۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه
در اقلیتم پس نیستم
من انتقادی به اینکه به زبان اکثریت مردم سخن گفته شود ندارم. بلکه حتی به نظرم این یک هنر است که بتوان به این زبان سخن گفت. ولی وقتی که همه توجه به اکثریت جذب می شود کسانی به فراموشی سپرده می شوند که در اقلیت هستند. افرادی که لزوما مثل اکثریت جامعه فکر نمی کنند بلکه با آنها متفاوتند. به نظرم در این کارزار انتخاباتی این افراد فقط به خاطر متفاوت بودن یا فراموش می شوند یا به عمد از دایره مخاطبان کنار گذاشته می شوند. من خودم را جزیی از این اقلیت می بینم. من مخاطب هیچکدام از نامزدهای انتخاباتی نبوده ام. منی که زن طبقه متوسط شهری غیر مذهبی هستم مخاطب هیچکدام از این برنامه ها و سخنرانی های انتخاباتی نبوده ام. "دموکراسی" بر اساس رای اکثریت است ولی به معنای نفی وجود اقلیت نیست. آیا در جامعه ما اقلیت همیشه باید چوب تفاوتش را با اکثریت جامعه بخورد؟برای من سخت است که بپذیرم باید دنباله رو جامعه یا اکثریت باشم تا مورد خطاب قرار بگیرم و یا درباره من حرف زده شود. حتی اگر اقلیت هستم جزیی از آن جامعه ام و نادیده انگاشتن من به نظر خیلی رفتار "دموکراتیکی" به نظر نمیاد. چند سال دیگر من باید به خواست اکثریت جامعه گردن بگذارم؟چند سال دیگر باید به دلیل متفاوت بودن حقوقم نادیده گرفته شود. یا بهتر بگویم چند سال دیگه باید به خاطر شبیه نبودن به اکثریت جامعه خفه شوم؟خیلی راحت افراد مثل من مورد خطاب قرار می گیرند که بر خلاف جهت آب شنا می کنیم که حرف عامه مردم را نمیفهمیم. من نمیدانم که چه کسی گفته که همه باید حرف هم را بفهمند؟ وقتی من در شرایط اجتماعی فرهنگی متفاوتی بزرگ شده ام چرا باید مجبور باشم مثل کسانی که به طرق دیگری رشد کرده اند فکر کنم حتی اگر آنها اکثریت افراد جامعه من رو تشکیل میدهند. آیا من از لیست مخاطبان خط می خورم فقط به این دلیل که رایم در میان رای اکثریت ممکن به چشم نیاید؟ یا من باید دیده نشوم فقط به خاطر اینکه طور دیگری می اندیشم؟
۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه
خوب به سلامتی و میمنت هم سال اول به پایان رسید و تونستیم از امتحانها و پیپرها روسفید بیرون بیایم. دو هفته تعطیلات و بعد هم دوباره سر کلاسهای تابستونی. سال پر از چالش و استرسی بود به خصوص ترم اول ولی الان که نگاه میکنم به عقب میبینم که خیلی چیزها یادگرفتم و حتی دیدم نسبت به بعضی از مسائل خیلی عوض شده و مطمئنم این تغییرات ادامه خواهد داشت. همیشه سعی میکنم سیر تغییراتم رو مرور کنم و ببینم چه تفاوتهایی تو زندگیم و نگاهم به وجود اومده. شاید یه سری خصلتهام طی این سالها تغییر نکرده باشه ولی افکارم و نگاهم به دنیا سال به سال عوض شده و خوشحالم که این شجاعت رو داشتم که بعضی نقطه نظرهام رو عوض کنم. هنوز از خودم خیلی توقعات دارم و هنوز به نظرم راه خیلی طولانی دارم که به اون شخص ایده آل خودم نزدیک بشم ولی در حال سعی کردنم. فکر کنم چیزی که این روزها دارم یاد میگیرم اینه که زندگی اصلا ارزش این رو نداره که خودت رو برای مسائل و مشکلات کوچیک آزار بدی و از همه مهمتر خودت رو مجبور به انجام کاری کنی که دوست نداری. و خوبه همیشه کاری کرد که بعدها پشیمون نباشیم که چرا فرصت رو از دست دادیم. خصوصا اینکه فرصت گفتن دوست دارم به کسی که دوستش داری. من که هیچوقت از دستش نمیدم.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه
گزاره های نا آشنا!
نکته جالبش برام استفاده از گزارهایی بود که همه عمر یک جور دیگه به کار برده بودم/بودیم. و فکر کردم چقدر از ماها واسمون این گزاره ها نا آشنا و غریبه به نظر میاد. " پسره/آقاهه شوهر کرد." یا " خانومه/دختره زن گرفت."
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سهشنبه
من از اینها میترسم!
اول. سلطنت طلبهایی که هنوز میگن "آریامهر" و کورش رو میپرستم و نمونه وطنیشون سفره هفت سین رو سر قبر کورش پهن میکنن و به جای قرآن شاهنامه میذارن و هر کدوم هم یکی یه از این گردنبندهای اهورا مزدا به گردنشون آویزونه. این گروه به ایران "متمدن" قبل از ورود اعراب به چشم مدینه فاضله نگاه میکنن. این متمدن رو بخونید "غربی". یعنی اینکه ایران اون دوره چیزی نزدیک به مدرنیته غرب بوده پس لایق پرستیدنه.
دوم. کسانی که به طرز غلو آمیزی پرچم مبارزه با هر چه که "غربی" هست دست گرفتن. اینها به هر چیزی که باعث بشه رسانه های غربی ازش استفاده کنن و احتمالا تصویر ناخوشایندی از جهان سوم به طور کلی و ایران به طور اخص نشون داده بشه, به شدت واکنش نشون میدن. خوب ظاهرا یه خرده "چپ" هم میزنن. غرب به سرکردگی آمریکا برای اینها چیزی هست که همیشه باید ازش اعلام تنفر کنی. هر چی بدبختی هم خاورمیانه و این جهان سوم میکشه از دست این نگاه اورینتالیستی و امپریالیستی غرب هست.
ترس از گروه اول به خاطر اینه که اگه یه زمانی قدرت دستشون بیفته همون راه رژیم سابق رو قراره ادامه بدن. و به اسم اعتلای نام ایران و فرهنگ آریایی باید " سرتاپا غربی بشیم". این تلویزیون های لوس آنجلسی نمونه این آدمها رو زیاد دارن. در حالیکه پرچم شیرخورشید دستشونه از هر ده کلمه,نه کلمه رو انگلیسی میگن.
گروه دوم هم به خاطر اینکه هیچ بهانه ای دست غرب نیفته و تو بوق و کرنا نره با سیاستهای داخلی و خارجی محافظه کارهای ایران خیلی وقتها همصدا میشن و به راحتی میتونن چشمشون رو به هر چی مصیبت و بدبختی و ناعدالتی تو کشور ببندن. ا ح میشه براشون سمبل مبارزه با استعمار و صهیونیسم جهانی.سیاستهای داخلی رو نادیده میگیرن و برای سخنرانی ها در مجامع بین المللی به به چه چه میکنن بدون اینکه اشاره ای کنن به مصائبی که همین " سیاست خارجی" برای کشور به ارمغان آورده. نمونه اش رو در همین نیویورک دیده ام از این چپهای سابق که حدود سی ساله تو آمریکا زندگی میکنه و میگه :"نمیدونم ایرانیها چرا اینقدر مینالن؟ وضعشون خیلی هم خوبه." و البته افتخارش اینه که وقتی جناب رییس جمهور در نیویورک بودن باهاش عکس یادگاری گرفتن.
گروه دوم یه جورایی گفتمان شریعتی رو به یاد آدم میاره و گروه اول هم گفتمان پهلوی . یعنی گفتمانهای سی سال پیش. به نظر من هر دو گروه دو سر افراطی یک طیف رو تشکیل میدن. چیزی که درشون دیده نمیشه اعتداله. هر دو گفتمانی که به نظر میاد برای آینده ایران کمکی نخواهد کرد.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه
آقای موسوی! میخواستم به شما رای بدهم
آقای میر حسین موسوی!
من از شما انتظار ندارم به عنوان نخست وزیر دهه 60 بیایید و درباره اعدامهای سالهای 60-67 برای من صحبت کنید. من اصلا توقع ندارم که شما بیایید و آنها را تقبیح کنید یا حداقل از مشارکت در آن اعلام برائت کنید. میدانم درخواست احمقانهای است. چطور میشود از شما خواست که با صحبت در این موضوع مشروعیت نظامی که شما یکی از مسئولینش بودید به زیر سوال ببرید. من هیچوقت از شما همچین درخواستی ندارم چون نشدنی است و حتی غیر منطقی است.
من مطمئن بودم با همه اینها به شما رای میدهم. فقط به خاطر اینکه فکر میکردم ( شاید هم میکنم) که ما باید واقع گرا باشیم و نگاه کنیم و ببینم امروز کشور را . و در ثانی فکرمیکردم ( شاید هم میکنم) که رای دادن به شما یکی از کارهایی است که میتوان به امید بهبود اون مملکت انجام داد.
ولی اگر درباره اعدامها حرف نمیزنید این کار را به طور کامل انجام دهید. چرا باید سرود آفتابکاران را که برای خانوادههای اعدامی سالهای 60 (به خصوص چپها) یادآور خاطره عزیزانشان هست را بر روی ویدیو کلیپ کمپین انتخاباتیتان بگذارید و بیش از پیش دل آنها را بیازارید. نامزدهای انتخاباتی جمهوری اسلامی نمیخواهند درباره اعدامها حرف بزنند. باشد حرف نزنند. ولی دیگر به یاد و خاطره عزیزان اعدامی هم کاری نداشته باشند. آخر چند باردیگر باید داغ بگذارید؟ چقدر باید دل یک فرد، از دیدن سرودی که عزیزش میخواند بر روی کلیپ انتخاباتی نخست وزیر آن دوره،دلش به درد بیاید؟ آقای موسوی از سرودهای خودتان استفاده کنید. یعنی در این 30 سال نتوانستید یک سرود بسازید که حداقل با افتخار آن را بر روی ویدیوی تبلیغاتیتان بگذارید؟
من بعد از شنیدن آن سرود به شدت در انتخاب کردن شما دچار تزلزل شدم. من پیشینه شما را میدانستم ولی باز هم این دلیلی نبود که نخواهم به کسی رای بدهم که شاید تغییری ایجاد کند در وضع ناگوار فعلی آن کشور.
ولی من انتخاب آن سرود را توهین به مادربزرگم دیدم که داغ جوان 23 ساله اش هنوز بر دلش نشسته و هنوز پیراهن مشکیش را در نیاورده.
آقای موسوی! لطفا اگر مرهم نیستید حداقل خار نباشید.
مرتبط
چگونه رویتان شد؟ وبلاگ آق بهمن
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه
بنیامین
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه
رمان عامه پسند چی هست این روزها؟
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۲, شنبه
تامل در پرونده دلارا
1- باید اول از خودمان سوال کنیم که آیا روشهای کنونی برای نجات نوجوانان در انتظار اعدام درست هست یا نه؟ یعنی اینکه با تکیه بر اعلامیه حقوق بشر و یا حقوق کودک جلو رفتن مفید است؟ با توجه که دولت هر دو اینها رو فقط امضا کرده ولی در اصل آنها را توطئه های غربیها میداند و به آن عمل نمیکند. شاید باید برای تغییر این قانون باید به اصول دیگری متوسل شد غیر از اعلامیه های جهانی.
2- برانگیختن حساسیت سازمانهای بینالمللی در بعضی موارد به کمک نجات دادن جان یک نفر از مرگ آمده است. ولی در مواردی هم مثل مورد دلارا و مورد جعفر کیانی که سنگسار شد قاضی پرونده احتمالا به خاطر اینکه فشارهای داخلی و خارجی بار دیگر مانع از اجرای حکم نشود بر خلاف نظر رییس قوه قضاییه و بدون اعلام قبلی فرد را اعدام کرد. آیا این بدین معنی است که قاضیها از روی لجاجت و به خاطر اینکه نشان دهند حکمشان "درست" است بر اجرای حکمشان پافشاری میکنند؟ و هر طور شده میخواهند آن را اجرا کنند؟ یعنی در بعضی موارد امکان دارد فشارها نتیجه عکس دهد؟
3- آیا همونطور که نیما گفته برای جلوگیری از اعدام یک نفر احساسی کردن ماجرا و قهرمان ساختن از آن فرد کارساز است؟ آیا باعث نمیشود که عکس العملهایی در جامعه به وجود بیاورد مبنی بر اینکه مدافع این افراد به طور کل اخلاقیات را بیخیال شدهاند و فرد را از همه کارهایی که انجام داده است. مبرا دانسته اند؟به این معنا که جامعه در حالت تدافعی میرود و تلاش برای جلوگیری از مجازات اعدام را به معنای تلاش برای نجات جان "خاطیان" و دفاع مطلق از کسانی که "عمل خلافی مرتکب شدهاند" میداند. منظورم این است که شاید ادبیاتی که در خصوص این پروندهها مورد استفاده قرار میگیرد باید طوری تغییر کند که چنین برداشتی برای مخاطب به وجود نیاید. چون در این صورت به نظر میرسد که بدین صورت جامعه به سمتی نمیرود که با مجازات اعدام مخالفت کند بلکه هنوز آن را حقی میداند که خانواده مقتول باید از آن استفاده کنند!
بعد حقوقی این پرونده هم حرفهای بسیاری حتما برای گفتن دارد. من متخصص نیستم ولی موارد بالا به نظرم قابل تامل است.