۱۳۸۶ بهمن ۷, یکشنبه

هزار خورشید تابان

هم نام و همسن من است. فقط او در شهر هزار خورشید تابان است و من در شهر روزهای ابری و بارانی. ولی بودن در شهر خورشید تابان، زندگی آفتابی به ارمغان نمی آورد برای لیلا. لیلا با موهای همرنگ خورشید شهرش، روزهایش ابری تر و طوفانی تر از همه روزهای طوفانی شهر من است.لیلای هزار خورشید تابان با یاد نفس تند طریق در کنار لاله گوشش زنده بود. ولی  حالا  نفس های بوی سیگار داده رشید همدمی است برای شبهایش.  لیلای بی مجنون شده، ولی می بیند که پوست شکمش چگونه  به یادگاری تنها  عشق بازیش  منبسط می شود.

هزار خورشید تابان داستان زنی است که جان به لب آمده اش، مجوزی است برای قتل  شوهری که با شلاق کمربند حرف می زند. خورشید هزار تابان، تنها زندگی زن بیچاره کشور همسایه نیست. داستان زندگی آن زن ایرانیست که  گوشه زندان هر شب خواب طناب دار را می‌بیند ولی دیگر دختر 14 ساله اش قربانی تجاوز هر شب پدرش نیست.


برای من خورشید هزار تابان، داستان ناشنیده ای نبود. شاید داستان زندگی مادربزرگم بود. شاید داستان زندگی همه زنانی بود که هر روز بر گور آرزوهایشان می گریند در حالیکه هنوز ضربان قلبشان با یاد یک نگاه کوتاه عاشقانه به تندی می گراید.


۱ نظر:

alireza گفت...

در کامنت پیشین در سطر چهارم نامنصفانه درست است.می بخشید