۱۳۸۵ دی ۱۰, یکشنبه

سال نو

از امروز آتش بازیها به مناسبت سال نو میلادی شروع شده وصدای ترقه و فشفشه گاهی وقتها ادم رو یاد چهارشنبه سوری ایران میندازه با این فرق که اینجا تو هر کوچه و خیابونی آتیش بازی نمیکنند و محلهای خاصی هست براش.

چند ساعت دیگه به آخر سال 2006 - البته به وقت اروپای مرکزی- نمونده.شاید خوب باشه آرزو کنیم که سال دیگه جهان به یه جای امن تر واسه زندگی تبدیل بشه. بلای جنگ کشوری رو نگیره و آدمها با خیال راحتتر زندگی کنن و توی خبرها کمتر از بدبختی  بشنویم.

سال نوی میلادی شاید واسه ما ایرانیها معنایی نداشته باشه ولی اگه به چشم شروع یه چیز نو بهش نگاه کنیم میتونه امید دهنده باشه. میتونیم ازش به عنوان بهانه استفاده کنیم و خودمون هم یه خرده نو شیم. اگه منتظر یه فردایی بودیم که کاری رو که همیشه عقب مینداختیم انجام بدیم الان موقع خوبی شروع کنیم. از فردا مهربونتر، فعالتر و امیدوارتر باشیم و سعی کنیم بیشتر زیبایی های دنیا رو ببینیم شاید بهتر زندگی کردیم.

خیلی متن رمانتیکی شد.نمیدونم چرا ولی من واقعا دوست دارم سعی کنم یه خرده مثبت تر به دنیا نگاه کنم.

بهر حال، هرجا هستید سال نوتون مبارک. به خدا غربزده نشدم.

۱۳۸۵ دی ۹, شنبه

مرگ دیکتاتور

خبر خیلی ساده بود. هر روز خبرهای اعدامهای زیادی رو میشنویم. برای منی که دوران بچگیم با جنگ ایران و عراق گذشت و همه زندگیمون با بمب های ارتش صدام دود شد باز هم خبر اعدامش نه تنها خوشحال کننده نیست بلکه ناراحت کننده هم هست. دیدن صحنه های کشتن هر انسانی حتی اگه یکی از دیکتاتورترین و ظالم ترین ادمای دنیا باشه غیر قابل تحمله. هنوز نمی تونم مردمی رو بفهمم که توی میدونهای شهرها برای دیدن حلق آویز شدن همجنسشون جمع میشن و با اشتیاق به این صحنه های منزجر کننده نگاه میکنن. صحنه اعدام کردن صدام حالم رو بد کرد.خیلی. به نظرم هیچ ادمی حق کشتن هیچ انسان دیگه ای رو به هر بهانه ای که باشه نداره. حتی به اسم عدالت. همه ادمها همیشه برای کشتن دیگران میتونن دلایل زیاد قانع کننده ای رو ارائه کنن. مثل اینکه صدام دستش به خون خیلی ها الوده بود ولی باز هم این باعث نمیشه از دیدن طناب دار به دور گردنش خوشحال بود.

مرتبط

سهم صدام از مرگ 

اعدام صدام سرپوش روی حقایق

۱۳۸۵ دی ۷, پنجشنبه

نفرین

میخواید یکی رو نفرین کنید بگید: "ایشالله مجبور شی هر هفته یه essay پنج هزار کلمه ای بنویسی". فکر کنم یکی من رو نفرین کرده چون تا 3 هفته دیگه باید سه تاش رو بنویسم و هنوز به نصف اولیش هم نرسیدم.

۱۳۸۵ دی ۳, یکشنبه

بازی زمستونی

مرسی از آسیه و مهرنوش که من رو هم به این بازی یلدا و یا به قول پرستو بازی زمستونی دعوت کردند،ممنون.ولی واقعا 5 تا چیز نوشتن خیلی سخته.

1- تا اواسط سن بلوغم از هر چی پسر بود بدم میومد و همیشه کسر شأن میدونستم بخوام عاشق یکدومشون بشن. بعد از اونم که عاشقیهای دوران بلوغ شروع شد و حتی عاشق پسرهایی که حتی یه بار دیده بودمشون هم میشدم. تو سن 15 سالگی هم تا یه مدت عاشق داریوش خواننده بودم. حالا هم که دیگه هم عالم و آدم از عشقم خبر دارن و میدونن کیه و دوستام میدونن وقتی درباره اش حرف میزنم نیشم تا بناگوشم بازه.

2-  آرزوم اینه که رییس سازمان ملل بشم. از همین الان هم اعلام میکنم زودتر بیاین امضاهاتون رو بگیرین.

3- همیشه میخواستم حقوق بخونم واسه همین وقتی میخواستم واسه دبیرستان انتخاب رشته کنم بابام بهم گفت برو علوم انسانی بخون منم بهم برخورد که فکرمیکنی من ریاضی نمیتونم بخونم که اینو میگی واسه همین غرور بیجا دیپلم ریاضی گرفتم ولی دانشگاه انسانی امتحان دادم و روزنامه نگاری خوندم.

4- همیشه دختر حرف گوش کن بابا و مامانم بودم واسه همین بین خواهر و برادرم به چاپلوس و خود شیرین کن معروفم.

4 الف- اصولا آدم نا امیدی هستم و وقتی هیچی ندارم واسه نگرانی اینقدر فکر میکنم تا یه چیزی پیدا کنم ولی وقتی یکی دیگه از نا امیدیش واسم حرف میزه همچین میرم بالا منبر و از امید و این چیزها حرف میزنم که خودم هم تعجبم میشه.

4ب - تا وقتی دیپلم بگیرم همیشه برنامه کودک میدیدم و هنوز هم از دیدن کارتون لذت میبرم. عاشق شخصیت های کارتونی هم میشدم مثل اسکار توی ممل (دختر مهربون).

5-  همیشه دلم میخواست نقاشی یاد بگیرم و پیانو بزنم. هیچوقت نشد. الانم فهمیدم که اصولا استعداد هنری ندارم.

من مکالمات ذهنی ، نسیمک و قوی سیاه رو دعوت میکنم.

۱۳۸۵ آذر ۲۹, چهارشنبه

بد شانسی

توی این هوای مه آلود و سرد لندن بکوبی بری کتابخونه واسه گرفتن کتابی که فکر میکنی به جز تو هیچکس دیگه ای اونو نمی خواد:"خاطرات تاج السلطنه".قبلا هم چک کردی و مطمئنی که موجوده. ولی نه تو قفسه است و نه روی چرخ دستی ها. دوباره میری به مسئول کتابخونه میگی.میگه خارج نشده و تو یک ساعت تمام کتابخونه رو میگردی.پیداش نمیکنی.فقط از مقادیر متنابهی کتاب درباره ایران و تاریخ ایران روی یکی از چرخ دستی ها می فهمی که درست همون لحظه یک نفر دیگه هم علاقه مند به تاریخ ایران داره اونورا پرسه میزنه ولی تو پیداش نمیکنی که بهش بگی:"تر خدا اون خاطرات تاج السلطنه رو بده من خیلی احتیاجش دارم" و دست از پا درازتر ازکتابخونه میای بیرون.

۱۳۸۵ آذر ۲۴, جمعه

زنان ناصرالدین شاه

با این خیال رشته ای رو که الان دارم میخونم ( زن،جنسیت و فرهنگ از قرن شانزدهم) انتخاب کردم که فکر می کردم بیشتر جامعه شناسی وقتی اومدم دیدم تاریخ یه خرده تو ذوقم خورد ولی الان که چند ماه گذشته کلی برام جالبه .مخصوصا اون تحقیقی که درباه زنهای دوره قاجار انجام میدم. من اصلا اطلاعات تاریخی خوبی ندارم واسه همین الان مجبورم یه خرده به این اطلاعاتم اضافه کنم که البته به خاطر اینکه موضوعاتشو دوست دارم اذیت کننده نیست.

یکی از کتابهایی که تا حالا خوندم درباره زندگی در حرمسراهای دوره قاجار بوده. البته  حرمسراهای  فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه  که معروف خاص و عام هست. ولی بعضی از نکته هاش واسه من جدید و جالبه.مثل اینکه مثلا بعد از ظهرها زنهای نا صرالدین شاه به صف میشدند که شاه ازشون سان ببینه و یکیشون رو برای اون شب انتخاب کنه. البته همه این شانس رو نداشتن که توی صف باشن. اینجا هم باید سبیل سوگلی ها رو چرب میکردن تا اجازه داشته باشن تو صف باشن. به بعضی ها هم دستور داده میشد خودشون زشت و مریض نشون بدن که شاه نپسنده. تو یکی از کتابها نوشته بود بعضی ها به صورتشون زرد چوبه میزدن که ظاهرشون مریض به نظر بیاد. بعد از سان دیدن شاه دستمالش رو پرت میکرده به طرف اونیکه خوشش اومده. و اون می بایست خودش رو واسه اونشب اماده می کرده و البته شاید چند نفر برای یک شب انتخاب میشدن. خب البته این میون بوده زنهایی که سال به سال شاه رو نمیدیدن و البته به این معنا نبوده که اونها رابطه های مخفی خودشون رو نداشته باشن. گاهی با نوکرها و خواجه های حرمسرا تبانی میکردند و مردها رو با ظاهری زنونه به اسم فک و فامیلشون میوردن تو حرمسرا. بعضی اوقات زنهای صیغه ای شاه فقط همون بار اول با شاه همخوابه میشدن و دیگه هیچوقت شاه رو نمیدیدن و کلا فراموش میشدن. مخصوصا اونایی که شاه خودش مایل نبوده و اطرافیان به زور به خاطر اینکه با شاه نزدیکتر بشن اونو به عقد شاه در میاوردن. مثلا توی کتاب " پشت پرده های حرمسرا" از حسین آزاد اومده : "بعد از اینکه سه چهار ماه زیقوله را صیغه کرده بودند به التماس و توسط عزیز اسلطان او را پیش شاه بردند، به قدر ده دقیقه خدمت شاه بوده است و ازاله بکارت او را نموده و فی الفور به اطاق خودش میرود.." یعنی این بیچاره فقط همون ده دقیقه شاه رو دیده و از شانس خوب یا بدش بعدش هم حامله شده. این عزیز السطان که معروف به ملیجک بوده بر اساس بعضی از کتابهای اون دوران خیلی زشت بوده ولی ناصرالدین شاه فوق العاده بهش علاقه مند بوده و یکبار یکی ازش میپرسه رابطه تو و شاه چطوریاست که اینقدر تو رو دوست داره میگه مثل محمود و ایاز. ظاهرا همجنس گرایی مخصوصا بین  مردهای طبقات بالا خیلی رواج داشته.

به نظرم خوندن تاریخ میتونه کمک کنه بفهمی که مثلا چرا جامعه الان اینطوریه و البته ریشه های خیلی رفتارهای اجتماعی و پدیده های اجتماعی رو میتونی پیدا کنی و میتونن کلیدی باشن  برای پیدا کردن راهی واسه تغییرات اجتماعی. من که فعلا دارم با این تاریخ خوندن حال میکنم.  

 

Š

۱۳۸۵ آذر ۱۹, یکشنبه

در عمرم این همه درس نخونده بودم. اگه نصف زمانی رو که اینجا واسه درس خوندم میذارم ایران گذاشته بودم تا حالا فکر کنم فوق دکترام رو گرفته بودم. باید تا 15 ژانویه سه تا پیپر بدم. منی که تا حالا یه دونه essay به انگلیسی ننوشتم احتمالا پیرم در میاد.البته موضوعاتی که دارم کار میکنم جالبن.یکیش درباره زنان در دوره قاجار.یکی انقلاب جنسی در دهه 20 و 30 انگلیس و یکی هم درباره روابط جنسی خارج از ازدواج در رنسانس ایتالیا و انگلیس. همین که عنوانشون رو میبینم هم لرزه بر اندامم می افتد. فکر میکنید از پسشون برمیام. البته چاره ای ندارم جز انجامشون.

در راستای تلاش برای انجام تکالیف مجبور شدم واسه پیدا کردن چندتا کتاب به British Library  برم. یه چیزی تو مایه های کتابخونه ملی خودمون که هر کتابی که چاپ میشه یه نسخش میره اونجا. من ساختمون جدید کتابخونه ملی تا حالا نرفتم.ولی ورژن انگلیسیش خیلی بزرگ و شیک بودم. البته نمیتونی کتاب قرض بگیری فقط میتونی همونجا مطالعش کنی. سالن مطالعش اینقدر با حال بود که آدم دلش میخواد همش اونجا بشینه و بخونه. من که کلی ذوق کردم اونجا. البته کتابی که سفارش میدی بستگی به اینکه کجا باشه معمولا یک ساعت طول میکشه که به دستت برسه. بعضی از کتابها رو هم باید از چند روز قبلش سفارش بدی آن لاین که روزی که قرار بری بتونی بخونیشون. سیستمش به نظرم یه خرده عجیبه از این نظر. خیلی از کتابها رو کتابخونه  دانشگاه خودمون نداره واسه همین من مجبور شدم چند تا از کتابخونه های مختلف عضو شم که بتونم کارام رو انجام بدم.

از درس و مشق که بگذریم.هفته پیش هفته جالبی بود. تونستم از طریق وبلاگم یه دوست پیدا کنم. یه دوست خوب که تونستیم با هم قرار بذاریم و توی لندن هم رو ببینیم. استاد یکی از دانشگاههای انگلیس. یه دختر فوق العاده قابل تحسین، فعال و مستقل. من که کلی لذت بردم اون چند ساعتی که با هم بودیم. جالبیش این بود که کلی روحیات و تفکراتموم شبیه هم بود. حس خوبی داره وقتی یه دوست جدید خوب پیدا میکنی.مهمون این دوست خوب  رفتیم رستوران ایرانی و بعد از چند ماه کوبیده خوردم.قرمه سبزی هم سفارش دادیم که چندان چنگی به دل نزد. حیف که آش رشته نداشت.

...

دیشب دومین شب اکران the Holidays بود که با این همخونه انگلیسیم رفتیم دیدیم. یه فیلم کاملا هالیوودی ولی خوب دو ساعت سرگرم شدم.

...

مجید هم وبلاگش رو با اسم مکالمات ذهنی شروع کرد.

مرتبط:

کتابخونه ملی

۱۳۸۵ آذر ۱۳, دوشنبه

تحوّل

و دست‌های او،
نيروی نور بود.
نيروی نور با رمق دست‌های من،
بيدار شد، حرارت شد،
خورشيد شد، سخاوت شد.

 شعری  از یدالله رویایی سروده شده در خرداد 1343

۱۳۸۵ آذر ۱۲, یکشنبه

طلاق

"طبيعت علائق زوجين را به اين صورت قرار داده است كه زن را پاسخ دهنده‏ بمرد قرار داده است . علاقه و محبت اصيل و پايدار زن همانست كه بصورت‏ عكس العمل به علاقه و احترام يك مرد نسبت باو بوجود می‏آيد . از اينرو علاقه زن به مرد معلول علاقه مرد به زن و وابسته باوست . طبيعت ، كليد محبت طرفين را در اختيار مرد قرار داده است ، مرد است‏ كه اگر زن رادوست بدارد و نسبت باو وفادار بماند زن نيز او را دوست‏ ميدارد و نسبت باو وفادار ميماند . بطور قطع زن طبعا از مرد وفادارتر است ، و بی وفائی زن عكس العمل بی وفائی مرد است .طبيعت كليد فسخ طبيعی ازدواج را بدست مرد داده است ، يعنی اين مرد است كه با بی علاقگی و بی وفائی خود نسبت به زن او را نيز سرد و بی علاقه‏ ميكند . بر خلاف زن كه بی علاقگی اگر از او شروع شود تأثيری در علاقه مرد ندارد بلكه احيانا آنرا تيزتر ميكند . از اينرو بيعلاقگی مرد منجر به بی‏ علاقگی طرفين ميشود ، ولی بی علاقگی زن منجر به بی علاقگی طرفين نميشود . سردی و خاموشی علاقه مرد ، مرگ ازدواج و پايان حيات خانوادگی است ، اما سردی و خاموشی علاقه زن به مرد آنرا بصورت مريضی نيمه جان در می‏آورد كه‏ اميد بهبود و شفا دارد . در صورتی كه بی علاقگی از زن شروع شود مرد اگر عاقل و وفادار باشد ميتواند با ابراز محبت و مهربانی علاقه زن را باز گرداند و از اين كار برای مرد اهانت‏ نيست كه محبوب رميده خود را بزور قانون نگهدارد تا تدريجا او را رام‏ كند ، ولی برای زن اهانت و غير قابل تحمل است كه برای حفظ حامی و دلباخته خود بزور و اجبار قانون متوسل شود."
حقوق زن در اسلام، مطهری

این جملات به عنوان ادله ای برای داشتن حق طلاق توسط مردان مطرح شده. به دلایل گفته شده بالا به دلیل تفاوتهایی که خداوند در نهاد زن و مرد قرار داده است و به دلیل اینکه علاقه مرد محور دوام خانوادگی است و علاقه زن اصلا موضوع مهمی نیست پس تا مرد مشکلی نداشته باشد زندگی میتواند ادامه پیدا کند ولی همین که مرد خدایی ناکرده احساس کند که علاقه ای به زنش ندارد پس ازدواج پایان یافته است. به نظر من جای دیگه ای نمی تونه به این زیبایی عدم اهمیت علاقه زن  در رابطه زناشویی نادیده گرفته بشه.