۱۳۹۲ بهمن ۲۶, شنبه

بدنهای ممنوعه

انسانها دلایل متفاوتی برای ترسیدن دارند و شاید قدیمی‌ترین و ماندگارترین ترسها از مرگ باشد و هر آنچه به از بین رفتن بدن فیزیکی منجر شود. اما مدت زیادی نیز است که انسانها فقط از اینکه بدنشان با خطر مرگ فیزیکی روبرو شود واهمه ندارند. انسانها از اینکه برای این بدن فیزیکی تعاریف گوناگون و متفاوت و در عین حال برابری  نیز پدیدار شود به وحشت می‌افتند.

 تعدد وجود گوناگون بدنهای جنسی و جنسیتی به همان اندازه مرگ میتواند هراس‌آور باشد برای گروه عظیمی از مردم . شاید یکی از موفقیتهای بشر - که امروز کم کم دارد ترکهایی به آن وارد میشود- تحمیل کردن یک تعریف خاص از بدن به عنوان بدن نُرمال و طبیعی بوده است که بدون مانعی امکان حیات و رشد و تولید داشته است : بدن مرد غیر همجنسگرا.

همین بدن مذکر غیرهمجنسگرا به بهانه حفظ هژمونی و اعمال قدرت آنچه را به غیر از خود «ناقص»، «غیر طبیعی» «غیرنرمال» نامیده است: از بدن زنان گرفته تا بدن همجنسگرایان. بدنهایی که عمومی شدنشان به معنی تهدیدی است است برای این «بدن غالب و قالب». اینها همان بدنهای «خطرناک»ی هستند که یا باید پنهان شوند، یا پوشیده شوند و یا به طور کل رد شوند ( ما «همجنسباز» [آنطور]‌ که شما دارید نداریم)  و حتی اگر لازم شد تنبیه شوند و توبیخ و طرد و حتی از زندگی ساقط شوند.

یکی دو سال پیش پاراگرافی از جودیت باتلر نقل کردم که از دلایل این وحشت از بدن انسان همجنسگرا و یا ترانس در جامعه‌ای با اکثریت افراد دگرجنسگرا میگفت:

 او در کتاب  «خنثی کردن جنسیت» با اشاره به قتل یک پسر همجنس گرا مینویسد: « کشتن کسی که  با نُرمهای جنسیتی نمیخواند [این پیام را در خود دارد] که خارج از این هنجارها قرار گرفتن در اصل  به معنای خارج  از تعریف زنده بودن قرار گرفتن است. تهدید به خشونت، از یک باور انعطاف ناپذیر  و بیمناکی  ناشی  میشود که صرف بودن و زندگی کردن [یک همجنس گرا یا ترانس]  را به  تضعیف بخشی از معنای هستی خویشتن تعبیر میکند…» (۳۴) (ترجمه از خودم)

در اصل ترس دگرجنس‌گرا از این است که بودن دیگری تزلزلی در هستی او ایجاد کند. نه هستی فیزیکی بلکه هستی فلسفی او.  و یا شاید ترس بزرگتر از آن است که تردید و شک ایجاد میکند در آنچه که تا کنون «درست»‌ و «حقیقی»‌ تعریف شده است. 

هیچ نظری موجود نیست: