۱۳۸۶ شهریور ۲۳, جمعه

عادت به غربت

پارسال همین موقع ها بود که حداقل وسایلی رو که میتونستم ریختم توی یک چمدون و راهی شدم. داشتم میرفتم جایی که نه کسی منتظرم بود نه کسی رو میشناختم و نه جاییش رو بلد بودم. ماههای اول وقتی تو خیابونهای غریبه اینجا قدم میزدم همش از خودم میپرسیدم من اینجا چه کار میکنم. من الان باید یه جای دیگه باشم. همیشه برام عجیب بود وقتی میشنیدم آدمهایی که سالها از اومدنشون میگذره ولی یه بار هم سفر نکرده بودن به ایران. پیش خودم میگفتم چطور طاقت اوردن. همش به این امید بودم که تابستون که میشه به بهانه پایان نامه یه سر میرم و دلی از عزا در میارم. نشد و نرفتم. امروز که یکسال گذشته می فهمم که آدمها چطور عادت میکنن که برنگردن. منم عادت کردم انگار. دیگه  دلم مثل اون روزهای اول تنگ نمیشه. ولی یه حس نوستالژیکییه که دلت میخواد همیشه با خودت داشته باشی و رهات نکنه.برگشتن که اون روزهای اول واسش روزشماری میکردم، الان تبدیل شده به یه اتفاقی که شاید یه روزی بیفته.

۱۷ نظر:

ژرفا گفت...

من توی این دو سال تجربه کردم که هر چی نرفتنت به ایران طولانی تر میشه، کمتر دلت تنگ میشه اما ... به محض اینکه بری برای یه مدت و برگردی افسردگی و دل تنگی شدید اذیتت می کنه. من هر بار که رفتم و برگشتم - با اینکه از بودن در ایران هم خوشحال نبودم - تا یه مدت حالم بد بوده. امیدوارم کارهای پایان نامه ات خوب پیش بره :) کمک خواستی بهم خبر بده. شاید توی کارهای گرافیکیش و پوستر و اینا بتونم کمکت کنم :)

JOOJOOTALA گفت...

سلام

متن رو که خوندم
اخرش بهت گفتم
اخی
انگار دل ادم برات میسوزه همین و همین

همتا گفت...

عادت كردي كه بموني ؟ يه چي مي شه بپرسم. اونجا مجبوري زود به زود تغيير كني؟ منظوم از نظر فكر و سليقه است ؟ .... شايد اونجا نموندي...اونجا داري سير مي كني ؟ ... چي دارم مي نويسم....؟// خوش باشي

مهناز ميناوند گفت...

ليلا جان همه رفتيد... تو، مسيح، پرستو، فرناز...

نسیمک گفت...

خوبه که آدما عادت میکنن....

arefe گفت...

قلبم مچاله شد وقتی اینا رو میخوندم این همون اتفاقیه که همیشه میوفته:
عادت میکنیم

amin گفت...

sar bezan.

آرین گفت...

متن کامل لایحه حمایت!! از خانواده را در بلاگ "فمینیسم ایرانی" مشاهده کنید.

arash ghafarian گفت...

ما هميشه غريبيم. حس غربت تو وجودمون موج ميزنه حتي وقتي تو وطن خودمون هستيم!
ما غريبيم وغربت تكرار بهانه هاست . غربت در در باورمان ريشه زده ... و اين تنها دليل كوچه.
باز اين ترانه ها را عشق است
رخش سرخ باد پا را عشق است
عشق درگير غروب درد است
باز هم طلوع ما را عشق است
آي از خانه زخم و گريه
غربت بغض گشا را عشق است.........................

arash ghafarian گفت...

آبي تر از آنيم كه بي رنگ بميريم
از شيشه نبوديم كه با سنگ بميريم
تقصير كسي نيست كه اينگونه غزيبيم
شايد كه خدا خواست كه دلتنگ بميريم.............................

کاوه گفت...

ولی تو کشوری که ترکش می کنی خیلی ها هستن که به این زودیها به دوری تو عادت نمی کنن.

نسیم گفت...

می فهمم چی می گی لیلا...من سه سال از نرفتنم گذشته...هنوز دلتنگ هستم خیلی ولی می دونم که اینبار برم خیلی چیزها رو دیگه دوست نخواهم داشت و با خیلی چیزها غمگین میشم...می دونی فکر می کنم بدترین چیز بلاتکلیفی بین رفتن و موندنه. یعنی وقتی هیچ دیاری بهت احساس خونه رو نمیده...

sarah گفت...

كاش منم برم كاش.......

Naghmeh گفت...

Baraye onaii ke mondan, raftanet kheili sakht tar bode va behesh adat nakardan

نيما گفت...

يه دوستی دارم تو کانادا. 7 ساله می‌خواد بياد ايران. هر سال تصميمش رو می‌گيره. اما انگاری تصمیمش «تصميم کبرا» نيست. هنوز نيومده. آخرش من می‌رم، اون مياد. باز هم نمی‌بينيم هم رو. قانون مورفيه ديگه!

... گفت...

يك تجاوز نا فرجام!

محمد گفت...

لیلا جان از صمصم قلب به دنیا اومدن بچه ات رو بهت تبریک میگم
نمی دونی چقدر از این خبر خوشحال شدم
ایشاا... خدا برات نگهش داره و با هم خوشبخت بشین