مکان: کافه ای در یک شهر جنوبی در آمریکا
وقت ناهار است و کافه که در مرکز شهر قرار دارد پر از مشتری که بیشتر از کارکنان ادارات و شرکتهای مرکز شهرند. به جز من که خارجی هستم تقریبا میتوانم بگویم بقیه مشتریها سفید پوستن ( سفید پوست نه به معنایی که در ایران ما خودمان را جزوشان به حساب میاوردیم از نظر نژادی بلکه منظورم چشم آبی و مو بلند و پوست روشن است). تنها دو فرد سیاه پوست در کافه هستند که یک نفر مستخدم است و دیگری فروشنده. این اولین بار نیست که در یک شهر جنوبی در آمریکا با این عدم گوناگونی نژادی در یک مکان برخورد میکنم. تقریبا در شهرهای جنوبی که خیلی هم دانشجویی نباشند این یک امر عادی است. موقع ورود هم معمولا با نگاههای خیره کننده چند ثانیه ای به خصوص از جانب نسل قدیمی تر روبرو میشوی. نگاهشان بیشتر کنجکاوانه است ( تا به حال هیچ برخورد نامناسبی را شاهد نبوده ام ولی حتی برای چند ثانیه تحت نگاه دیگران بودن حسن ناخوشایندی را ایجاد میکند).
یک قرن و نیم از برده داری گذشته است و نیم قرن هم به مدد جنبش حقوق مدنی جدا سازی رسمی بین سیاه پوستان و سفید پوستان به پایان رسیده ولی هنوز یک مرز کشیده شده نامريی بین دو گروه دیده میشود. به ندرت دیده ام سفید پوستان و سیاه پوستان با هم در یک گروه باشند. معمولا هر کس رابطه اجتماعیش درون گروهی و با هم نژادی خودش است. به ندرت زوج سیاه و سفید ( به خصوص در جنوب آمریکا) دیده ام . یعنی اینقدر نادر بوده که اگر دیده شود به سرعت توجه را جلب میکند. آنهایی که دیده ام بیشتر از نسل جوان بوده اند.
بیشتر سیاه پوستانی که در مرکز شهر میبینم یا مستخدمین مغاره ها هستند و یا بی خانمانهایی که در همان خیابانها زندگی میکنند. به مراتب تعداد بیخانمانهای سیاه پوست از سفید پوست بیشتر است. کتابخانه عمومی شهر هم هر روز صبح که درهایش را باز میکند اولین مشتریانش افراد بی خانمانی هستند که میتوانند چندین ساعت را به دور از گرما و سرمای هوا در کتابخانه بگذرانند و از کتاب و مجلات مجانی و اینترنت بسیار ارزان قیمت استفاده کنند.
این جدایی محسوس بدون هیچ تحمیل قانونی ( بعد از اینکه سالهاست هر گونه اقدام تبعیض آمیز، حداقل روی کاغد غیر قانونی شده است) همچنان پابرجاست. بیشتر شاید نتیجه فرهنگ بازمانده از سالها جدایی و نژادپرستی بوده است که هنوز آثارش به شدت دیده میشود و به یاد میآورد که حتی اگر قوانین با تلاش و مبارزه تغییر کنند، اصلاح فرهنگ نسلها طول میبرد و تلاش مضاعفی را میخواهد.
وقت ناهار است و کافه که در مرکز شهر قرار دارد پر از مشتری که بیشتر از کارکنان ادارات و شرکتهای مرکز شهرند. به جز من که خارجی هستم تقریبا میتوانم بگویم بقیه مشتریها سفید پوستن ( سفید پوست نه به معنایی که در ایران ما خودمان را جزوشان به حساب میاوردیم از نظر نژادی بلکه منظورم چشم آبی و مو بلند و پوست روشن است). تنها دو فرد سیاه پوست در کافه هستند که یک نفر مستخدم است و دیگری فروشنده. این اولین بار نیست که در یک شهر جنوبی در آمریکا با این عدم گوناگونی نژادی در یک مکان برخورد میکنم. تقریبا در شهرهای جنوبی که خیلی هم دانشجویی نباشند این یک امر عادی است. موقع ورود هم معمولا با نگاههای خیره کننده چند ثانیه ای به خصوص از جانب نسل قدیمی تر روبرو میشوی. نگاهشان بیشتر کنجکاوانه است ( تا به حال هیچ برخورد نامناسبی را شاهد نبوده ام ولی حتی برای چند ثانیه تحت نگاه دیگران بودن حسن ناخوشایندی را ایجاد میکند).
یک قرن و نیم از برده داری گذشته است و نیم قرن هم به مدد جنبش حقوق مدنی جدا سازی رسمی بین سیاه پوستان و سفید پوستان به پایان رسیده ولی هنوز یک مرز کشیده شده نامريی بین دو گروه دیده میشود. به ندرت دیده ام سفید پوستان و سیاه پوستان با هم در یک گروه باشند. معمولا هر کس رابطه اجتماعیش درون گروهی و با هم نژادی خودش است. به ندرت زوج سیاه و سفید ( به خصوص در جنوب آمریکا) دیده ام . یعنی اینقدر نادر بوده که اگر دیده شود به سرعت توجه را جلب میکند. آنهایی که دیده ام بیشتر از نسل جوان بوده اند.
بیشتر سیاه پوستانی که در مرکز شهر میبینم یا مستخدمین مغاره ها هستند و یا بی خانمانهایی که در همان خیابانها زندگی میکنند. به مراتب تعداد بیخانمانهای سیاه پوست از سفید پوست بیشتر است. کتابخانه عمومی شهر هم هر روز صبح که درهایش را باز میکند اولین مشتریانش افراد بی خانمانی هستند که میتوانند چندین ساعت را به دور از گرما و سرمای هوا در کتابخانه بگذرانند و از کتاب و مجلات مجانی و اینترنت بسیار ارزان قیمت استفاده کنند.
این جدایی محسوس بدون هیچ تحمیل قانونی ( بعد از اینکه سالهاست هر گونه اقدام تبعیض آمیز، حداقل روی کاغد غیر قانونی شده است) همچنان پابرجاست. بیشتر شاید نتیجه فرهنگ بازمانده از سالها جدایی و نژادپرستی بوده است که هنوز آثارش به شدت دیده میشود و به یاد میآورد که حتی اگر قوانین با تلاش و مبارزه تغییر کنند، اصلاح فرهنگ نسلها طول میبرد و تلاش مضاعفی را میخواهد.
۳ نظر:
من چندان موافق این نظر که مرز نامرئی بین سیاهان و سفیدان هست در این کانتکس ای که شما گفتی نیستم. این کاملا طبیعی هست که آدمها با افراد فامیل، شهر، کشور، نژاد و ... نزدیک تر از بقیه باشند. مگر ما ایرانیها چه قدر دوست صمیمی آسیایی یا آفریقایی آمریکایی یا حتی دوست هندو و مسیحی و یهودی داریم؟ همه ترجیح میدن با آدمهای مثل خودشون بگردن. اون جنبشهای مدنی و قوانینی هم که ذکر کردین در چارچوب حقوق بشر و یکسان بودن قوانین و حرمت انسانی هست و اینکه بخوان این حس طبیعی مردم رو عوض کنن!
سعدي به روزگاران مهري نشست بر دل....بيرون نميتوان كرد الا به روزگاران ( البته در مثل مناقشه نيست).
این وضع از دید من در اروپا متفاوت هست،در هلند همه اقشار مختلف در کنار یکدیگر زندگی میکنند به سیاه پوستان نباید گفت سیاه و به آنها در اصطلاح(دونکر یعنی تیره) میگویند،کارهایی مثل گارسونی معمولا برای خارجی ها هست در کل کارهای سخت.
ولی در میان هلندیهای اصیل کلمه ای به نام (آلاختون)هست به معنی کله سیاه وجود دارد.با توجه به قانون هلند هر کسی که پاسپورت هلند را دارد یک هلندی هست اما در زیر پوست شهر همچین چیزی وجود ندارد.وقتی به اداره ای میروی و صحبت میکنی ابتدا از تو میپرسند اهل کجا هستی؟
خوب این به خاطر لهجه غیر هلندی جماعت هست.در این شرایط که یک خارجی بود نه خوب است ونه بد ترکهای مهاجر همیشه ملیت خود را ترک میدانند و حتی کودکانی که از یک پدر ترک و مادر هلندی اصیل نیز به دنیا آمده اند خود را ترک میدانند.یکی از دلایلی که هلندیهای اصیل ضد مهاجرت خارجی ها به این کشور هست تخلف بیش از حد مراکشیها هست.
در ضمن در مجلس هلند نیز گروهی وجود دراند که تلاش زیادی برای جلوگیری از حضور مسلمانان و خارجی ها در این کشور میکنند.
ارسال یک نظر