از دیروز تا حالا دارم به خودم یادآوری میکنم که دنیا خیلی بزرگتر از فیس بوک و تویتر است. احتمالا باید این را از قبل میدانستم ولی نمیدانم یکهو دیروز به ذهنم آمد. شاید بخشیش به این خاطر است که دنیای این روزهایم را خلاصه کردم به تویتر و فیس بوک. هی خبرهایی که آدمها در این دو به اشتراک گذاشته اند میخوانم و هی میخوانم. شده ام کرم خبر. وقتی هم میخوانم میگویم آه، مهم است باید با دیگران به اشتراک گذاشت. انگار وظیفه آگاه کردن دیگران را از خبرها به عهده ام گذاشته اند. اصلا برای چی من باید دیگران را از یک خبر آگاه کنم؟ یکهو دیدم در فیس بوک بین این همه آدم و خبر و عکس و فعالیت اینترنتی چقدر تنهایم. استتوسها را میخوانم و خبرهای دیگران و نظراتشان را درباره خبرها و هر روز کمتر از روز پیش میفهمم استدلالهایشان را. به این فکر میکنم که از کی هویتهایمان گره خورد با مهم جلوه دادن نگرانیها و دغدغه های شخصی و سیاسی و اجتماعیمان که باید هر روز به نحوی آن را به خودمان و دیگران یادآوری کنیم؟آنهم از طریق فیس بوک و تویتر؟ نکند یک نفر یادش برود که ما الان عزادار بچه های فلسطینی هستیم و یا نداند که فلان زن در فلان کشور به خاطر عدم اجازه بیمارستان به سقط جنین مرد. (این خبر آخر را خودم به اشتراک گذاشته بودم و از تظاهرات در دوبلین به اعتراض به آن صحبت کردم که انگار خبر مهمی است.)
بعد یکهو حس حباب گونگی بهم دست داد مثل این فیلمهای سوررئال. حس کردم خودم را در یک فضای خیالی غیر واقعی محبوس کرده ام و فکر میکنم این همان واقعیت است، اصلا همین همه دنیاست. همه این آدمهای فیس بوکی و تویتری همه آدمهای دنیا هستند. خیلی از این دوستهایم را مدتهاست خارج از فیس بوک و تویتر ندیده ام و خیلیهاشان را خارج از فیس بوک و تویتر نمیشناسم. بیرون از تویتر و فیس بوک نمیدانم چه خبر است؟ یعنی در اصل نمیدانم در کوچه امان چه میگذارد ولی میدانم در آنور دنیا چه خبر است. ( باید افتخار کنم؟) من خبرها را میخوانم و فکر میکنم میدانم که واقعیت چیست؟ ولی واقعیت این است که نمیدانم. چرا اینقدر دیر به دیر با دوستی به کافه میروم و قهوه میخورم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر