایران که شخصا فکر نمیکنم فمینیست بود ولی هر چه بود بزرگ بود. خیلی ها در سوگ نشستند و نوشتند و خیلیها نتوانستند او را به جز «همسر جلال» بنامند که حالا « به او پیوسته» انگار که سیمین فقط همسر جلال آل احمد بود و بس. از خلال نوشته ها یکی این نوشته امروز عباس معروفی است. در این نوشته معروفی در حالیکه سعی میکند رابطه خود را به سیمین و صمیمیتشان را نشان دهد، قصد دارد به نگاه مردسالارانه ای که سیمین را فقط در ارتباط با جلال میبنید انتقاد کند. ولی وقتی زبانی و نگاهی آغشته است به مرد سالاری و شخص محصور است با این زبان و این نگاه شاید خیلی نتواند خود را از آن رهایی بخشد. عباس معروفی مینویسد : «اما یک چیز مهم بگویم؛ سیمین شخصیت ژورنالی نبود، پدیده نبود، آدم دستمالی شده نبود. یک نویسنده بود. یک زن باوقار بود. آدمی باشکوه.» تمام سعیش را میکند معروفی که شهادت دهد که خدایی نکرده دامان سیمین آلوده نشده است به عدم وقار و سنگینی . هر چه باشد در پایان آنچه که برای زن مهم است همین «دستمالی نشدنش» است و از دست دادن «وقارش». معروفی نگاه مردسالارانه اش را حتی اگر سعی کند که با نجات دادن سیمین از سایه جلال مخفی کند ولی همچنان نجابت و پاک بودن زن در «ناخود آگاهش» چنان اهمیت و ارج و قربی دارد که ثابت کردن «دستمالی نشدن» سیمین را جزیی از وظایف مردانه اش در دفاع از ناموسش ( خود میگوید پسرخوانده سیمین است) میداند. و این جمله را پس از این جمله مینویسد: معمولاً کسی را به خانه اش راه نمی داد، به تلفن های ناآشنا جواب نمی داد، تنها بود. تنهایی را بسیار دوست داشت و با آن خو کرده بود. و بسیار می خواند.» یعنی با اینکه تنها بود و با اینکه زنی تنها بود ولی خدایی نکرده به مخیله کسی نیاید که «با وقار» نبود. شاید پشت سر هم آمدن این دو جمله تصادفی باشد ولی نشان از ارتباطی دارد که ممکن است بین «تنها زندگی کردن» زن باشد و عدم «وقار»ش.
معروفی تنها نمونه و مشتی از خروار است. این نگاه در روشنفکری ایران آنچنان عمق و ریشه دارد ( برچسب زدنهای شاعران و نویسندگان و روشنفکران به فروغ فرخزاد هنوز از یاد نرفته) که شاید هنوز نسلها باید بیاید تا زبان و ادبیات ایران به طور کل و زبان روشنفکری به طور خاص از آن نجات یابد.