۱۳۸۶ فروردین ۲۴, جمعه
خودم...
این روزها همش دارم خودم را کنکاش میکنم. به خودم مثل یک موجود عجیب که تا حال ندیده ام نگاه میکنم. دارم کشف میکنم که چقدر از زندگیم را برای خودم زندگی نکرده ام و برای دیگران زندگی کرده ام. به عقب نگاه میکنم میبینم که همیشه خواسته ام مورد قبول باشم. همیشه سعی کردم حضورم و سخنم باعث ازار نباشد. خودم را سانسور کرده ام. در اصل خودم نبوده ام. این روزها با نگاه به عقب و واکاوی خودم هر لحظه تلنگری به روحم میزنم. صدای ترک خوردن را میشنوم. از بیرون به خودم نگاه میکنم. ترکهای ریز شروع شده اند. فکر کنم بیشتر و بیشتر بشوند. زیر این پوسته ای که سالها به رویم کشیده ام خودم را میبنم. زیباست. لایه زیرین را که همیشه پنهان میکردم بیشتر دوست دارم. کم کم دارم سعی میکنم که نفس کشیدن طبیعی را یاد بگیرم. تا حالا سعی میکردن نفس کشیدنم نیز طوری نباشد که مایه "سرافکندگی" شود. دارم سعی میکنم خودم باشم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
آي ليلا جان... در مورد تو من اصلا اينطور فكر نمي كردم. هميشه غبطه مي خوردم كه خودتي! اما انگار اين سيستم تربيتي ايراني همه مون رو دچار يه بيماري مزمن مشترك كرده. اگه بتوني خودت باشي عاليه. راستش يه جنگ تمام عياره با همه اون چيزايي كه دوروبرته.
بهش ميگن پوست انداختن، يادمه يکي مي گفت کمي درد داره....اما آخرش خوبه:)
من فکر می کنم این یه بحرانه که اکثر ماها هرکدوم تو یه سن دچارش میشیم.ولی جدا با موفقیت از این بحران بیرون اومدن تلاش زیادی می طلبه.چون مرزه بین رشد و فرسودگیش یه قدمه. منم این روزها یه جورائی حس و حال شما رو دارم لیلا جون.
salam leila jan man chad roozi bishtar to ro nadidam avalesh dorost to ro nashnakhtam himintor ke migi ye poostei root bood ke nofooze be to ro moshkel mikard vali baad ke shenakhtamet didam ke che roohe latif va zibaii dari barat aarezooye movafaghiat daram age mano nashnakhti az parisa bepors
لیلا: مرسیییی. شما خیلی لطف دارین به من.بدون اینکه از پریسا بپرسم شناختم و کلی ذوق کردم که واسم نظر گذاشتید. اون چند روزی که با هم بودیم به خصوص Brighton خیلی به من خوش گذشت.
ارسال یک نظر