۱۳۸۶ آبان ۱۴, دوشنبه
میترسم...
بدم میاید وقتی به عنوان نماینده ایران جایی میرویم و دیگران برایمان دل میسوزانند وقتی میشنوند وضعیت فعالان جنبش زنان در ایران چگونه است.عصبانی میشوم وقتی برای یک اعتراض خیابانی ساده و مسالمت آمیز باید دو سال زندانی شدن را به جان بخریم. عصبانی میشوم وقتی خبر تایید حکم دلارام علی را میشنوم. وقتی که میبینم هیچ کاری نمیتوانم برای رفع همه این بدبختی ها که گریبان این کشور را گرفته است کنم، حالم بد میشود. میترسم نکند باید منتظر حکم های دیگران هم باشیم. میترسم که نکند اینقدر تعداد این حکم ها زیاد شود که هیچکس هیچ کاری نتواند کند. میترسم از اینکه این شرایط هیچ پایانی نداشته باشد. میترسم...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
اگر تنها تو نمی ترسیدی و دیگر هموطنان هم می ترسیدند، شاید می شد دلیل این ترس را برای همیشه حذف کرد.
ارسال یک نظر