۱۳۹۲ دی ۲۷, جمعه

my big smile

معدود عکسی دارم که در آن نخندیده باشم. معمولا هم به لبخند قناعت نمیکنم. خنده‌ام از آن خنده‌هاست که نیمی از پهنای صورتم را میگیرد. اصلا همینکه دوربین روی صورتم زوم میشود، این لبهایم غیر ارادی به دو طرف کشیده میشوند به حدی که تمام دندانهایم پیدا میشود (معمولا همراه با لثه‌هایم، برای همین گاهی بسیار شبیه قهقهه است). البته اینجوری هم نیست که من ثانیه‌ای قبل مغموم بودم و حالا بخواهم جلوی دوربین تظاهر کنم. نه. ولی اگر قبلش لبخند و خنده کوچکی بود در برابر دوربین عرضش زیادتر میشود کمی. انگار دارم به مخاطب آینده آن عکس فکر میکنم و اینکه احتمالا ترجیح میدهد خنده ببیند در عکسها. 
البته بعید میدانم اگر از آدمهای دور و بر هم بپرسی بگویند فقط جلوی دوربین عکاسی اینطور است و بقیه موقع‌ها اخمو و یا غمزده است. احتمالا خواهند گفت «اگر در حال خندیدن نیست دارد در یک بحثی به صورت پشنت ( پر انرژی؟) شرکت میکند». مگر اینکه بحث را بسیار حوصله سر بر بدانم که در آن صورت با یک چیز دیگری سرم را گرم میکنم.
واقعیت این است که بسیاری از آدمها یا خنده‌ام را به یاد می‌آورند یا فعال بودنم در بحثها. چون هر آنچه غیر از این اگر اتفاق بیفتد معمولا در جمع و در میان دوستان اتفاق نمیفتد. گریه‌هایم، غصه‌هایم مال خودم است و عزیزانم. که آنها هم کم نمیبینند.
با این حال، یکی از مهارتهایی که کسب کرده‌ام طی سالهای زندگیم این است که میتوانم در کسری از ثانیه وقتی همانطور که اشک هنوز به پایان صورتم نرسیده، به موضوع خنده‌داری بخندم. این اتفاق در حین فیلم دیدنهایم بسیار اتفاق میفتد. هنوز از گریه صحنه قبل فارغ نشدم که دارم به جمله سکانس بعدی میخندم و یادم میرود صحنه قبل را. البته شنیده‌ام کودکان بیشترین مهارت را در این نوع رفتار دارند. ظاهرا این کودک درون من حالا حالاها قصد جدا شدن ندارد. توجه هم نمیکند به این تعداد شمعهایی که روی کیک تولد هر سال تعدادشان بیشتر میشود.
ولی خب بعضی از آدمها دارایی‌های زیادی در زندگی ندارند. منابع من هم محدودند و از جمله‌شان است همین خنده‌های پهنم.

هیچ نظری موجود نیست: