۱۳۸۵ آذر ۲۹, چهارشنبه

بد شانسی

توی این هوای مه آلود و سرد لندن بکوبی بری کتابخونه واسه گرفتن کتابی که فکر میکنی به جز تو هیچکس دیگه ای اونو نمی خواد:"خاطرات تاج السلطنه".قبلا هم چک کردی و مطمئنی که موجوده. ولی نه تو قفسه است و نه روی چرخ دستی ها. دوباره میری به مسئول کتابخونه میگی.میگه خارج نشده و تو یک ساعت تمام کتابخونه رو میگردی.پیداش نمیکنی.فقط از مقادیر متنابهی کتاب درباره ایران و تاریخ ایران روی یکی از چرخ دستی ها می فهمی که درست همون لحظه یک نفر دیگه هم علاقه مند به تاریخ ایران داره اونورا پرسه میزنه ولی تو پیداش نمیکنی که بهش بگی:"تر خدا اون خاطرات تاج السلطنه رو بده من خیلی احتیاجش دارم" و دست از پا درازتر ازکتابخونه میای بیرون.

۶ نظر:

aliahmadinia گفت...

سلام وبلاگ جالبی داری حاضری تبادل لینک کنی من منتظرت هستم

nazaninkazemi گفت...

be in migan badshansiye az noe fajeash!

hamid.... گفت...

سلام.
بعضی مطالب وبلاگتون جالب بود.
همه ما به گذشتگانمون بابت تاریخ افتخار آمیز ایران مدیونیم و در مقابل آیندگان شديدا شرمگین خواهیم شد.
در راه مطالعه و نشر تاریخ ایران هرچه میتونید تلاش کنید.
با سپاس.

مریم گفت...

وایییی آره..منم یه بار این بلا سرم اومده...

مجید گفت...

وای شما از کجا میدونستید که من هم یک اینجور خاطره ای داشتم

نسرين گفت...

بعضي وقت ها مسئولان كتابخانه تنبل بازي هم در مي آورند.