۱۳۹۱ آذر ۱۰, جمعه

زنان در قانون اساسی جدید مصر

این یک واقعیت است که با تجربه ما ایرانیها از انقلاب ۵۷ و بر سر کار آمدن یک حکومت اسلامی، با آمدن نام هر گروه اسلامگرایی که در منطقه قدرت را به دست میگیرد، خاطرات ۳۰ سال تحمیل قوانین اسلامی به خصوص تحدید آزادی زنان و اعمال قوانین تبعیض آمیز - اگر نگوییم ضد زن- زنده میشود. 

تغییرات در کشور مصر هم از حدس و گمانهای برگرفته از این تجربه مصون نماند و با قدرت گرفتن اخوان المسلمین و اکثریت یافتن اسلام گراها در «مجلس الشوری» مصر و بعد از آن رییس جمهور شدن مرسی این نگرانیها افزایش یافت که احتمالا اولین قدم، محدود کردن آزادیهای به دست آمده زنان مصری طی صد سال جنبش زنان  آنهاست. البته این نگرانیها مربوط به ایرانیانی که از نزدیک تبعات اسلام گرایی را لمس کرده بودند نبود، بلکه فمنیستها و فعالان زنان مصری هم نیم نگاهی به آنچه در ایران گذشته بود داشتند و این نگرانیها را ابراز میکردند.

حال که پیش نویس قانون اساسی جدید مصر نوشته شد، به نظر میرسد که نگرانیها هم خیلی دور از واقعیت نبوده است. در بیانیه‌ای که عفو بین الملل انگلیس امروز منتشر کرده است، به نادیده گرفتن حقوق زنان و تحدید آزادیهای فردی در قانون اساسی اشاره شده است.

نگاهی به مواد قانون اساسی تصویب شده در سال ۱۹۷۱ و پیشنویس فعلی این تغییرات را بهتر نشان میدهد:

- در قانون اساسی سال ۷۱ ماده ۱۰ میگوید:  دولت حفاظت از مادری و کودکی را تضمین میکند و از کودکان و جوانان حمایت میکند و شرایط مناسب را برای رشد استعدادهایشان فراهم میکند. و ماده ۱۱ می افزود که دولت تضمین  میکند که موازنه مناسب بین وضایف زنان در خانواده و کارشان در جامعه برقرار شود- با ملاحظه موقعیت برابر با مردان در زمینه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در صورتیکه  قوانین فقه اسلامی را نقض نکند.

در پیش نویس جدید ماده ۱۰ ترکیبی از ماده ۱۰ و ۱۱ سال ۷۱ است در حالیکه بخش حفاظت دولت  از مادری و کودکی تکرار شده است  ( من نمیدونستم دقیقا Protection of Motherhood and Childhood رو چطور به فارسی برگردونم که به خوبی معنی بده)  و بقیه ماده ۱۰ حذف شده و از ماده ۱۱ هم بخش موقعیت برابر زنان  مردان حذف شده است. و گفته شده است که دولت همچنان تضمین میکند هماهنگی ( به حای موازنه مناسب) بین وظایف زنان و کار عمومیشان ( به جای کار در جامعه) ولی ماده جدید ۷۳ میگوید که: استخدام اجباری، بردگی و تجارت جنسی اعمالی قابل مجازات توسط قانون تلقی میشوند.

 - در خصوص شریعت و قوانین اسلامی نیز  ماده ۲ قانون اساسی سال ۷۱ میگفت که اسلام دین دولت/حکومت است و عربی زبان رسمی است و اصول شریعت مرجع اصلی قانونگذاری است. در پیشنویس جدید  ماده ۲ همان است.  ولی ماده جدید  ۲۱۹ پایه اصلی شریعت و احکام و فقه منبعث شده از آن را فقه سنی و آرای اکثریت علمای مسلمان دانسته است. 

 

۱۳۹۱ آذر ۷, سه‌شنبه

برای نسرین ستوده

خیلیهامان دیگر به شهادت و ریختن خون در راه هدف اعتقاد نداریم. خیلیهامان مدتهاست که آنهایی را که جان را  در راه ایمان و اعتقاد از دست دادند اگر به سخره نگیریم،  به چشم کسانی متعلق به اعصار گذشته مینگریم و خوشحال از اینکه عصرشان به سر آمده.  دیگر تن به درد سپردن در ره ایده‌ها، عمل انقلابی به شمار میرود و حرکت رادیکالی است که باید از آن برائت جست.

ولی حتی در عصر فعالیتهای مدنی و مبارزات «عدم خشونت»‌ همچنان تن است که بار مقاومت را به دوش میکشد. همچنان تن است که نماد فاعلیت و عاملیت میشود. تن است که در نقطه‌ای که دیگر قلم و فریاد به کمک نمی‌ایند میشود  رسانه.  نمونه‌اش نسرین ستوده است. برای نسرین در بند، تنها تنش مانده برای مبارزه.. تنها سلاحش همان بدنی است که ۴۱ روز است بدون آب و غذا به اعتراض ادامه میدهد. نسرین با تنش عاملیتی را  فریاد میکشد که بسیاری از کسانی که آنسوی بندند، مدتهاست آن را وا نهاده‌اند و یا تقلیلش داده‌اند به  نوشتن یک آه یا اسمایلی غمگین در استاتوسهاشان.

تن  نحیف این روزهای  نسرین هنوز صدایش بلندتر و رساتر از هر جمله‌ای است که او را دعوت به تسلیم میکند. نسرین بهتر است زنده بماند، یعنی باید زنده بماند برای آینده آن کشور. ولی خواست از نسرین که تنها سلاح مبارزه‌اش را زمین بگذارد، یعنی دعوت کردنش به جرگه سکوت و سکون. یعنی بیا ما باش تا وجدانمان کمی آرام بگیرد.


۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه

صدای زنان در رسانه‌های آمریکا

مجله میز ( یکی از مجله های فمینیستی آمریکا، نمیدانم شاید بشود گفت تنها مجله فمینیستی روی دکه‌ها) در آخرین شماره خود که به مناسبت چهلمین سال انتشارش، به بازار آمده است، آمار قابل توجهی از حضور زنان در رسانه‌ها منتشر کرده است.

در این شماره مجله،  نتایج تحقیق موسسه فورث استیت  منتشر شده  که ۵۰۰۰۰  نقل قول را که در ۳۵روزنامه‌ی چاپی و ۱۱ شبکه خبری مثل  وال استریت جورنال، نیویورک تایمز، واشنگتن پست، ان پی آر و فاکس نیوز را در دوره زمانی نوامبر ۲۰۱۱ و آوریل ۲۰۱۲ منتشر شده، مورد تحلیل قرار داده است تا بررسی کند چه کسانی بیشتر درباره مسائل و دغدغه‌های زنان مانند سقط جنین، جلوگیری از بارداری، حقوق جنسی و سلامت جنسی، و حقوق زنان به اظهار نظر پرداختند.

نتایج این تحقیق از این قرارند:

- مردها حدود ۴ تا ۷ برابر زنان سخنانشان دراین موردها نقل قول شده است.
- درمورد سقط جنین ۸۱ درصد از اظهار نظرها از مردان بوده، ۱۲ درصد از زنان و ۷ درصد از سازمانهای مختلف.
- در مورد جلوگیری از بارداری: ۷۵ درصد مردان، ۱۹ درصد زنان و ۶ درصد سازمانها
- در مورد حقوق جنسی و سلامت جنسی: ۶۷ درصد مردان، ۲۵ درصد زنان و ۷ درصد سازمانها
- در مورد حقوق زنان: ۵۲ درصد مردان، ۳۱ درصد زنان و ۱۷ درصد سازمانها.

در این مورد نگاهی به  آمار بعضی رونامه ها و شبکه‌های خبری هم جالب است:
- در وال استریت ژورنال ۶۵ درصد نقل قولها از مردان بوده و ۱۵ درصد از زنان و ۲۰ درصد از سازمانها
- در نیویورک تایمز: ۶۵ درصد مردان، ۱۵ درصد زنان و ۲۰ درصد سازمانها
- در ان پی ار (شبکه رادیوی عمومی): ۶۸ درصد مردان، ۲۳ درصد زنان و ۹ درصد سازمانها
- فاکس نیوز: ۷۷ درصد مردان، ۱۵ درصد زنان و ۸ درصد سازمانها

۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

من و فضای مجازی و خوره دغدغه ها

از دیروز تا حالا دارم  به خودم یادآوری میکنم که دنیا خیلی بزرگتر از فیس بوک و تویتر است. احتمالا باید این را از قبل میدانستم ولی نمیدانم یکهو دیروز به ذهنم آمد. شاید بخشیش به این خاطر است که دنیای این روزهایم را خلاصه کردم به تویتر و فیس بوک. هی خبرهایی که آدمها در این دو به اشتراک گذاشته اند میخوانم و هی میخوانم. شده ام کرم خبر. وقتی هم میخوانم میگویم آه، مهم است باید با دیگران به اشتراک گذاشت. انگار وظیفه آگاه کردن دیگران را از خبرها به عهده ام گذاشته اند. اصلا برای چی من باید دیگران را از یک خبر آگاه کنم؟ یکهو دیدم در فیس بوک بین این همه آدم و خبر و عکس و فعالیت اینترنتی چقدر تنهایم. استتوسها را میخوانم و خبرهای دیگران و نظراتشان را درباره خبرها و هر روز کمتر از روز پیش میفهمم استدلالهایشان را. به این فکر میکنم که از کی هویتهایمان گره خورد با مهم جلوه دادن نگرانیها و دغدغه های شخصی و سیاسی و اجتماعیمان که باید هر روز به نحوی آن را به خودمان و دیگران یادآوری کنیم؟آنهم از طریق فیس بوک و تویتر؟ نکند یک نفر یادش برود که ما الان عزادار بچه های فلسطینی هستیم و یا نداند که فلان زن در فلان کشور به خاطر عدم اجازه بیمارستان به سقط جنین مرد. (این خبر آخر را خودم به اشتراک گذاشته بودم و از تظاهرات در دوبلین به اعتراض به آن صحبت کردم که انگار خبر مهمی است.)  
بعد یکهو حس حباب گونگی بهم دست داد مثل این فیلمهای سوررئال. حس کردم خودم را در یک فضای خیالی غیر واقعی محبوس کرده ام و فکر میکنم این همان واقعیت است، اصلا همین همه دنیاست. همه این آدمهای فیس بوکی و تویتری همه آدمهای دنیا هستند. خیلی از این دوستهایم را مدتهاست خارج از فیس بوک و تویتر ندیده ام و خیلیهاشان را خارج از فیس بوک و تویتر نمیشناسم. بیرون از تویتر و فیس بوک نمیدانم چه خبر است؟ یعنی در اصل نمیدانم در کوچه امان چه میگذارد ولی میدانم در آنور دنیا چه خبر است. ( باید افتخار کنم؟) من خبرها را میخوانم و فکر میکنم میدانم که واقعیت چیست؟ ولی واقعیت این است که نمیدانم. چرا اینقدر دیر به دیر با دوستی به کافه میروم و قهوه میخورم؟

۱۳۹۱ آبان ۱۸, پنجشنبه

زنان و انتخابات ۲۰۱۲ آمریکا

بسیاری معتقدند که انتخابات ریاست جمهوری و مجلس سنای آمریکا که روز سه شنبه برگزار شد، یک نقطه عطف تاریخی برای زنان آمریکایی است:

۱- اولین زن همجنسگرای آمریکا به نمایندگی سنا از ایالت ویسکانسین انتخاب شد.
۲- تاد اکین نماینده جمهوریخواه ایالت میسوری که گفته بود «حاملگی از طریق تجاوز مشروع امکان ندارد» (حال معلوم نیست که تجاوز مشروع چه نوع تجاوزی است) و سر و صدای بسیاری راه انداخت و بسیاری از زنانی را که قربانی تجاوز بودند به خشم آورد از خانم کلر مک کیل باخت. 
۴- اولین زن آمریکایی- آسیایی از ایالت هاوایی به سنا راه پیدا کرد. 
۵- زنان برای اولین بار در ایالات ماساچوست و نبراسکا نماینده سنا شدند. 
۶- ایالت نیوهمپشایر اولین ایالتی شد که همه سمتهای رده بالای سیاسیش به دست زنان است. فرماندار ( تنها فرماندار زن دموکرات در کل کشور) و نمایندگان کنگره و سنایش را زنان تشکیل میدهند ( دو نماینده سنا و دو نماینده کنگره)
 ۷- برای اولین بار تعداد زنان در سنای آمریکا به ۲۰ نفر افزایش یافت ( در حال حاضر ۱۷ نفر هستند و نیمی از کاندیداها برای ۳۳ کرسی سنا در این انتخابات نیز زن بودند) که در تاریخ  ۱۳۳ ساله آن بی سابقه بوده است.( با اینکه نیمی از رای دهندگان آمریکایی زن هستند ولی سهم زنان از رده های بالای قانونگذاری و سیاست فقط ۱۷ درصد است در کنگره آمریکا از ۴۳۵ نماینده فقط ۷۳ نفر زن هستند که انتخابات اخیر آن را به ۷۷ نفر افزایش داد. دو نفر از این افراد جدید زیر ۴۰ سال سن دارند و یک نفر آنها اولین هندو نماینده کنگره آمریکاست.)
۸- ۵۵ درصد از زنان آمریکا به اوباما رای دادند در حالیکه ۴۴ درصد به رامنی. این بیشتر مدیون تمرکز بیشتر اوباما بر مسائل خاص زنان از جمله آزادی سقط جنین، بیمه بهداشتی همگانی و برابری درآمدهای شغلی بود.

سال ۱۹۹۲ را سال زنان در آمریکا نامیدند چون ۶ زن به سنا راه پیدا کرده بودند ولی در سال ۲۰۱۲ با بیشتر از ۳ برابر شدن این تعداد، یک دستاورد جدید به اسم زنان ثبت شد ولی هنوز راه زیادی در پیش است.



۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

طوفان سندى- ٣

روز سوم بعد از طوفان، بعضی از کافهها و مغازههای اطراف شروع به کار کردند. هنوز متروی نیویورک راه نیفتاده و از سال ۱۸۸۸ تا به امروز نشده بود که بورس نیویورک دو روز پشت سر هم به دلیل مسائل جوی تعطیل بوده باشد. تعطیل بودن متروی نیویورک هم به مدت چند روز در طول تاریخش صد سال اخیر بی سابقه بوده.

تنها وسیلهای که این روزها از این نیوجرسی به منهتن میرود فری است. آن هم با صف طولانی و بلیط تک نفره و یک طرفه. بودن بلیط برای برگشت تضمینی ندارد. قطارها به طور محدود تازه از پنجشنبه، آنهم از خیابان سی و چهار به بالا شروع به کار میکنند. داون تاون منهتن همچنین تعطیل است. البته هیچکدام از اینها باعث نشده که روز انتخابات ریاست جمهوری هفته آینده (سه شنبه ۶ نوامبر) تغییر کند.

کوزی باز است. میشود بعد از چند روزی قهوه خورد و باتری موبایل شارژ کرد. هنوز محله ما برق ندارد. چراغهای راهنمایی چهار راههای اطراف به کار افتادهاند و یکی دو بلاک آنورتر خانه ها برق دارند. مردم سه راهیهایشان را با خودشان آوردهاند کافه و علاوه بر اینکه با افراد غریبه آن را شر میکنند به هم شارژر هم قرض میدهند. هم سعی میکنند به نحوی به هم کمک کنند. کسی عصبانی و کلافه نیست و همه همچنان به هم لبخند میزنند و هیچکس سعی نمیکند از شرایط سو استفاده کند. داشتم به این فکر میکردم در چنین شرایطی در بخش دیگری از این کره خاکی احتمالا فضا چطور بود؟ آیا کافه مورد نظر قیمت مواد غذاییش را چند برابر کرده بود؟ و یا برای شارژ موبایلهایمان پول اضافی ازمان طلب میکرد؟ آیا دعوا و کشمکش بر سر استفاده از پلاک برق به وجود میآمد؟

طوفان سندى-٢

روز قبل از برق رفتگی دمای یخچال و فریزر را تا آخرین درجه بالا برده بودیم تا مواد غذایی چند روز بیشتر دوام بیاورند. ولی از اواخر روز دوم کم کم یخها شروع کرده بود به آب شدن و اگر گوشتها و مرغها بیشتر میماند خراب میشد. اجاق غذاپزی با برق کار میکرد و امکان هیچگونه آشپزی در کار نبود. تنها میماند دستگاه گریل مجتمع که تنها وسیلهای بود که با گاز شهری کار میکرد و میشد برای پختن غذا از آن استفاده کرد. تمام گوشتها را آماده کردیم و در هوایی که حالا هر روز داشت سردتر میشد کباب کردیم تا یکی دو روز دیگر هم غذا داشته باشیم و هم مواد غذایی را از دست نداده باشیم. خوشبختانه آب آشامیدنی به اندازه کافی ذخیره داشتیم.

آخرین شارژ لپ تاب را هم استفاده کرده بودیم تا تلفن را برای یک روز دیگر باتری داشته باشد ولی از روز دوم بی برقی دیگر لپ تاب نبود و باتری موبایل هم کم کمتر میشد. موبایل را فقط چند ساعتی یک بار روشن میکردیم تا شارژش را برای مدت بیشتری نگه داریم. بعدا یادمان افتاد که میتوانیم به جای روشن و خاموش کردن آن را روی مد هواپیما بگذاریم و اینطوری هم باتری کمتری مصرف میشد و هم میتوانستیم زمان را داشته باشیم. سالهاست که دیگر ساعت مچی نداریم و از روی تلفن و لپ تاب زمان را چک میکنم. هر وقت که موبایل را روشن میکردم ایمیل و پیام و ویس میل بود که میامد از دوستانی و فامیلی که نگران بودند. تلویزیون نداشتیم و نمیدانم اخبار از نیویورک چه پخش میکرد ولی هر چه بود باعث شده بود که کسانی که در این شش سال خارج از ایران بودنم تماسی با من نداشتند زنگ بزنند و جویای حال باشند و اینکه دیگران در سراسر دنیا به فکر هستند حس خوبی بود.

شانسی که آورده بودیم این بود که آب به طور کامل قطع نشده بود و با فشار کم همچنان میآمد. باید چارهای برای حمام کردن پیدا میکردیم در این شرایط. در همینجا بود که زمان هم به عقب برگشت و ما برای حمام مجبور شدیم به شیوه قرون گذشته لگن پر کنیم و با کاسه آب حمام بگیریم. آدم یاد حمام نمرههایی میفتاد که دوش نداشتند. ولی آب به اندازه کافی گرم بود. و به قول رفیقی در این حین متوجه شدیم که ما چطور به طور روزانه در مصرف آب اسراف میکنیم. (پیام اخلاقی از طوفان سندی) و البته یک کشف دیگر این بود که تمام وجه تمایز ما با قرون وسطی یک برق است که اگر آن نباشد کیفیت زندگی خیلی فرق اساسی ندارد. البته ان نسلهای گذشته یاد گرفته بودند که چطور بدون برق و اینترنت خود را سرگرم کنند و ما اینکه ۲۰ سال اول زندگیمان بدون اینترنت خودمان را سرگرم کرده بودیم حالا به طور کامل این مهارت را از دست داده بودیم.

طوفان سندى -١


تمام خبرگزاریها متمرکز بودند برروی طوفان سندی، حتی انتخابات آمریکا که یک هفته دیگر بود به شدت تحت تاثیر این هوریکین قرار گرفت بود. اینطور که میگفتند قرار بود تاریخی ترین طوفان آمریکا طی صد سال اخیر به ساحل شرقی آمریکا برخورد کند و حدود ۵۰ میلیون نفر را تحت تاثیر قرار دهد. از آنجایی که سال گذشته برای طوفان آیرین هم کلی ملاحظات امنیتی اعمال کرده بودند، ماجرا از یک باد و باران شدید فراتر نرفته بود. برای همین خیلیها جدی نگرفتند سندی را امسال. ولی من که همیشه نگرانی اتفاقات بد را با خودم در همه لحظهها دارم مواد لازم و ضروری را تهیه کرده بودم و منتظر سندی که اطرافیانم به آن اعتقادی نداشتند و فکر میکردند من باز هم دارم سخت میگیرم.

بعد از ظهر یکشنبه ساعت ۷ مترو نیویورک تعطیل شد. قبل از آن سری به موما زده بودیم و نمایشگاه عکاسیش را به سرعت دیده بودیم. در مغازه اش خرید کرده بودیم. دوستی را دیدیم و ناهار خوردیم وکمی در مغازه های اطراف چرخیدیم و ساعت ۴ خودمان را به مترو رسانده بودیم که به موقع خانه باشیم. رسما عبور و مرور توسط وسائل نقلیه عمومی متوقف شده بود و اگر دیر میشد دیگر خیلی سخت میشد به خانه برگشت. روز دوشنبه کم کم به شدت باد اضافه شد. موجهایی که تا قبل از آن روی هادسون ندیده بودم از شمال به طرف جنوب سرازیر شدند. طرفهای بعداز ظهر یعنی زمانی که اعلام شده بود سندی قرار است در مکانی در جنوب نیو جرسی به ساحل برخورد کند،برقها قطع شد. آتلانتیک سیتی که اول محل دیدار سندی و خشکی بود ۱۵۰ مایلی جنوب نیویورک در ایالت نیوجرسی بود.صدای باد که قایقهای پارک شده را در پشت ساختمان ما تکان میداد و صدای بادی که در کوچه و خیابان میپیچید را انگار از روی فیلمهای ترسناک کپی کرده بودند ( البته میدانم که احتمالا قضیه برعکس بوده است) به هر حال صدایی بود که تا آن موقع نشنیده بودم. آب به شدت بالا آمده بود و پیادهرو که هر روز در آن قدم میزدیم و در کنار رودخانه قرار گرفت بود تا ورودی در ساختمان را آب گرفته بود. در کوچه ها به میزان نیم متر آب بالا آمده بود. سطح رودخانه به طور کلی سه متر افزایش پیدا کرده بود. از طبقه ششم و از آپارتمانمان که اطراف را نگاه میکردیم ساختمانمان شبیه یک جزیره شده بود و دور تا دور آن را گرفته بود. از ماشینهایی که در پارکینگ کناری پارک شده بود فقط سقفشان دیده میشد.
برقها چند ساعتی بود که قطع شده بود و شمعها و چراغ قوهها به کار افتاده بود. معلوم نبود این وضع تا کی ادامه پیدا میکرد. از همان شب اول بازیهای زمان برق گرفتگی رو شروع کردیم. اول از همه هم گفتن کلمات سه حرفی که نفر بعدی با آخرین حرف کلمه قبل آغاز میکرد. شبهای بعدی پانتومیم و در مقطعی هم مشاعره بازی کردیم.
( رفتن برق و صدای جسمی که روی سقف ولو شده بود و این طرف و آن طرف میرفت و تاریکی مطلقی که حکمفرما بود بعد از سالها ما را یاد جنگ انداخته بود. )

۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

زنان مصری سنگر را رها نکرده اند...

روند تصویب قانون اساسی در مصر آغاز شده و این در حالیست که زنان مصری اعتراض کرده‌اند که در شورای قانون اساسی مصر فقط ۷ زن حضور دارند و از آنها، پنج نفر عضو اخوان المسلمین هستند. برخی از گروههای حقوق زنان مصری هم کنفرانسی تشکیل دادند و مصوبات این شورا را  رد کردند.

اتفاقی که تا حالا افتاده این است که زنان فعال مصری هنوز کوتاه نیامده‌اند و هر روز در حال کمپین و اعتراض و آگاهی دادن عمومی نه تنها در مورد آینده سیاسی و نقش قانون اساسی در حمایت از حقوق زنان هستند بلکه در سطح اجتماعی هم کمپینهای مختلفی را برگزار میکنند

ظرف چند روز آینده زنان مصری، کارگاههای آموزشی در مکانهای مختلف شهر قاهره برگزار میکنند که درخصوص چگونگی مواجه و مقابله با آزارهای خیابانی به زنان و مردان آموزش میدهد. این قصه آزارهای خیابانی در مصر سر و صدای زیادی به پا کرده به خصوص اینکه برخی از زنانی که در تظاهرات میدان تحریر شرکت کرده بودند، از آزار جنسی مردان گزارش دادند.

فضای شهر قاهره شاید شباهتهای زیاد با فضاهای شهری ایران داشته باشد از حیث مزاحمتها و آزارهای خیابانی که در خیلی از موارد مثل موارد مشابه در ایران، زن آزار دیده مورد عتاب قرار میگیرد و نوع لباس پوشیدنش و یا رفتارش دلیل آزار. در حالیکه نمونه های بسیاری دیده شده و شنیده شده که زنانی با حجاب کامل و در مورد مصر حتی کسانی که پوشیه داشته اند مورد آزار قرار گرفته اند. در نتیجه این باور غلط که لباس «نامناسب» پوشیدن از دلایل مورد آزار قرار گرفتن است، مدتی است که به شدت مورد سوال قرار گرفته و نادرست بودنش ثابت شده.

 فضای «انقلابی» مصر این روزها  از یک طرف به زنان این اجازه را داده که بیشتر به ترویج و تبلیغ برای حقوق زنان بپردازند ولی از طرف دیگر نگرانیها از قوانین محافظه کارانه تر در خصوص حقوق زنان، حال که گروههای اسلام گرا اکثریت پارلمان را در دست دارند نیز برطرف نشده و ظاهرا در حال افزایش است. باید دید که قانون اساسی جدید چه برای زنان مصری به ارمغان می‌آورد.

ولی به هر حال به نظر میرسد که زنان مصری درسشان را از دوستان ایرانیشان یاد گرفته اند و به این سادگیها کوتاه نمی‌آیند. 

۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

علوم انسانی و اینده شغلیش...

یک واقعیت ترسناک مخصوصا برای کسانی که مثل من رشته‌اشون علوم انسانیه، آینده کاریه. این آینده کاری وقتی بیشتر هراس انگیز میشه که به عنوان کسی که درباره ایران کار میکنی، به هر دلیلی نتونی برای انجام کارهای تحقیقیت به ایران بری. با وجود اینکه رقابت در این رشته به خاطر بازار کار محدود زیاده، کسانی که بتونن برای انجام تحقیق مرتب به ایران برن و اطلاعاتشون درباره زندگی هر روزه و شرایط داخل ایران به روزتر باشه از شرایط بهتری برخوردارن. خوب کسانی این امکان رو دارن که مشکلی برای برگشتن به ایران نداشته باشن. در اطرافم که نگاه میکنم این گروه بیشتر شامل ایرانیان نسل دومی ( یا به قول اینجاییها نسل اولی) میشه که علاوه بر امکان رفت و برگشت به دلیل داشتن هر دو پاسپورت آمریکایی و ایرانی، زبان انگلیسی به عنوان زبان اول رو هم به عنوان یک امتیاز دارند. شاید فارسیشون خوب نباشه ولی رفتن به ایران اولا این امکان رو براشون ایجاب میکنه که تمرین رو داشته باشن، دوم بسیاریشون میتونن دستیار ایرانی داشته باشن که کار ترجمه و جمع آوری اطلاعات لازم رو براشون انجام میده. زبان کاریشون هم که زبان انگلیسیه، احتیاج ندارند به فارسی مطلب بنویسند و منتشر کنند. از نظر مالی به هر حال وضعشون بهتره. اسکالرشیب و فلو شیپهای بیشتری میتونن بگیرن. نگاهی  به نسل جوان اساتید رشته های علوم انسانی اینجا نشون میده که این نسل داره به خوبی عمل میکنه و در گرفتن بیشتر شغلهای مرتبط وضع بهتری داره . خیلی از این افراد حداقل سالی یک بار به ایران میرن. در ضمن این گروه به خاطر اینکه در ایران نبودن و در نتیجه فعالیت خاصی نداشتن مشکل مسائل سیاسی رو هم بسیار کمتر دارند و البته پاسپورت خارجیشون میتونه در آخر به کمکشون بیاد.

در حال حاضر اصلا دیگه مطمئن نیستم که تحصیل در رشته علوم انسانی اگر امکان مسافرت به ایران رو نداشته باشی و امکان رقابت در این بازار رو واقعا عقلانیه انجامش یا نه. اینها برای ایجاد نا امیدی نیست ولی بد نیست واقع گرا باشیم و این مشکلات رو ببینیم واضافه‌اش کنیم به همه مشکلات یک مهاجر.
 


۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

یک جمعه پر از احساسات متفاوت

 ۱- برای یک درس آن لاین که قرار بود ارایه دهم گروهی از ایران ثبت نام کرده بودند زن و مرد. آماده شدم برای تدریس. چند ساعت قبل از کلاس، نگاهی کردم در آینه همه چیز به نظر معمولی می‌آمد. بعد از چند لحظه یادم آمد که در میان شرکت کنندگان چند مرد شرکت کننده از ایران قرار است من را از طریق ویدیو ببینند. آخرین باری که من در برابر چند مرد ایرانی ساکن ایران که غریبه بودند و نمیشناختمشان ظاهر شده بودم با مانتو و روسری بود. با خودم درگیر شدم که چه لباسی باید بپوشم حالا برای این کلاس. مطمئن بودم که قرار نیست روسری بزنم و حجاب داشته باشم. ولی اتفاقی که افتاد این بود که در آخرین لحظات خانه را در به در به دنبال سوزن ته گرد گشتم تا یقه لباسم کاملا بسته باشد. مرتب در حال سوال از خودم بودم که چرا من باید این دغدغه فکری را اصلا داشته باشم. تنها توضیحی که توانستم برایش پیدا کنم  شرطی شدن بود. بر اثر سالها استفاده از پوششی خاص در برابر گروهی خاص از افراد از روی اجبار،  ذهنم اگر میخواست در شرایطی تقریبا مشابه به طور متفاوت رفتار کند دچار تشویش میشد. این خیلی متفاوت با حضور در یک برنامه تلویزیونی بود. این آدمها میخواستند بیایند و من مخاطب خاص آنها بودم. در اصل من محور توجه بودم. در عین حال این تصورم هم بود که کسانی که از ایران هستند شاید بیشتر نوع پوشش من را قضاوت کنند تا دیگران. نمیگویم تصور درستی است ولی من حداقل در آن لحظه اینطور فکر میکردم. 


۲- فیلم آرگو را دیدم. صحنه‌های انقلاب ۵۷ رو من هیچوقت نتوانستم بدون داشتن احساس غم، عصبانیت، شور و هیجان ببینم. همیشه مخلوطی از این احساسها را همزمان داشته ام. موقع دیدن آرگو هم همینطور بود. فیلم به نظرم از نظر نیفتادن در دام کلیشه‌ها در مورد ایران و ایرانیها موفق بود. کارگردان سعیش را کرده بود که به تاریخ  وفادار  بماند. البته به هر حال به دلایل سینمایی و جذاب کردن احتمالا صحنه های اکشنی اضافه شده بود که در واقعیت اتفاق نیفتاده بودند. به هر حال طوری ساخته شده بود که  در آخر فیلم دلت بخواهد که آمریکاییها نجات پیدا کنند. ماجرای گروگانگیری هم از آن اتفاقات سیاسی است که من هیچوقت توجیه و توضیح انقلابیون درباره‌اش قانعم نکرده و بعید میدانم بکند.

۱۳۹۱ مهر ۲۶, چهارشنبه

یک ایده تازه یک امید تازه

هی مینشینم و به این ذهن فشار می‌آورم برای نوشتن یک جمله یا یک پاراگراف و نمیشود. یک هو میبینم که وسط یک دنیای دیگر وقتی درگیر یک فکر و رویای دیگرم کلمات و جملات همینطور آوار میشوند و می‌آیند رو کاغذ ( یا مانیتور). ایده‌های جدید که شکل میگیرد، هیجانی می‌آورد که میتواند ساعتها و روزها را چنان بسازد که  یادت برود آن غمی که قلبت را به درد می‌آورد. 
این روزها غرق یک ایده تازه‌ام یک امید تازه‌. حتی اگر به حقیقت نپیوندند، شادم با این لبخندی که به لبم می‌آورد.  

۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

من «غربزده»؟

چند بار درباره موقعیت و شرایط زنان ایران از نابرابریهای حقوقی تا آزار جنسی گفته باشم از بعضی دوستان و رفیقان اینجا شنیده باشم که در اروپا و آمریکا هم وضع به همین منوال است و به قولی ما را دعوت به سکوت کرده‌اند. برای همین لازم دانستم چند نکته را روشن کنم:

۱‫-‬ اگر گفته میشود در ایران فلان اتفاق میفتد بدین معنی نیست که در بقیه جاهای دنیا نمیفتد. من درباره ایران بیشتر میدانم، موضوع مورد علاقه‌ام ایران است و به قولی نگرانیها و اولویتهای ذهنیم مرتبط با ایران است.
۲-‬ تاکید بیشتر بر روی این قضیه گاهی تا بدانجا پیش میرود که آدم احساس میکند به شعورش توهین شده است. من بعد از ۲۸ سال زندگی در ایران و ۶ سال زندگی در خارج از ایران اینقدر میتوانم بفهمم و درک کنم که میزان خشونتی که هر روز در آن کشور با آن مواجه میشدم را حتی یک بار در خارج از ایران تجربه نکردم. و پای صحبت خیلی از زنان ایرانی اینجا هم که نشسته ام  دیده ام که  نظرات مشابهی دارند. پس با گفتن اینکه اینجا هم شبیه ایران است  در اصل نه تنها تجربه من و خیلی از زنان دیگر را به سخره  میگیرند و وقعی نمینهند بلکه محکوم هم میشویم به ساده انگاری  یا «غربزدگی» - همان لیبلهای قدیمی و کلیشه‌ای که هنوز استفاده میشوند برای ساکت کردن صدای  متفاوت. من از تجربه یک زن مهاجر ایرانی صحبت میکنم که مطمئنم با تجربه زنان اقلیتهای جنسی و مذهبی و قومیتی دیگر متفاوت است.

۳-‬ بعد از سالها درس خواندن و کار کردن در این حوزه دیگر میتوانم بفهمم که قوانین کدام کشورها و فرهنگ حاکم در کجاها بیشتر و بهتر به نفع زنان عمل کرده است و کدامها همچنان اندر خم یک کوچه اند و تبعیضها کجا عمیقترند. حقیقتی است که همه کشورهای دنیا با وضعیت ایده‌آل برای زنان بسیار فاصله دارند ولی برخی از آنها نزدیکترند و برخی از آنها در فاصله‌های نوری با آن قرار دارند.

‫۴-‬ اگر اروپا و آمریکا ملاک ایده‌آل بودن نیست پس چرا به هنگام مقایسه که میشود باز هم این دو در مرکز توجه‌اند؟  اگر اتفاقی و تغییری در اروپا و آمریکا صورت نگرفته و  آنها هنوز به عقیده ایشان در جا میزنند، آیا نباید انتظار بهبود در ایران را داشت؟ این نگاه با آن نگاه اورینتالیستی که دوستان  به شدت از آن تبری میجویند و انتقاد میکنند چه فرقی دارد؟ آیا هر نگاهی که منتقد سنت و تبعیضهای مذهبی و فرهنگی فراوان آن کشور باشد و یا با نگاه «بومی‌گرایی» میانه‌ای نداشته باشد  دست پرورده «غرب » است و هیچ اختیار و استقلالی از خود ندارد و دنباله رو محض آمریکا و اروپاست؟ مثال واضحش جنبش سبز بود که خیلی از این دوستان آن را ساخته دست «غرب» میدانستند و فعالانش را «غربزده» چون احتمالا به عقیده آنان ایرانیهای «جهان سوم» چطور میتوانند خودجوش خواستار دموکراسی شوند.
در برنامه چند روز پیش پرگار هم زنانی که مخالف حجابند توسط خانم آزاده کیان متهم شدند که تحت تاثیر غرب و گفتمان غرب علیه زنان کشورهای خاورمیانه قرار دارند ( دقیقه ۵۰ به بعد را نگاه کنید) و در نتیجه عاملیتی ندارند ولی زنانی که خود حجاب را انتخاب کردند- حالا در دایره جغرافیایی ایران  این انتخاب چگونه اتفاق میفتد جای سوال دارد- این عاملیت را دارند. نگاهی که به نظر من نه تنها سازنده نیست  بلکه هر گونه گفتگوی مسالمت آمیز بین دو گروه را از بین میبرد و ما را به راحتی در دام بومی گرایی و نسبی گرایی فرهنگی میاندازد.

۵-‬ اینکه ما چهره‌ متعادلی از زن ایرانی نشان دهیم و  مجموعه ای از تواناییها و شجاعتها و مقاومتها و مبارزاتش و همچنین  مشکلاتی که هر روزه با آن درگیر است را به تصویر بکشیم بسیار متفاوت است با ساکت شدن درباره مشکلات زنان ایران به اسم اینکه نکند بهانه به دست «غرب» داد  و خوراکی تهیه کرد برای باز تولید نگاه فرودستانه به زنان ایرانی به طور کل و زنان   خاورمیانه ‌ای به طور خاض.  به نظر من ما به عنوان فعالان زنان رسالتمان در هر کجا که هستیم بهبود وضعیت زنان است. در این میان هم باید حواسمان باشد که نه تنها با هر کلیشه‌سازی فرهنگی و قومیتی و مذهبی مبارزه کنیم بلکه با هر نوع سکوتی و سرکوبی به اسم فرهنگ و مذهب و بهانه به دست دشمن دادن هم  مقابله کنیم.

۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

باز هم «روشنفکری» و نگاه سکسیستی‌اش

 روزنامه شرق  کاریکاتوری منتشر کرده و به خاطر چاپ آن تعطیل شده. در این میان دوستان و جماعت طناز و کاریکاتوریست به حمایت از همکارشان و روزنامه  مطالبی را نشر داده اند. این دوستان که  از منتقدان حاکمان فعلی‌اند و  در مقام روشنفکری داعیه‌دار  حمایت از حق و حقوق و مساوات  هستند، حداقل در یک مور اگر از حریفشان عقبتر نباشند  در همان سطحند. و آن هم داشتن نگاه سکسیستی و ضد زن حداقل در گفتارشان است ( رفتارشان را نمیدانم) قلمشان را که میچرخانند، این نگاهشان را با چنان صراحتی به تصویر میکشند  که شکی باقی نمیگذارد که  در ضمیر ناخودآگاهشان‪/‬ یا آگاهشان تحقیر جنسیتی و نگاه ضد زن  به خوبی جا خوش کرده است،  و نشانه ای  از نقدش نیز به چشم نمیخورد.
زنانگی مقامی پایینتر از مردانگی در نوشته هایشان به خود میبیند و به نظرشان میرسد که اگر حریف را از مردانگی به زیر بکشند و به حیطه زنانگی واردش کنند به تحقیری که خواسته اند و در پیش بودند رسیده‌اند و به عبارتی دلشان خنک میشود. حال آنکه با آن تحقیر در اصل به نابرابری و تبعیض جنسیتی رایج در این فرهنگ و زبان بار دیگر خوراک رسانده اند.  این نگاه سکسیستی را به اسم طنز و جوک  به کار میبرند که اگر خدایی نکرده اعتراضی شنیدند بگویند این طنز است و شما ظرفیت تحملتان را باید بالا ببرید. در حالیکه  پیام مطلبشان بسیاری جدی است  و تنها وقتی  به تحقیر جنسیتی رسیده اند زبانشان «طناز» شده است  آنهم با  ضد زن ترین عبارات و لغتها و نگرشها.

محم فرجامی در مطلبی در بی بی سی که در ارتباط با کاریکاتور شرق نوشته مینویسد: «وقتی در لوگوی روزنامه «تهران امروز»، اهل ایمانِ مستقر در نشریه وابسته به دستگاه آیت الله مصباح یزدی، ضعیفه‌ای مشاهده کنند» آخرین بار که  کلمه ضعیفه شنیده شده در یک رسانه رسمی  چه زمانی بود؟ زمان قاجار بود شاید. حال چون درباره مصباح یزدی و نگاه محافظه کارانه و سنتی  بسیار مذهبی او مینویسیم، استفاده از کلمه ضعیفه جایز میشود؟ حتی خود مصباح یزدی هم مراقب است که نگوید ضعیفه دیگر این روزها.

ابراهیم نبوی هم که البته ید طولایی دارد در نوشتن واژها و عبارات و متون سکسیتی به اسم طنز و فکاهی و اینها. در آخرین مطلبش مثلا خواسته حال سعید قاسمی را بگیرد که ادعا کرده که اگر فائزه هاشمی دستگیر شود، ریشش را میتراشد.  حالا قبل از آنکه سعید قاسمی ریشش راـ نشانه مردانیتش را-  بتراشد، ابراهیم نبوی پیش دستی کرد و صفت جاجیه رو به سعید قاسمی نسبت داده که حالا ملت قاه قاه بخندند به «زنانگی» سعید قاسمی؟ 
در پاراگراف بعد دوباره قاسمی را «همشیره» خطاب میکند تا احتمالا به ذم خودش یک بار دیگه حقیر بودنش رو به رخش بکشد. قاسمی تبدیل میشود به همشیره و حاجیه خانم  تا نه تنها قاسمی از منزلت مردانگی سقوط کند بلکه نگاه سکسیتی و ضد زن ابراهیم نبوی بیشتر خودش رو نشون بده.

و مطلبش رو هم با این جمله قصار تمام کرده : «شما هم خیلی شور نزن شیرت خشک می شه خواهر ... ریشا رو بزن»  و یک بار دیگه به ما ثابت کرده که باید از داشتن چنین روشنفکرانی به خودمون ببالیم. 

و من شخصا فرقی در تفکری که این مطلب را نوشته و آنکه عکس مجید توکلی را با مقنعه در وبسایت فارس نیوز منتشر میکند تا تحقیرش کند نمیبینم. فقط یکی خود را «با کلاس» تر میبیند.

رامین مهمانپرست را در نیویورک کتک میزنند و مثل بسیجیهایی که به فائزه حمله کرده بودند اوج خشمشان را در فحشهای جنسیتیشان نشان میدهند. هر دو گروه بسیجی و کتک زنندگان رامین پرست را به نام «رفتارهای غیر متمدنانه» و «وحشیانه» به باد انتقاد گرفته میشوند. ولی در «متمدنانه» ترین روش اعتراض وانتقاد یعنی نگارش در سطح «روشنفکرانه» و با نگاه «روشنفکرانه» همان نگاه جنسیتی به واضح ترین شکل ممکن  ترویج میشود و ما به روی خودمان نمی‌آوریم. 


۱۳۹۱ شهریور ۲۵, شنبه

وضع بد اقتصادی و حذف بودجه های مرتبط با زنان

این را باید همانوقت که خبرهایش داغ بود مینوشتم. ولی به هر حال:

در طول سی سال گذشته ج. ا و کسانی که سعی کرده اند در نوشتن تاریخ این حکومت سی ساله به قولی نگاه ابجکتیو و داشته باشند وقتی به یکی از بدترین پرونده های ج.ا یعنی وضع زنان و شرایط سیاسی و حقوقیشان در سی ساله گذشته میرسند دو چیز را همیشه مطرح میکنند: افزایش  تعداد زنان دانشجو و کاهش نرخ زاد و ولد به علت برنامه تنظیم خانواده.

این بحث همیشه در این سالها به خصوص در فضای آکادمیک مطرح بوده که به خاطر اینکه ج. ا حجاب را اجباری کرد بسیاری از خانواده‌های مذهبی که محیط را برای فرستادن دخترانشان به دانشگاهها مناسب نمیدیدند حال با خیال راحت اجازه میدهند که دختران به دانشگاه بروند. یکی از دلایل افزایش حضور دختران در دانشگاههای ایران را نیز همین میدانند. البته ایا افزایش جمعیت نقشی در حضور بیشتر دختران در دانشگاه در سالهای بعد از انقلاب داشته یا نه ظاهرا خیلی مورد سوال قرار نمیگیرد.آماری هم ظاهرا در دست نیست - یا اینکه من از آگاه نیستم- از اینکه آیا واقعا سالهای اولیه انقلاب این اتفاق به حضور قابل توجه دختران خانواده های مذهبی- غیر حکومتی- که تا قبل از آن به دخترانشان اجازه حضور در دانشگاه نمیدادند انجامیده  یا نه. 

البته بالا بودن نرخ آمار دختران ایرانی در دانشگاهها نسبت به پسران محدود به ایران نیست و کشورهای عربی مثل قطر و بحرین و عربستان هم در این میان دست کمی از ایران ندارند.

دومین حرکتی که قابل افتخار ج.ا بود و نهادهای بهداشتی و توسعه ای سازمان ملل هم از آن به عنوان یک نمونه نام میبردند برنامه تنظیم خانواده بود. اینکه اجرای درست و مصمم این برنامه توانست به کاهش نرخ زاد و ولد به ایران کمک کند، خود دلیلی است برای بالیدن. نرخ جمعیت از ۳.۲ در سال ۶۵ به ۱.۲۹ در سال ۹۱ رسید.

حال، در اوسط سی و سالگی ج.ا هر دو این دستاوردها به چالش کشیده شده اند و دستورات دولتی و مذهبی فراوان و پشت سر هم آنها را چالش میکشند.  دولت از حذف ۷۷ رشته دانشگاهی برای دختران خبر میدهد و با فرمان رهبر، تنها وزیر زن جمهوری اسلامی اعلام کرد که به برنامه کنترل جمعیت دیگر بودجه ای تعلق نمیگیرد. نتیجه شاید لزوما به افزایش جمعیت ایران منتهی نشود ولی حتما بخش پایین و فقیر جامع که ممکن بود تا به امروز از وسایل جلوگیری مجانی بتوانند استفاده کنند با مشکل روبرو خواهند شد و اگر بسیاری از آنها توانایی تامین قرص ضد بارداری و یا کاندوم را نداشته باشند چه بسا به افزایش جمعیت در این طبقه از جامعه و در نتیجه بدتر شدن اوضاع مالی- اقتصادی آنها بینجامد. 

با این تصمیمات ج.ا تنها  سیاستهای مثبت مرتبط با زنان در این سی سال گذشته را به طور کلی حذف کرد و دیگر راحتتر میتواند لقب یکی از  ضد-زن ترین دولتها را به یدک بکشد.

ولی اگر بخواهیم نه تنها از منظر سیاسی و مذهبی به قضیه نگاه کنیم و ببینم که در زیر سایه دستورات دینی و حکومتی در خصوص بدن زنان و آموزش زنان چه ممکن است باشد. شاید مهمترین  چیزی که باید مورد توجه قرار بگیرد وضعیت بد اقتصادی سالهای اخیر بر اثر افزایش تحریمهاست. 

معمولا زنان در بحبوحه ریاضیتهای اقتصادی از اولین قربانیان هستند. کاهش بودجه تنظیم خانواده که شاید یکی از راحتترین بودجه های باشد که دولت بتواند از آن چشم پوشی کند مستقیما زنان را مورد هدف قرار میدهد. آموزش دولتی یکی دیگر از بخشهایی است که در هنگام وضعیت بحرانی اقتصادی با حذف و کاهش بودجه روبرو میشود و باز هم زنان- به خصوص در ایران که نرخ پایین اشتغال را دارند- قربانی میشوند.  شخصا این دو حرکت دولت را در زمینه کاهش بودجه تنظیم خانواده و حذف رشته های دانشگاهی فقط محدود به سیاستهای ضد زن ج.ا نمیبینم بلکه رد پای  شرایط اقتصادی را در آنها خیلی پر رنگ میبینم که مدیریت ناکارامد و ضعیف و تحریمهای بین المللی دست در دست هم به وخیم تر شدنشان میانجامند.

۱۳۹۱ خرداد ۲۶, جمعه

تا بزرگ شدنم فقط چند ساعت راه بود. بانی و باعثش هم یک خبر و یک رویداد. حالا مانده‌ام که چه بکنم با این بزرگ شدن نابهنگام.

۱۳۹۱ خرداد ۲۲, دوشنبه

به من گفت «خراب» و من خفه شدم...

نگاهی تاریخی به مفهوم «خراب بودن» در همین سی ساله گذشته نشون میده که دامنه این صفت اونقدر وسیع بوده که از  آدی داس سفید پوشیدن و دو تار مو از زیر ابرو یا پشت لب روبرداشتن قبل از ازدواج رو در برمیگیره تا  چندین  همخوابه داشتن. تعریف «خراب بودن» معمولا به گونه‌ای  بوده که   تعداد زیادی از زنها رو در هر دوره تاریخی در بر میگرفته و دلیل و بهانه‌ای  برای متنبه کردن و  تربیت کردن خیل زیادی از زنها. «خراب بودن» تنها مفهومی بوده و هست که زنها در هر سن و هر طبقه اجتماعی تمام سعیشون رو کرده و میکنند که  بهش منتسب نشن و به نظر من  ترس و هراسی که زنها رو تهدید میکنه از این که «خراب» نامیده بشن  هنوز  به  عنوان یکی از مهمترین ابزار قدرت برای دیسپلین اونها به کار گرفته میشه.  شاید روزی که نترسیم از این واژه و به سمتی بریم که این واژه یا دایره استفاده اش محدودتر بشه و یا اینکه کلا بار معناییش رو برای خیلی از ماها و برای جامعه از دست بده بتونیم فکر کنیم به سمتی در حال حرکتیم که آزادانه تر رفتار میکنیم بدون اینکه خودمون رو سانسور کنیم.

۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

دیگه نخواب!

تجربه نابی بود دیدن نمایش «دیگه نخواب/ یا بیشتر نخواب». برداشت آزادی از مکبث شکسپیر. متفاوت با هر نمایشی که تا حالا دیده بودم. همزمان در صحنه بازی بودن و دنبال کردن بازیگران نمایش. کشف کردن، هیجان و ترس و کنجکاوی. به دنبال شخصیت مورد نظر دویدن. پله ها را بالا و پایین رفتن برای تعقیب کردن داستان. در یک قدمی شخصیت داستان ایستادن با ماسکهایی که تو را ناشناخته باقی میگذاشت. همین شناخته نشدن و ماسک بر صورت داشتن اجازه میداد که احساسات و هیجاناتی که بر صورتت مینشیند از دید دیگران مخفی بماند و این  مخفی بودن به تو آزادی عمل بیشتری میداد. شخصیتهای مختلف، داستانهای مختلف و تویی  که تصمیم میگرفتی کدام را تا کجا تعقیب کنی و داستانش را بدانی. فضای تاریک و نسبتا خوفناکی که در هر گوشه اش یا جنایتی اتفاق میافتاد یا همخوابگی و عشق ورزی. میرقصیدند، میخندیدند، میخواندند، لخت میشدند، میبوسیدند، می نوشیدند، میکشتند، میگریستند و همه اینها در فاصله یک قدمی تو اتفاق میفتاد. میتوانستی دستت را دراز کنی و مانعشان شوی و یا کمکشان کنی. و نفسهایشان را روی صورتت حس میکردی. آنقدر  نزدیک بودی  که گاهی فراموش میکردی که شاهدی و تماشاگر یا  بخشی از نمایش. تجربه نفس گیری بود. بعد از سه ساعت تعقیب و هیجان خسته میشوی. ولی هنوز شخصیتهای زیادی مانده که دنبال نکردی و داستانهایی که کشف نکردی. همین وسوسه ات میکند که بخواهی صد دلار پول بلیط بدهی و باز  بروی تا بقیه رازها را بدانی.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

نفس تنگ است...

 یک زمانی مینوشتم که آرام شوم. دفتر خاطراتم  دوره نوجوانیم که در اصل سر رسیدهایی بودند که سالانه اداره به پدرم میداد پر بود از آرزوهایم، حسرتهایم، عشقهای پنهانیم برای کسانی که فقط دو حرف اول اسمشان را در دفتر خاطرات میاوردم. فکر هایم. نامه هایی که در اصل درد دلها و غرهایی بود که نمیخواستم مستقیم به طرف مقابل بزنم. همه را مینوشتم و با نوشتن انگار باری از دوشم برداشته میشد و سبکبال میشدم. سالهاست که دیگر دفتر خاطراتی نیست. در اصل از وقتی وبلاگ مینویسم دفتر خاطرات ندارم.  و خیلی از حرفها هم هست که در وبلاگ نمیتوانم بزنم.  دوست دارم بنویسم ولی باز هم تایپ میکنم. ولی حرف دل به کیبرد نمی آید. قلم میخواهد و کاغذ سفید. سنگینی میکند این بار. گاهی راه نفسم را میگیرد. 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

it sucks....

منتظری هر روز - البته با یک استرس و نگرانی جدید-  که بالاخره اون لذت زندگی که حرفش است و گفته میشه رخ بنماید و تو هپیلی اور افتر زندگی کنی. دهه بیست تموم میشه و وارد دهه سی میشی و میبنی همچنان منتظری. اصلا تو این گذر از بیست سالگی به سی سالگی که مثل یک عمر گذشته هر روز یک چیز تازه تجربه کردی که فکر کردی قرار کمک کنه به رسیدن به اون لذت زندگی. عاشق شدی، درس خوندی، مهاجرت کردی با هزار و یک مشکل و دردسر و فکر کردی فقط یک قدم مونده برای رسیدن بهش ولی ظاهرا اون یک قدم لعنتی قرار برای همیشه طول بکشه برداشتنش. من هیچوقت یاد نگرفتم بگم گور باباش. هر چی شد، شد. بذار یک امروز رو حالشو ببریم. خدا میدونه فردا چی میشه. همیشه لحظه هام رو در نگرانی از اتفاق افتادن یک چیز بد سپری کردم. اگرچه اتفاق بد وقتی منتظرش بودم نیفتاده و معمولا تراماهای زندگیم مال وقتی بود که هیچ انتظارش رو نداشتم. اصلا این به یک مکانیسم تدافعی تبدیل شده. نگران باش تا اتفاقی نیفتد. وقتی نگران نیستی امکان دارد حادثه بدی اتفاق بیفتد. پس همیشه نگران بودن بهتر از هیچوقت نگران نبودن است.
من خودم رو روزی هزار بار روان کاوی میکنم و تقریبا برای هر رفتار و تفکرم میتوانم ساعتها توضیح بدهم و نظریه صادر کنم. کافی نیست. حتی مهارتهای ذهنی و عملی که تراپیست میگوید کار ساز نیست. این نگران بودن و منتظر لحظه لذتی که هیچوقت نمیاد من رو رها نمیکنه. اصلا اسم این وبلاگ اشتباهی رهاست. چون که من رهایی رو حس نمیکنم. فکر نمیکنم ازادم. مطمئنا یکسری آدم اینجا رو میخونن و این رو فقط نشانه قدر نشناسی از شرایط میدانن که یقینا خیلی هم پر بیراه نیست. در یک شهر عالی زندگی کردن، یک دانشگاه خیلی خوب رفتن، بودن با کسی که دوستت دارد و تو دوستش داری ، پس باید آدم دیگر چه مرگش باشد؟ ولی هر روزی یک مرگی هست. هر روز فکر میکنی این زندگی نیست که همیشه میخواستی. ولی باز هم که فکر میکنی نمیدانی چه زندگی میخواستی؟ اصلا میخواستی چه غلطی در زندگیت کنی که حالا نمیکنی؟ اصلا آن زندگی که دنبالش هستی کجاست؟ ایده آل چیست؟ لذت زندگی چیست؟ و در آخر هیچ جوابی نیست و دوباره من هستم و کوهی از نگرانیها. در یک دور باطل افتادن. و هی این روند خودش را تکرار کردن. دیگر دارد سرم گیج میرود. همین روزهاست که از سرگیجه پس بیفتم.  

۱۳۹۱ فروردین ۳۰, چهارشنبه

کات...

دوازده سال بود گمش کرده بود. از دوران ابتدایی هم کلاس بودیم . راهنمایی هم با هم بودیم. از  دبیرستان مدرسمون جدا شده بود ولی چون هم محله ای بودیم همدیگه رو مرتب میدیدیم. حتی وقتی من برای دانشگاه رفتم تهران، هر سال عید که برمیگشتیم اهواز میرفتم بهش سر میزدم. تا زد و خونشون رو عوض کردن. نه شماره تلفنی داشتم و نه آدرسی. یک هو گم شد و هیچکس ازش خبر نداشت. از وقتی اینترنت فراگیر شد بارها اسمش رو سرچ کردم هیچ جا نبود. فیس بوکم نبود. خیلی وقتها یادش میفتادم که چه کار میکنه؟ دانشگاه رفته؟ ازدواج کرده؟ بچه دار شده؟ چی شده؟
امسال عید، یک نفر غریبه بهم مسیج داد توی فیس بوک که فلانی گفته دنبالت بگردم. خیلی دلش برات تنگ شده. خوشحالم که پیدات کردم. این شمارشه اگه میخواهی بهش زنگ بزن. کلی ذوق زده و هیجان زده. هی با خودم مرور میکردم که قرارچی بهش بگم. از آخرین باری که دیده بودمش خیلی تصویر گنگی تو ذهنم بود.
من همیشه دوست دارم بدونم دوستهای قدیمم کجان و چه کار میکنن. از دیدن  تصادفی یک دوست تو کوچه و خیابون کلی به وجد میام.  تو فیس بوک هم همینطور.
بعد از کلی سعی و تلاش وقتی که تو عید گرفتن شماره موبایل خودش یک پروژه است بالاخره ارتباط برقرار شد. صداش هیچ شباهتی با اونیکه تو ذهنم داشتم نداشت. صحبت کردیم. نزدیک یک ساعت. از هوا گرفته تا دوست پسرش و کارش و همه.  قرار شد وقتی از سفر برگشت بیشتر با هم حرف بزنیم.
همون شب دوستش برام عکسش رو فرستاد. نشناختمش. دماغش رو عمل کرده. خیلی خوشگلتر شده. ولی من نشناختمش. اگر تو خیابون میدیدمش هم نمیشناختمش. شباهتی به تصویری که در ذهنم نقش بسته بود نداشت. پایان اون مکالمه و دیدن اون عکس پایان حس کنجکاوی من بود. اون همه هیجان برای پیدا کردنش و دیدنش و حرف زدن باهاش بعد از یک ساعت تمام شده بود. وقتی گوشی رو گذاشتم نمیدونستم که دوباره صحبت خواهیم کرد یا نه. ۱۲ سال صحبت نکرده بودیم. احتمالا ۵۰ دیگه هم صحبت نکنیم اتفاقی نمیفتاد.  عطش دونستن بود که حالا دیگه وجود نداشت. الان میدونستم درباره‌اش. و این نقطه پایان بود. 

۱۳۹۱ فروردین ۲۷, یکشنبه

این روزهای خود را چگونه میگذرانم...

روزهای پر استرس و پر کاری رو میگذرونم. مرحله نوشتن پروپوزال با مرحله قبل یعنی کلاس رفتن و پیپر آخر ترم نوشتن خیلی فرق داره. تو این مرحله باید نشون بدی  این همه سال درس خوندن و کلاس گرفتن و کتاب خوندن و اینها قرار چطور تعیین کنه که میخواهی روی چی کار کنه. در اصل مرحله گذر از یک مرحله به یک مرحله دیگه. یکی از دلایل اهمیتش اینه که بعد از اینکه پایان نامه رو نوشتی، تخصصت میشه موضوع پایان نامه. مثل مرحله تخصص پزشکیه. فردا میخوای بری درخواست کار بدی پایان نامه ات میشه اساس. هر درفتی که مینویسم باید بفرستم برای استادها که نظر بدن، این بخش پر استرسترین قسمته. معمولا چند روز طول میکشه  و من در عرض این چند روز هر ۵ دقیقه یک بار ایمیلم رو چک میکنم. همین الان که دارم این رو مینویسم در این مرحله هستم. یعنی نگران که چه نظراتی ممکنه بدن. یا چقدر دیگه باید روش کار کنم. 
 این کلاس فارسی هم که این ترم مجبورم کردن درس بدم، بخاطر اینکه استاد اصلی نیست، خیلی وقت گیره. اصلا فارسی درس دادن کار ساده ای نیست مخصوصا برای کسی که فارسی رو به طور طبیعی یاد گرفته و هیچوقت شیوه تدریسش رو یاد نگرفته. بچه ها سر کلاس سوالهایی میپرسن  که بعضی وقتها  یه خرده طول میکشه تا براشون جواب پیدا کنم. گاهی هم اینقدر لهجه هاشون بده که باید چند بار بپرسم که منظورشون چی بوده. باید کلی حرف بزنم. جملات رو چند بار تکرار کنم و اگه آخرش نفهمیدن انگلیسیش رو بگم. این خیلی پیش میاد. هیچوقت فکر نمیکردم در زندگیم بخوام شعر سعدی و خیام درس بدم یا قابوسنامه و دایی جان ناپلئون.  
خلاصه اینکه، این روزها هم روزهایی هستند برای خودشون. مامانم اینها قرار یک ماه دیگه بیان و من بعد از چهار سال میبینمشون ولی استرس کار اینقدر زیاده که هنوز به هیجان اومدن اونها نرسیدم. البته این نگرانی باعث شد اینجا رو آپدیت کنم که خودش مصداق عدو شود سبب خیره.

۱۳۹۰ اسفند ۲۰, شنبه

وقتی که نگاه و زبان مردانه است.

دل و حال نداشتم برای ۸ مارس امسال بنویسم . این روز مصادف شد با رفتن سیمین دانشور و از بزرگترین رمان نویسان معاصر ایران که شخصا فکر نمیکنم فمینیست بود ولی هر چه بود بزرگ بود. خیلی ها در سوگ نشستند و نوشتند و خیلیها نتوانستند او را به جز «همسر جلال» بنامند که حالا « به او پیوسته» انگار که سیمین فقط همسر جلال آل احمد بود و بس.  از خلال نوشته ها یکی این نوشته امروز عباس معروفی است.  در این نوشته معروفی در حالیکه سعی میکند رابطه خود را به سیمین و صمیمیتشان را نشان دهد، قصد دارد به نگاه مردسالارانه ای که سیمین را فقط در ارتباط با جلال میبنید انتقاد کند. ولی وقتی زبانی و نگاهی آغشته است به مرد سالاری و شخص محصور  است با این زبان و این نگاه شاید خیلی نتواند خود را از آن رهایی بخشد. عباس معروفی مینویسد : «اما یک چیز مهم بگویم؛ سیمین شخصیت ژورنالی نبود، پدیده نبود، آدم دستمالی شده نبود. یک نویسنده بود. یک زن باوقار بود. آدمی باشکوه.» تمام سعیش را میکند معروفی که شهادت دهد که خدایی نکرده دامان سیمین آلوده نشده است به عدم وقار و سنگینی . هر چه باشد در پایان آنچه که برای زن مهم است همین «دستمالی نشدنش» است و از دست دادن «وقارش». معروفی نگاه مردسالارانه اش را حتی اگر سعی کند که با نجات دادن سیمین از سایه جلال مخفی کند ولی همچنان نجابت و پاک بودن زن در «ناخود آگاهش» چنان اهمیت و ارج و قربی دارد که ثابت کردن «دستمالی نشدن» سیمین را جزیی از وظایف مردانه اش در دفاع از ناموسش ( خود میگوید پسرخوانده سیمین است)  میداند.  و این جمله را پس از این جمله مینویسد: معمولاً کسی را به خانه اش راه نمی داد، به تلفن های ناآشنا جواب نمی داد، تنها بود. تنهایی را بسیار دوست داشت و با آن خو کرده بود. و بسیار می خواند.» یعنی با اینکه تنها بود و با اینکه زنی تنها بود ولی خدایی نکرده به مخیله کسی نیاید که «با وقار» نبود. شاید پشت سر هم آمدن این دو جمله تصادفی باشد ولی نشان از ارتباطی دارد که ممکن است بین «تنها زندگی کردن» زن باشد و عدم «وقار»ش. 
معروفی تنها نمونه و مشتی از خروار است. این نگاه در روشنفکری ایران آنچنان عمق و ریشه دارد ( برچسب زدنهای شاعران و نویسندگان و روشنفکران به فروغ فرخزاد هنوز از یاد نرفته) که شاید هنوز نسلها باید بیاید تا زبان و ادبیات ایران به طور کل و زبان روشنفکری به طور خاص از آن نجات یابد. 

۱۳۹۰ دی ۱۴, چهارشنبه

زنده باد مخاطب من

گوگل ریدر که به رحمت خدا رفت انگار دل و دماغی هم نموند که این جا رو گردگیری کنم. آخه وقتی شوق خوندن توسط دیگران وجود نداشته باشه واسه چی بنویسیم. واسه خودم؟ من بعد از اینکه دبیرستان تموم شد و یکی دو سال بعد از دانشگاه در دوران لیسانس که دفتر خاطرات داشتم خیلی خیلی دیگه کم پیش اومد که واسه خودم بنویسم. الان بیشتر از ده سال که نوشته هام همه مخاطب داره. تو روزنامه، تو وبسایت، تو وبلاگ، حتی تو فیس بوک که مینویسم یا گاهی تویت میکنم به خاطر اینه که مخاطب داره. اینجوری حس میکنم با دنیا و آدماش در ارتباطم.
همه اینها رو گفتم که بگم وقتی که گوگل ریدر مرد و مخاطبها هم پخش و پلا شدن، حس نوشتن دیگه نبود. واسه کی مینوشتم؟ حالا هم دارم اینجا مینویسم چون فیس بوکم رو بستم و اگر یک جایی ننویسم که عمومی باشه احتمالا دق میکنم.
من مینویسم که دیگران بخونن. دیگرانی نباشن که بخونن و درباره نوشته من حرف بزنن و نظر بدن، کل نوشتن به نظرم بی‌معنا و عبث میاد. پس زنده باد مخاطب.