۱۳۸۵ دی ۱۵, جمعه

فروغ

دوست داشتم الان ایران بودم و به بهانه تولد فروغ هم که شده یه سری به ظهیر الدوله میزدم که فکر کنم با برفی که تهران اومده کلی زیبا شده باشه. حیف که نیستم. امیدوارم اونایی که میتونن برن و جای منم خالی کنن  مثل اینکه محلی به نام انجمن ادبی فروغ امروز یه برنامه داره به همین مناسبت توی ظهیرالدوله .به خاطر اینکه از اینجا یه یادی ازش کرده باشم یکی از شعراش رو میذارم: 

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر میکردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه میآورند
به مادرم که در آینه زندگی میکرد
و شکل پیری من بود
و به زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش را
از تخمه های سبز میانباشت - سلامی ، دوباره خواهم دادمیآیم ، میآیم ، میآیم
با گیسویم : ادامهء بوهای زیر خاک
با چشمهام : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آنسوی دیوار
 
 

میآیم ، میآیم ، میآیم
و آستانه پر از عشق میشود
و من در آستانه به آنها که دوست میدارند
و دختری که هنوز آنجا ،
 آستانهء پر عشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد
 

 

۵ نظر:

مجید گفت...

زیبا. زیبا.

سه قطره خون گفت...

ظهیرالدوله دیگه مثل قدیما نیست... بدبختی بزرگ نسل ما هم اینه که فروغ رو ندیدیم و شنیدیم... وای به روز نسل بعد که نه می بینن نه می شنون!!!!

مهدی گفت...

و من به آن هزاران فروغی می اندیشم که صدایشان در گلو خفه می شود و ....

بهنوش گفت...

سلام خانم
لطف می کنی که مستند تولد در مورد ترانسکچوال در ایران رو برای من بفرستی
یه دنیا ممنونت می شم.
بهنوش

نسرين گفت...

شعر جالبي بود.