۱۳۸۷ شهریور ۱, جمعه

کشور جدید شهر جدید زندگی جدید

بالاخره مستقر شدم. بعد از چند هفته مسافرت و گشت و گذار دوباره برگشتم نیویورک و نقل مکان کردم در اتاق جدیدم در یک آپارتمان سه خوابه دانشجویی.

بازم به فاصله یک سال دانشجو شدم، فکر کنم این دیگه آخرین مرحله تحصیل باشه. بعد از این 5 سال دیگه درس و مشق رو می‌بوسم میرم سراغ کسب و کار.

آپارتمان خوبیه. من به خاطر اینکه اتاق خودم رو داشته باشم و نخوام وقتی رسیدم تازه دنبال خونه بگردم و تجربه انگلیسم تکرار بشه از آوریل گذشته برای این اتاق درخواست کرده بودم.

خوشبختانه اتاق خوب و بزرگیه و این آپارتمان یک هال بزرگ و مبله داره که ویوش رو به پارک روبرویه و همچنین یک ویو از محله اطراف دارم. خوشم اومد و دوستش دارم. مخصوصا وقتی که یک کبوتر دم پنجره اتاقم میشینه که این اتفاق زیاد تکرار میشه

یک همخونه‌ای آمریکایی و ایتالیایی دارم که خوشبختانه اونها هم دانشجوی دکتران. آمریکایی هنوز رویت نشده ولی با ایتالیایی دوست شدم. دختر خونگرم و خوبی به نظر میاد (الان می بینم که اسمش رو یادم نیست).

خوشبختانه کارهای دانشگاه خیلی راحت انجام داره میشه و من میتونم بگم تقریبا بیشتر کارهام رو کردم و باید فقط منتظر شروع کلاسها بشینم.

این دفعه ولی خودم میدونم باید خیلی بیشتر از دوران فوق لیسانسم مایه بذارم. چون اینقدر مباحث جدید و موضوعات زیادی برای یاد گرفتن هست که نمیشه وقت تلف کرد و دانشگاه ما هم بعید میدونم دانشگاه آسون گیری باشه.

به هر حال یه بار دیگه، یک شهر دیگه، یک کشور دیگه ، یه دانشگاه دیگه و یه تجربه دیگه.

امیدوارم این یکی هم مثل بقیه به خیرو خوشی تموم بشه تا ما بریم پی زندگیمون.

۱۱ نظر:

تنهاترین گفت...

welcome aboard Liela joon va best of luck! We are missing you a lot in FF , اما مطمئنم که کارای مهم تری دارین . با بهترین آرزوها... هاگ
لیلا: ممنون عزیزم. منم دوست داشتم هنوز اونجا بودم ولی با این حجم کار احتمالا نمیتونستم.

محمد جواد شکری گفت...

مسلما کلمبیا باید سخت گیر تر ازبقیه باشه! تبریکات دوباره منو پذیرا باشین! من همچنان منتظر شیرینی هستم!
لیلا: مرسی. بیاید اینجا در خدمتیم بابت شیرینی.

گیتی گفت...

همه ی شروع ها با همه سختی و اضطراب همراهشون لذتبخش و امیدبخش اند.... بنابراین قدر این شروع رو همه مثل بقیه ی شروع های زندگیت بدون... که می دونم می دونی... به خصوص که این شروع یه تفاوت دیگه هم داره و اونم تموم شدن اون همه دوریه.... ضمن ِ اینکه الانم پی زندگیت هستی دیگه... مگه نه....:) اما خدا وکیلی بدجور حواست به عموسام باشه ها.... :)))))
لیلا: مرسی گیتی جونم. به این مورد آخر حسابی حواسم هست :)

کاوه گفت...

به سلامتی
لیلا: سلامت باشی.

Siah گفت...

tabrik migam, enshalaah ke ie roozi ma ham in rafighe naa dide ra bebinim va iek haali bebarim

negarane sakhti ham nabashid, be ghole maroof hich daneshgahi az zendegi sakht tar nist

لیلا: آره همینکه تا اینجاش اومدیم احتمالا میتونیم باقیشم بریم. مرسی.

maryam گفت...

خوشحالم که کاراتون روبراه شدن
با ارزوی کامیابی بیشتر
مریم

لیلا: مرسی مریم جان.

محمد گفت...

تبريك ميگم . براي منم دعا كن ... تا چند هفته ي ديگه عازم قربت ميشم براي تحصيل .
* راستي درست شد قسمت آرشيو ؟

لیلا: چه عالی که کارها روبراهه. نه راستش. میبینید؟ هیچکس نیست به داد این آرشیو من برسه :(

محمد گفت...

مگر ميشه ؟زشته شما كه اونور دنيا نشستيد اين حرفهارو بزنيد ! اين همه متخصص . تازه دوستان دورو بريتون هم ميتونن كمكتون كنن ... . نميدونم والا ! اگر خواستيد من كمكتون ميكنم.
* در ضمن به شما لينك دادم .

لیلا: مرسی. راستش دوستانی قول داده‌اند ولی ظاهرا اون روز موعود هنوز نرسیده.

maryam گفت...

mamnoonam leila jan az komaketon

Omid گفت...

Salam, baz ham tabrik
dar morede tafavote beine, Zendegi, Daneshgah, Mardom va Pishraft dar UK va US benevisid, ba deghati ke shoma be kheili chizha darid hatman khandani khahad bood.

لطیفه های ایرانی گفت...

سلام. امیدوارم هر جا هستید شاد باشید و پیروز