فکر میکردم غریبگی کنم. دو سال کم نبود. زمان به اندازه کافی طولانی بود که بخواد روی رابطه دو نفرتاثیر بذاره حتی اگر سالهای سال با هم زندگی کرده باشن.
ولی تا این لحظه همه چیز مثل قدیمهاست. همون نگاهها، لبخندها و جملات دلنشین. از همون لحظه اول همینطور بود. هیچکدوممون درنگی نداشتیم برای بوسیدن و بوییدن. فقط من باورم نمیشد. تنها جملهای که به زبون میاوردم همین بود. باورم نمیشه.
اینقدر در طول این دوسال دوباره با هم بودن برام رویای دست نیافتنی شده بود که حتی وقتی که لمسش میکردم فکر میکردم حالا یک نفر میاد و من رو بیدار میکنه و میگه که فقط یک خواب بوده.
همه چیز مثل روزهای خوب گذشته، دوست داشتنیه.
همه سختیها میارزید به اینکه میبینم با همون نگاه روبروم نشسته.
۴ نظر:
شکر که سختی هات به خوبی تموم شد ولی واقعا اون دوران سختی انرژی می گیره.
بسیار خوشحالم.خوشبخت باشید و از لحظه هاتون لذت ببرین
حسودیم شد!!!!!
خوشحالم که همه اون سختی ها به نتیجه رسیده. خیلی...خیلی....خیلی زیاد.
Tabrik be khatere hame chi
لیلا: مرسی نغمه جون. لطف داری.
ارسال یک نظر