۱۳۸۶ دی ۲۸, جمعه

شعر ناگفته

کاری به کار عشق ندارم

من هیچ چیز و هیچ کسی را

دیگر

در این زمانه دوست ندارم

انگار

این روزگار چشم ندارد من و تو را

یک روز

خوشحال و بی ملال ببیند

زیرا

هر چیز و هر کسی را

که دوستتر بداری

حتی اگریک نخ سیگار

یا زهر مار باشد

از تو دریغ می کند...

پس

من با همه وجودم

خود را زدم به مردن

تا روزگار دیگر

کاری به من نداشته باشد

این شعر تازه را هم

ناگفته می گذارم...

گفتم که

کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امین پور، دستور زبان عشق، چاپ چهارم، مروارید 1386