۱۳۸۵ شهریور ۲۴, جمعه

Egham

از خوابگاهی که الان هستم تا ساختمون اصلی دانشگاه تقریبا 20 دقیقه پیاده راهه. نصف بیشتر مسیر هم از یک کوچه باغ باریک می گذره که به خاطر اینکه زیاد درخت داره تقریبا همش سایه است و تاریک. این یکی دو روزه هوا ابری و بارونی بود. مرکز شهر هم حدود یه ربع با دانشگاه فاصله داره. امروز مجبور شدم برای اینکه سیم کارت موبایل بخرم برم یه شهر دیگه. البته خوشبختانه اتوبوس بود و من مجبور نشدم پیاده گز کنم.

نمی دونم چرا دانشگاه و خوابگاه اینقدر از مدنیت فاصله داره. خوبی خوابگاه فعلی اینه که اتاق اینترنت داره و 24 ساعته می تونی از اینترنت استفاده کنی که البته باید از دانشگاه یوزر و پسورد بگیری. همه کامپیوتر ها هم این امکان رو دارن که زبانهای مختلف رو بهشون اضافه کنی و کار کنی.

این خوابگاه که الان هستم موقتی و باید برم دنبال خونه بگردم چون همه خوابگاهها پر شده. تنها چیزی که الان اذیت می کنه همینه.
خوابگاهها فعلا خلوتن و ادمای کمی توش هستن واسه همین همش سکوت مطلق. انگار خانه ارواحن.

شهری که دانشگاه توش هست یه شهر کوچیک توی حومه لندن به اسم Egham و طبیعتا امکانات یه شهر بزرگ مثل لندن رو نداره. واسه همین من مجبور شدم برای خرید یه چیزی مثل سیم کارت برم شهر کناری به نام Staines

حمامها و دوشهای خوابگاه که خیلی با حالن. اب داغشون در اصل داغ نیست فقط یه خرده گرمه. اونی که من دیشب امتحان کردم که اینطور بود. برای من که به آب داغ عادت دارم سرد بود. تو طبقه ما که بیشترشون دختر بود که فقط وان بود و از دوش خبری نبود و من هنوز کشف نکردم ملت چطور اونجا حمام می کنن. من مجبور شدم برم طبقه پایین که بیشتر پسرها هستند چون فقط اونجا دوش گیر میومد. خلاصه اینکه تا اینجا حموم کردن کلی با دردسر بوده.

۵ نظر:

بابا گفت...

رمان های آدمها یی که بعدان معروف شدند بخوان.از همین دانشگا ها و خوابگاها شروع کردند.شاید اتاقی که توش می خوابی افکار کسی پراکنده است که به تو می گوید باید یاد بگیری در اقیانوس شنا کنی اگر بخواهی به آنطرف بروی.

مهناز ميناوند گفت...

ليلا سلام. صدامو داري؟ اونورايي؟ رفتي اونور آب؟ بابا اي ول... چرا آب بري! اينجا اين ماييم كه داريم آب مي ريم. خوش باشي با حموماي بي دوش:D

هاني گفت...

سلام
درسته كه بدون خداحافظي رفتي‏ ، اما من نوشته هات رو خوندم ! بيشتر بنويس...
فعلاَ...

Parastoo گفت...

ای ول که داری می نویسی از اون جا. زیاد بنویس دختر!

ایمان گفت...

سلام لیلا جان . از این که می بینم که خوبی خوشحالم. لطفاهر روز بنویس. از دست مرکز هم راحت شدی. موفق باشی