۱۳۸۵ مرداد ۲۸, شنبه

"عزیزم! رسیدم."
"خوشحالم! خیلی خوشحالم برات"
لبخند می زنم. به اشکهایم بی اعتنایم.

۴ نظر:

Parastoo گفت...

جاش خالیه می دونم.. اما خیلی خوبه که به خوشحال بودنش داری فکر می کنی. خوب باش دختر گل.

نازي گفت...

تنم لرزيد..نمي شد جلو رويت بگويم... اما مي دونم خيلي سخته...اما مي دونم ليلاي ما صبرش خيلي بيشتر از اين حرفهاست...خيلي...تموم ميشه..باور کن...اون روزي که مياد به استقبالت...تصور کن...

الهه گفت...

ناراحت نباش دوست جونم. چشم به هم بزني ميگذره .ولي ميدونم كه سخته. خيلي..........

از زندگی گفت...

آرزوهای خوب!