۱۳۸۶ خرداد ۱۹, شنبه

روزمره

بالاخره مشقام تموم شد. همه پیپرهام رو تحویل دادم. دو روز قبلش رو با بیخوابی و استرس گذروندم. آخه باید راس ساعت 3 کارهامون تحویل بدیم و اگه دیر میشد ازنمرمون کم میکردن. چند ساعتی که شب قبلش تونستم بخوابم همش خواب میدیدم که دیر کردم و دارم به منشی گروهمون التماس میکنم که بذاره کارامو تحویل بدم. با همه این نگرانیها تموم شد و به قولی خلاصصص ( با کسر خ). حالا فقط پایان نامه مونده که باید تا اخر تابستون تحویل بدم و دیگه آخرین کار فوق لیسانسمه. هنوز نمیدونم قرار بعدش کجا باشم و چه کار کنم و حتی کجا زندگی کنم. یه جورایی خنده داره که آدم ندونه مثلا توی اکتبر قرار کجای دنیا باشه. باید منتظر موند و دید چی میشه. چند روز آینده رو با یه دوست خیلی خوب که از آمریکا اومده اینجا میگذرونم. یه دختر خیلی پر انرژی و مهربون که با اینکه پدرش ایرانیه تازه فارسی رو داره یاد میگیره و فوق العاده حرف زدنش شیرینه. دانشگاه کلمبیا داره دکترای خاورمیانه شناسی میخونه. دارم از فرصتی که اینجا باهامه استفاده کنم و یه سری چیز یاد بگیرم چون منم دلم میخواد بعدن همین رشته رو ادامه بدم واسه همین امروز در اولین روز بعد از خلاص شدن از کارام رفتیم کتابخونه وچند تا کتاب درباره فلسفه ها و تئوریهای سیاسی گرفتم. اگه بخوام این رشته رو بخونم باید حسابی چیز یاد بگیرم و جبران کم کاریهای ایرانم رو کنم. تو طول تابستون هم قرار هفته ای یه روز برم و با یک سازمان غیر دولتی که در زمینه زنهای کشورهای مسلمون کار میکنه به طور داوطلبانه همکاری کنم. خبرها رو همین جا تمام میکنم. تا روزی دیگر و برنامه ای دیگر ایام به کام.

۳ نظر:

نسیمک گفت...

آخییش! منم یه نفس راحت کشیدم:)) موفق باشی!

مريم گفت...

تبريك مي گم كه مشقاتون تموم شد.
و براتون آرزوي موفقيت دارم .

لیلا: مرسی مریم جان،امیدوارم شما هم موفق باشید.

دوست بابا گفت...

حیف که تموم شد!!!