۱۳۸۷ خرداد ۷, سه‌شنبه

روزمره

گاهی آدم نه حوصله خواندن دارد نه حوصله نوشتن مثل این روزهای من که نه وبلاگ میخوانم نه مینویسم. حالم هم از همه روزهای دیگر این سال بهتر است. نگرانی از چیزی ندارم. هوا هم بسیار آفتابی تر از دیگر اوقات سال است. ولی چرا نمینویسم، نمیدانم. قول دادم این تاریخ صحبت از تن و بدن را بنویسم. این کار را حتما ادامه خواهم داد ولی فکر کنم کمی احتیاج به زمان دارم تا حوصله ام سر جایش برگردد.

کمی از دست خودم عصبانیم چون نسبت به سابق کمتر میخوانم و کمتر مینویسم. زمانی روزی 10-12 ساعت صرف خواندن و نوشتن میکردم. البته احتمال زیاد در آینده‌ای نه چندان دور دوباره این اتفاق خواهد افتاد

بخشی از ساعات این روزهایم در رویاپردازیها برای آینده صرف می‌شود. و چقدر دوست دارم در خیالها و رویاها غرق شدن را و لبخند زدن را برای اتفاقاتی که ممکن است بیفتد. شده ام مثل دخترهای 14 ساله ای که همش برای خودشان رویا میبافند ولی حالش را هم میبرند. میدانم.

۳ نظر:

کاوه گفت...

پس حسابی زندگی زیباست

نازی گفت...

همینه! حالش رو ببر...بقول خودت به موقعش دوباره شروع می کنی....گلم ما همه خیلی خیلی برات خوشحالیم

محمد جواد گفت...

قابل تامل...

وقتی میراث فرهنگی زورش به امام جمعه نمی رسد...