بیست سال پیش مهاجرت هیچ راه ارتباطی برایش نگذاشته بود جز نوشتن نامههای روزانه بلند که از حال و احوالش و دلتنگیهایش بگوید. شاید از روزهای عیدی که یا سفره هفتسینی نبود یا اگر بود تنها مهمان سفره هفتسین او بود و سال را همینطور که اشک میریخت تحویل کرده بود. داستان جدا شدنها و دردهای پوست کندن و پوست انداختن خیلی از ما مهاجران. کلمات آشنایند، دردها آشنایند. فقط خیلی از ما در درونمان دفنشان کردیم و او همه را روی کاغذ نوشته بود و فرستاده بود برای عزیزانش.
نمایشگاهی از کارهای شادی یوسیفیان توسط گالری شیرین دیروز به محله چلسی نیویورک آمده بود با تابلوهایی از نامهها. نامههایی که حالا دیگر تکه تکه شدند. خط به خط شدند و کلماتشان از هم جدا افتاده بود و قابی شده بودند بر روی دیوار.
نامهها که خصوصیترین مراودات بود حالا تابلویی بود در انظار عموم. از لابلای خطها میشد داستانها را تصور کرد و اشکها را دید. کلمات جدا جدا از هم افتاده دایرهوار نقشهایی شده بودند بر روی قابهایی بزرگ که خیل زیاد تماشاگران گذرا به آنها نگاه میکردند و هر از چند گاهی کلمهای یاجمله آشنایی آنها را جذب میکرد و شاید فرو میبرد به افکاری مشابه و نگاهی به گذشته و راهی طولانی که آمده بودند.
نامهها اگر هم روزی در ته صندوقخانهای پنهان شده بودند حالا البته قرار بود بشوند زینت خانهای یا بروند درکلکسیون کلکسیونری. دیگر نامهها حتی از آن نویسنده و گیرندهاش نبودند. با به فروش گذاشتنشان تمام شد دوره مالکیت نگارندهی «نامههای خصوصی».
فکر میکردم وقتی هنرمند در حال ساختن اثر هنریش بود مجبور شده (شاید بعد از سالها) برود دوباره به سراغ نوشتههایش. باید همه آن کلمات را دوباره مرور میکرد و مزه میکرد و میدید که مزهشان چقدر فرق کرده است با مزه تلخ و شیرین آن دقیقهای که داشت بر روی کاغذ مینوشتهشان و احتمالا همان حس سختتر یا راحتتر کرده گذاشتن قیچی را بر روی کاغذ را و بریدن و تکه تکه کردن تمام دردها و خندههایش را. حالا قاب کرده تکهتکه شدهشان را و به دیوار زده و میفروشد به غریبه و آشنا.
دردها و خندهها و گریههای تکه تکه شده میشود تزیین دیوار خانهای و ادارهای. مگر کار هنرمند همین نیست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر