۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

انتظارات بیجا

شاید باید یاد بگیرم زیاد آرمانگرا نباشم. بضاعتمان همین هست که هست. چرا توقع دارم که "روشنفکر" مان روشنفکر باشد؟ یا استاد دانشگاهمان حداقل چهار تا کتاب درست حسابی رشته خودش را  خوانده باشد یا دانشجوهای مملکت،  همه اش به فکر یاد گرفتن باشند؟

من نمیدانم چه اتفاقی افتاده که پر توقع شده‌ام؟ چرا مثلا باید انتظار داشته باشم کاندیدای ریاست جمهوری درست و حسابی بگوید وقتی رییس جمهور شد دقیقا قرار است چه خاکی بر سر اقتصاد، آموزش،‌ بهداشت و ... آن مملکت بریزد؟ یا اینکه یک نفر جواب بدهد که مثلا در زندان مشهد چه خبر است؟

نمیدانم چرا توقع دارم ملت در وبلاگهایشان کمتر فحش بدهند و شخصیت یکدیگر را کمتر به گه بکشند. نمیدانم چرا انتظار دارم آقای "روشنفکر" معروف وبلاگنویس هیزی خودش را از جنسی متفاوت از هیزی کارگر بدبختی که کنار میدون نشسته ندونه حتی اگر بلد باشه از کلمات زیباتری استفاده کنه در وصف اون.

واقعا من چه آدم متوقعی هستم. بساطم رو جمع کنم برگردم سر پیپرهای باقی مونده آخر ترمم که دور میکنیم شب را و روز را هنوز را...

هیچ نظری موجود نیست: