صحبت سر برنامه های تعطیلات تابستونی بود.
همکلاسی مصری: برای یک کارآموزی به یک سازمان غیردولتی در سوییس میروم.
همکلاسی پاکستانی: میروم لبنان برای زبان عربی.
همکلاسی ترک: دلم برای خانواده ام تنگ شده میروم آنها را ببینم.
معلم عربی از من میپرسد نمیخواهی بروی یک کشور عربی؟ حیف است. آنجا بیشتر چیز یاد خواهی گرفت. و من فکر میکردم که من نه ترکم، نه پاکستانی و نه مصری ( اروپایی و آمریکایی پیشکش) که بتوانم با خیال راحت ویزای چندبار ورودم را با اعتماد به نفس به مسئولان آمریکایی نشان بدهم هر بار که میروم و برمیگردم. من یک "نا" گذرنامه ایرانی دارم با یک ویزای یک بار ورود. با افتخار و سربلندی! هر دفعه بخواهم از این کشور خارج شوم باید دوباره بروم از کنسولگری دولت علیه آمریکا! ویزا گدایی کنم حال اگر لطف کنند و ویزا بدهند و علاوه بر آن ماهها استرس کلیر! شدن رو به روح و روانمان وارد نکنند. من حالا حالاها باید با غرور ملی منهدم شده در این جا بمانم.
۲ نظر:
اینکه هر روز و هر روز تبعیض و بی عدالتی ببینی، یک جور غم دارد و اینکه ببینی عده ای در این بی عدالتی، و برای ثباتش پای خدا را هم به میان می کشند، و او را دست آویزی می کنند برای اثبات حقانیت افکاری تاریخ مصرف دار، یک غم دیگر...
شما چه فکر می کنید...؟
درد دارد درست است.
ارسال یک نظر