۱۳۹۰ تیر ۲۵, شنبه

آن روزها رفتند...

فکر میکنم  از منظر موضوعی و نوشتاری، نوشته‌های  این وبلاگ را  بتونم تقسیم کنم به دوره قبل از انتخابات و بعد از انتخابات:  قبل از انتخابات بیشتر از خودم مینوشتم، شهرها و کشورهایی که میدیدم، کتابهایی که میخواندم، کلاسهایی که  داشتم  و  موضوعات مورد علاقه ام  به خصوص  زنان که کمی تحت تاثیر فضای تحصیلی  جدیدم قرار گرفته بود. خیلی وقتها متنهایم کمی مایه طنز داشت و وقتی این روزها دوباره میخوانمشان لبخندی به لبهام میشینه.
بعد از انتخابات لحن نوشته هایم  تغییر کرد. تمشان بیشتر عمومی و سیاسی شد. انگار ننگ میدانستم/میدانم درباره خودم و زندگی روزمره ‌ام بنویسم.  نه تنها مایه شرمساری بود وقتی که دیگران داشتند از خون و شعار و زندان مینوشتند بلکه نه روحیه اش بود نه دل و دماغش و نه انگیزه‌اش.  نوشته هایم  نه تنها طنز نداشت بلکه عصبانی و دلگیر و  سرخورده‌ بودند. از احساسم هم که حرف میزدم در حد دو جمله خیلی فانتزی و غیر مستقیم و رویایی بود. این مانده. ظاهرا عوض نمیشود شاید هم برای من عوض نمیشود. خیلی ها که در ایرانن و شاید تحت تاثیر مستقیم‌تر شرایط به ظاهر برگشته‌اند به زندگی روزمره شان و از آن مینویسند ولی انگار در من چیزی تغییر کرده که حالا حالاها به آنچه سابق بوده برنمیگردد. شاید هم در خیلی از ماها چیزی تغییر کرده ولی هر چه باشد دلم برای  روز نوشته های قبل از خرداد ۸۸م تنگ شده. دلم هوای آن نوشتنها بی غل و غش و ساده و خودمانی را میکند بدجور.