۱۳۸۷ شهریور ۹, شنبه

وقتی در ایران نیستی

برای ماهایی که فعالیت‌هایمان وابسته به ایران است. و در ایران زندگیمان وابسته به فعالیت‌های اجتماعی‌مان بود و زندگی هر روزه‌‌مان به یک فعالیت فرهنگی اجتماعی ربط داشت. و زندگی اجتماعیمان در واقع در بسیاری از موارد با در ایران بودنمان معنی پیدا میکرد.شاید جدایی از جامعه ایران و در بطن حوادث و تغییرات نبودن باعث ‌شود که فکر کنیم داری تمام می‌شویم.

ارتباطت گسسته است و کارهایت و نظراتی که می‌دهی شاید دیگر چندان ربطی به آنچه واقعا در آنجا دارد می‌گذرد پیدا نکند. تغییرات را از نزدیک لمس نمیکنیم و نمیتوانیم واقع بینانه درباره‌شان نظر دهیم.  وقتی  از ایران دوری اوج فعالیت شاید بشود زیر یک پتیشنی را امضا کردن و یا نهایتا مقاله‌ای در سایتی نوشتن و یا مطلبی در وبلاگت.

نمیدانم شاید برای اینکه فکر نکنی دیگر کاری برای عرضه نداری و یا نمیتوانی کمکی کنی ( فکری که من این روزها به سختی درگیرش هستم) این هست که در کشور جدید سعی کنی چیزی را یاد بگیری که بعدها با خودت فکر کرده باشی که روزهایت را به بطالت نگذرانده‌ای.

نمیدانم، فکر میکنم درباره ایران یاد گرفتن و در کارهای علمی و پژوهشی درباره ایران درگیر شدن یکی از کارهایی هست که میتوانم انجام دهم شاید ذره‌ای از حس بی تاثیر بودن و یا تمام شدن و یا بی مصرف شدن نجات پیدا کنم.

فکر می‌کنم این روزها تنها چیزی که میتواند آرامم کند که در ایران نیستم و کاری از دستم برنمی‌آید همین است که به خودم بقبولانم که عوضش دارم چیزی یاد می‌گیرم که فردا به درد آنجا می‌خورد.

برای خودم دلیل می‌تراشم تا راحت‌تر نبودنم در آنجا را توجیه کنم. هنوز فکر میکنم آنجا بودن شاید مفیدتر باشد برای هدفی که در زندگی دارم. ولی دل خودم را خوش میکنم که این درس و دانشگاه هم در راستای همان هدف است و به آن کمک خواهد کرد. 

۱۳۸۷ شهریور ۷, پنجشنبه

حال و گذشته

نیویورک رو دوست دارم. شاید بیشتر به خاطر اینکه من رو یاد تهران میندازه. همون شلوغی و همون سروصدا. اگرچه کلا همیشه جاهای آروم رو دوست دارم ولی شلوغی نیویورک به من یه جور حس نوستالژیک میدهد.

این حس وقتی پر رنگتر میشه که بعد از داشتن یک تابستون گرم، خنکای یک روز پاییزی یادت میاره که زمانی نه چندان دور به جای اینکه عاشق تابستون باشی عاشق پاییز بودی.

دوسال گذشته زندگی در هوای همیشه ابری و بارونی لندن و آمستردام من رو عاشق تابستون کرده بود. چون که هوا مطبوعتر بود ولی اینجا من باز هم عاشق پاییز شدم. نسیم خنکی که تا ته روحت رو نوازش میده و گاهی ذره‌ای احساس سرما میکنی. این حس رو دوست دارم.

دانشگاه کلمبیا رو هم دوست دارم. فکر میکنم یکی از بهترین جاها باشه برای یاد گرفتن. دسترسی آسون به هر نوع اطلاعاتی که بخوای. کتابخونه بزرگ  با  معماری زیبا و دوست داشتنیش انگار تو رو دعوت میکنه که فقط یاد بگیری.

هر جا که میری از استاد و کارمند و نگهبان همه سعی میکنند تا اونجایی که ممکنه سوالات رو جواب بدن و مشکلت رو حل کنن. اگر دقیقه ای جلو میزشون معطل شدن با ادب میگن ببخشید که منتظر موندی.

یادم نمیره تو دانشگاه تهران کارمند آموزش انگار همیشه از ما طلبکار بود( احتمالا بعضی ها میگن که بیچاره کارمند دست خودش نبود، حقوقش کم بود و ...) ولی من فکر میکنم کلن بی توجهی به ارباب رجوع و یا اخم کردن شده جز خصیصه‌ کارمندهای ادارات ایران. حتما دلیلی داره ولی به هر حال خاطره خوبی نمیذاره برای آدم.

همیشه بایستی سر افکنده باشی و هزار بار تشکر کنی و خواهش کنی که طرف مثلا نامه ات رو از توی پرونده پیدا کنه و بده دستت که دوباره از یه سری پله بالا و پایین بری و بعضی وقتها به چیزی هم که میخوای نرسی.

بگذریم. بااینکه کمپس دانشگاه خیلی قشنگه. یکی از بچه ها میگفت ولی کمپس دانشگاه تهران یه چیزدیگه است.

اونم دوست داشتم و هزارتا خاطره خوب از پاییزهای محوطه دانشگاه وقتی که چای میگرفتیم و روبروی در ورودی دانشکده حقوق مینشتیم و یا وقتی که کتابخونه مرکزی میرفتیم و هر وقت از انقلاب رد میشدیم سعی میکردیم مسیرمون رو طوری تنظیم کنیم که یه سر از تو دانشگاه رد بشیم.

بگذریم از خاطرات تیر 78 .

فردا امتحان تعیین سطح عربی دارم. از وقتی کنکور شرکت کردم دیگه هیچوقت عربی نخوندم. دیروز داشتم یه چیزهایی میخوندم که شاید حداقل امتحان که میدم مبتدی من رو ننشونن و برم متوسط بشینم. خوندن اون هم خالی از لطف نبود. یادم اومد چقدر بدم میومد از این درس. از اون درسهایی که فلسفه آموزشش رودوست نداشتم. اگه بهم میگفتن خوبه یه زبون دیگه یاد بگیری که به دردت بخوره احتمالا مشکلی باهاش نداشتم ولی هزار ویک دلیل دینی برای خوندنش من رو بدتر از خوندنش زده میکرد.

ولی الان که خودم میخوام یاد بگیرم ( البته برای رشته ما لازمه و باید از زبونهای خاورمیانه دوتاش رو به خوبی حرف بزنیم) حس خوبی دارم و سعی میکنم بهش مثبت نگاه کنم.

من معمولا سعی میکنم طولانی ننویسم ولی این از دستم در رفت. ببخشید.

۱۳۸۷ شهریور ۱, جمعه

کشور جدید شهر جدید زندگی جدید

بالاخره مستقر شدم. بعد از چند هفته مسافرت و گشت و گذار دوباره برگشتم نیویورک و نقل مکان کردم در اتاق جدیدم در یک آپارتمان سه خوابه دانشجویی.

بازم به فاصله یک سال دانشجو شدم، فکر کنم این دیگه آخرین مرحله تحصیل باشه. بعد از این 5 سال دیگه درس و مشق رو می‌بوسم میرم سراغ کسب و کار.

آپارتمان خوبیه. من به خاطر اینکه اتاق خودم رو داشته باشم و نخوام وقتی رسیدم تازه دنبال خونه بگردم و تجربه انگلیسم تکرار بشه از آوریل گذشته برای این اتاق درخواست کرده بودم.

خوشبختانه اتاق خوب و بزرگیه و این آپارتمان یک هال بزرگ و مبله داره که ویوش رو به پارک روبرویه و همچنین یک ویو از محله اطراف دارم. خوشم اومد و دوستش دارم. مخصوصا وقتی که یک کبوتر دم پنجره اتاقم میشینه که این اتفاق زیاد تکرار میشه

یک همخونه‌ای آمریکایی و ایتالیایی دارم که خوشبختانه اونها هم دانشجوی دکتران. آمریکایی هنوز رویت نشده ولی با ایتالیایی دوست شدم. دختر خونگرم و خوبی به نظر میاد (الان می بینم که اسمش رو یادم نیست).

خوشبختانه کارهای دانشگاه خیلی راحت انجام داره میشه و من میتونم بگم تقریبا بیشتر کارهام رو کردم و باید فقط منتظر شروع کلاسها بشینم.

این دفعه ولی خودم میدونم باید خیلی بیشتر از دوران فوق لیسانسم مایه بذارم. چون اینقدر مباحث جدید و موضوعات زیادی برای یاد گرفتن هست که نمیشه وقت تلف کرد و دانشگاه ما هم بعید میدونم دانشگاه آسون گیری باشه.

به هر حال یه بار دیگه، یک شهر دیگه، یک کشور دیگه ، یه دانشگاه دیگه و یه تجربه دیگه.

امیدوارم این یکی هم مثل بقیه به خیرو خوشی تموم بشه تا ما بریم پی زندگیمون.

۱۳۸۷ مرداد ۲۴, پنجشنبه

...

این بخش آرشیو وبلاگم مدتهاست کار نمیکنه. همه مطالب موجوده ولی وقتی روی ماه‌های مختلف کلیک میشه، صفحه نات فاوند داده میشه. از متخصصین امر کسی میدونه امکان داره مشکلش چی باشه.

۱۳۸۷ مرداد ۲۰, یکشنبه

کدوم خانواده کدوم حمایت؟

از نقدهای مختلف فمینیستی که از اولین قوانین مدنی در ایران که در دوران رضاشاه تصویب شد یکی اینه که رضاشاه چند همسری رو ممنوع نکرد.

وقتی از رضاشاه صحبت می‌کنیم اگه نگاهی به تاریخ بندازیم می‌بینیم از زمانی نزدیک به 70-80 سال پیش داریم صحبت می‌کنیم.  یعنی ما به رضاشاه میتازیم که اون زمان که کلی ژست ایران مدرن میومد، این چند همسری رو جزیی از قوانین این کشور باقی گذاشت.

بعد از اون هم در دوره محمدرضاشاه، بازهم قانون چند همسری باقی موند ولی در آخرین قانون خانواده که اواخر رژیم پهلوی تصویب شد، اجازه زن اول لازم بود برای ازدواج مجدد.

زمان همینطور جلو رفت تا رسید به سال 1387 شمسی برابر با 2008 میلادی، و منطق انتظار داره که با جلو رفتن زمان قوانین هم منطبق با اون اصلاح بشه و یک پیشرفت در قانونگذاری دیده بشه.

ولی ظاهرا این اتفاق نمیفته و ما حداقل در حوزه حقوق خانواده می‌بینیم این اتفاق در جهت مخالف می‌افته. یعنی قوانین برخلاف زمان حرکت می‌کنه.

در سال 1387 دولت ایران، لایحه‌ای رو به دولت ارایه می‌کنه که احتمالا در مقایسه با حقوق تصویب شده توسط  رضاشاه در دهه 1930 میلادی  یک حرکت رو کاملا رو به عقب به حساب بیاد.

لایحه حمایت از خانواده دولت که به درستی " لایحه حمایت از مردان خانواده" نامیده شده، در  53 ماده تهیه شده و تو این هفته قراره در مجلس دربارش تصمیم گرفته بشه.

در خصوص چند همسری این لایحه در ماده 23، شرایط رو برای مردان از آنچه که در حال حاضر وجود داره آسونتر کرده.  براساس این ماده، شوهر برای ازدواج مجدد دیگر نیازی به اجازه گرفتن از همسر اول ندارد و فقط کافیه که دادگاه حکم بده که اون توانایی مالی لازم را برای داشتن یک همسر دیگر داره.  به طور ساده تر اینکه اگر پول داشته باشه بدون نگرانی میتونی اقدام به تجدید فراش کنی.

ماده 23: "اختيار همسر دائم بعدي، منوط به اجازه دادگاه پس از احراز توانايي مالي مرد و تعهد اجراء عدالت بين همسران مي باشد"

این یعنی اینکه سایه داشتن هوو که همیشه مثل یک کابوس در زندگی زنان ایرانی قرار داشت حالا با قدرت بیشتری حضورش رو به ثبت میرسونه. یعنی یک زندگی نا امن تر از گذشته میشه و یک زن باید همیشه باید نگران این باشه که شوهرش حتی بدونه اینکه بذاره اون با خبر بشه ازدواج کنه.

براساس  ماده 25 همین لایحه، این زن باید اگر وقتی داره عقد می‌کنه حواسش باشه که این مهریه ،‌که حتی بر اساس قوانین شرع حق زنه و با توجه به نظام اقتصادی و سیستم فرهنگی کشور در خیلی موارد تنها پشتوانه مالیه یک زنه، باید مالیاتش پرداخته بشه.

علاوه بر سهولت در ازدواج دوم، سهولت در ازدواج موقت هم یکی دیگه از هدایای این لایحه به خانواده‌های ایرانیه، ازدواج موقت لزومی نداره ثبت بشه.

تصور کنید زنی رو که به خاطر فقر مجبور به ازدواج موقت میشه ولی این ازدواج ثبت نمیشه. اگر بچه ای از این رابطه مونده باشه، این زن بیچاره حالا باید بدوه دنبالش تا ثابت کنه بابای بچه کیه . حالا با این وضعیت دادگاه‌ها اگه ثابت بشه.

این قصه سر دراز دارد.

اینها گوشه‌هایی از قانونی که دست اندرکارانش اون رو حامی خانواده میخونن.

کاشکی یکی روشن میکرد که منظور این آقایون کدوم حمایت و کدوم خانواده است.

فکر کنیم تصویب این لایحه چه فاجعه و چه عقبگردی خواهد بود. پس   اگر می‌تونید بنویسید دربارش. بنویسید که مخالف یک همچین قوانین قهقرایی و مردسالارانه‌اید. قوانین که با زندگی امروزی ما به عنوان یک انسان صاحب فکر و عقل جور در نمیاد.

به نظرم هر کس فکر میکنه این قوانین ناعادلانه و نادرستن در اعتراض بهش شرکت کنه. این بازی که صنم اعلام کرده  میتونه بهانه‌ خوبی برای شروع باشه.

اگر کسی مطلبی در این مورد نوشته میتونه بگه من به مطالب زیر اضافه کنم.

مرتبط:

فراخوان ائتلاف گروه ها و فعالان جنبش زنان علیه لایحه ضد خانواده

مطالب سایت میدان در خصوص اعتراض به لایحه حمایت از خانواده

بروشور اطلاع رسانی در خصوص لایحه  «حمایت از خانواده»

اعتراض به لایحه حمایت از خانواده - وب سایت فعالان جنبش زنان برای اعتراض با لایحه

این یک بازی وبلاگی نیست، یک  عقبگرد فرهنگی است.  - بلوط

وقتی حمایت از خانواده نیز غنی سازی شد- جمهور

لایحه حمایت از افراد ضد خانواده - نیک آهنگ

این لایحه‌ها رو برای کی مینویسین؟- گیتی

حق شماست که نگذارید لایحه خانواده تصویب شود- فهمیه خضر حیدری

لایحه چند همسری - آزاده

قانون عصر حجر را نمی‌پذیریم- پرگاس

شمارش معکوس برای لایحه ضد زن - حوا

لایحه‌ای با نگاه مردسالارانه، برای خانوده‌های مردسالار - جوانه‌ها

درباره «لایحه‌ی خانواده» - پرستو

فراخوان «ائتلاف فعالان و گروهای مختلف جنبش زنان» علیه لایحه «حمایت از خانواده» - ایران بان

نوشته ای از الیزه

نوشته سبیل طلا در این مورد

چه جور حمایتی قراره بشه؟!- علی قائدی

And your earth moves beneath your own dream landscape- Snapshot


لایحه «حمایت از خانواده» ـ بی بی باران

لایحه حمایت از (کدوم ) خانواده- نم‌ نم باران

علنی تر شدن وقاحت - بوی باران، قهوه و سیگار

با اتحاد خود نگذاریم این لایحه تصویب شود!

۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه

فلوریدا و اعدام

بعد از سال‌ها یه مسافرت دو نفری رفتیم. ایران که بودیم از ترس بگیر و ببندها کلی احتیاط می‌کردیم و داغ یه مسافرت دو نفره تنها به دلمون موند(البته زیاد بودن افرادی که راحت مسافرت می‌کردن ولی خوب ما کلی محتاط بودیم).

به هر حال یه سفر اروپا دو نفری رفتیم که خیلی خوش گذشت و این یک سفر یک هفته‌ای فلوریدا. هم هتل خیلی تروتمیز و شیک بود. ( کلی پیاده شدیم) . هم هوا خوب بود.

ولی خوشگذرونی‌های سفر به یک طرف این خواب‌های شبانه من در سفر هم به یک طرف.

اولین شب که خواب دیدم داییم ( که حدود 26 سال پیش به جرم فعالیت سیاسی اعدام شده بود) زنده شده و من دارم واسش تعریف می‌کنم که وقتی مرده بوده چه اتفاق‌هایی افتاده. من بزرگ شده بودم ولی اون تو همون شکل وقیافه 20 سالگیش (زمانی که اعدامش کردن) مونده بوده.

خوابهای من به صورت سریالی از گذشته بود. گذشته‌ای که من چیزی ازش یادم نیست چون خیلی بچه بودم و عجیب که این گذشته در این خوابها مرتب تکرار میشد..

شب بعد پاسدارها به خونه خالم حمله کرده بودن و همه اسباب و اثاث‌هاش  رو باخودش بردن.

این اتفاق البته سالهای دهه 60 بارها برای خونواده پدربزرگم تکرار شده بود. حمله‌های نصف شب و سحر سپاه که خودشون می‌دونستن بیشتر از چند تا تیکه روزنامه  و یا کتاب پیدا نمیکنن (البته همون‌ها کافی بود تا خاله و دایی‌های من رو سال‌ها در زندان نگه دارن(.

یه نفر تصمیم گرفته بود من رو به جرم " داشتن رابطه نامشروع" بکشه.  این خواب شب بعد بود. خیلی وحشتناک بود. مثل فیلم‌های پلیسی از در و پنجره فرار می‌کردم که کشته نشم. در مسیر همین گریزها این ماجرای کشتن به  حکم به اعدام تبدیل شد  و من داشتم از قاضی پرونده تقاضای بخشش می‌کردم. بهش گفتم شاهرودی نامه داده شما نمی‌تونید من رو اعدام کنید. نمیدونم این وسط سرو کله سروش از کجا پیدا شد که اره براساس منابع فقهی حکم اعدام درسته. ولی به خیر گذشت و من در حال جروبحث با قاضی بیدار شدم. ولی وحشت مرگ، تمام طول خواب دیوانم کرد.

حس وحشتناکیه. موندن در انتظار روزی که بخوان طناب مرگ رو به گردنت بندازن. بدترش وقتیه که فکر کنی بی‌گناه داری بالای دار میری  و به این ضرب المثل احمقانه بخندی که سر بی‌گناه پای دار میره ولی بالای دار نمیره.

قسمت آخر خواب ، آخرین قسمت هیجان‌انگیز زندگیم بود.مهاجرت. داشتیم فکر می‌کردیم با چه کشتی‌ای از ایران بریم. حالا کشتی چرا هیچ ایده‌ای نداشتم. توی خواب که  نرفتیم ولی توی واقعیت رفتیم.

رفتیم و حسرتش هر روز به دلمونه که کاش ایران بودیم. نمیدونم شاید اگه ایران بودم این‌ها دیگه خواب نبودن و واقعیت زندگیم بودن.

حتما بودن. چون الان هم دایی‌های زیادی تو زندانن که  تنها گناهشون اینه که به فکر یه زندگی بهترو آزادتر برای خواهرزاده‌هاشونن. شاید اون‌ها هم نتونن مثل دایی من بزرگ شدن خواهرزاده‌شون رو ببینن و بدونن که همین کوچولوها روزی بهشون افتخار می‌کنن.

۱۳۸۷ مرداد ۱۳, یکشنبه

من که خجالت کشیدم

کل آدمهایی که در تظاهرات ضد جنگ آتلانتا شرکت کرده بودند به سختی به 100 نفر می‌رسید ولی در بین همین تعداد کم هم فقط 2-3 نفر ایرانی بودند.

به نظرم خیلی مایه سرافکندگیه که کمترین کار ممکنی که از دستمون برمیاد روهم انجام نمیدیم. خیلی دلم میخواد بدونم ایرانیهای مقیم آتلانتا که شنیدم تعدادشون کم هم نیست، حداقل این رو میشه از تعداد قابل توجه چلوکبابی‌های ایرانیش فهمید،  کجا بودن؟

احتمالا اگر پای صحبتهای همین هم‌میهنان عزیز بشینید کلی برنامه و پروژه برای آینده سیاسی ایران دارن و بهتر از هر کسی میدونن برای ایران چی خوبه و چی بد. احتمال  زیاد همچین جو هم میگیرتشون که فکر میکنن دارن سخنرانی رقابتهای ریاست جمهوریشون رو انجام میدن.

به هر حال از این هموطنان گرامی به جز دو سه نفر در این تظاهرات حضور نداشتن و اکثریت شرکت کنندگان رو آمریکایی ها تشکیل می‌دادن.

این آمریکاییها میگفتن که عجیبه که یه سری گروه ایرانی هستن که دلشون میخواد آمریکا به ایران حمله کنه و گفت منتظر بودیم بیان اینجا و با ما مخالفت کنن. بعدا فهمیدم که منظورشون مجاهدین بوده.

حتی اگر بخواهیم ملی گرایانه هم فکر نکنیم، به عنوان یک انسان فکر کنم این کمترین کاریه که برای صلح میتونیم انجام داد.

من که واقعا خجالت کشیدم از این تعداد کم ایرانی‌ها در اونجا.



تظاهرات ضد جنگ در آتلانتا

تظاهرات ضد جنگ در آتلانتا

تظاهرات ضد جنگ در آتلانتا

تظاهرات ضد جنگ در آتلانتا

تظاهرات ضد جنگ در آتلانتا

۱۳۸۷ مرداد ۱۱, جمعه

اینجا خیلی متفاوته

نمیشه گفت اروپا بهتره یا آمریکا. به نظرم کار عبثی اگر بخواهیم چنین مقایسه‌ای انجام بدیم. ولی واقعیت اینه که کاملا متفاوتن.

اولین چیزی که اینجا توجهم رو به خودش جلب کرد اینه که آمریکاییها سعی کردن برای همه چیز راحت‌ترین و سهلترین راه رو پیدا کنن.

سیستمی به نام درایو ترو (Drive Through)  رو من برای اولین بار در عمرم اینجا دیدم و شنیدم.

این سیستم برای همه چیز از غذا گرفتن تا بانک رفتن یا دارو گرفتن استفاده میشه. بدون اینکه از ماشین پیاده بشی سفارشت رو میدی و همونطور که تو ماشین نشستی سفارش رو می گیری. یعنی ساده ترین روش ممکن.

اینجا به دلیل زیادی زمین، حداقل در شهرهایی غیر از شهرهای بزرگ،  نگرانی جای پارکینگ و پول پارکینگ وجود نداره. در حالی که تو اروپا  همیشه یک معضل جای پارک پیدا کردن و گرون بودن اونه.

به نسبت اروپا اینجا همه چیز در ابعاد بزرگتره. بیشتر سوپر مارکت‌ها چند برابر یک سوپر مارکت اروپاییه. من الان سعی میکنم یک شهرستان اینجا رو با یک شهرستان اروپایی مقایسه کنم.

من اینجا هنوز کسی رو ندیدم  که قدم زنان به سمت مرکز خرید بره. برای رفتن به همه جا ماشین استفاده میشه. البته فاصله‌ها زیاده و پیاده رفتن،تو این هوای گرم و شرجی که من دارم اینجا تجربه میکنم،‌خیلی خوشایند به نظر نمیاد.

به همین دلیل استفاده زیاد از ماشین،‌به نظرم نیاز هر روزه به ورزش بیشتر احساس میشه، چون در غیر این صورت اضافه وزن اجتناب ناپذیره.

یک مورد دیگه‌ای که اینجا جلب توجه میکنه زیادی تابلوها در کنار بزرگراههاست که بیشترش تبلیغات انواع فست فودهاست که تعدادشون کم هم نیست.

فکر کنم اینجا کشور فست فودهاست.