۱۳۸۴ بهمن ۳, دوشنبه

تقدیر من...


تو خونه های مردم کار می کنه. شوهرش کار نداره دنبال کار هم نمی ره. خسته و کوفته که به خونه
می رسه کلی کار مونده که باید انجام بده. می گم چرا چیزی بهش نمی گی. جواب می ده : می گم ولی اینطور بار اومده چکارش کنم. چرا باهاش موندی،سایه یه مرد بالا سرم باشه خوبه. آدم بدون شوهر نباشه بهتره. پسرش هم درس نخونده و بیکاره. می گه دخترم تو کارای خونه بهم کمک می کنه . پسرم نه. از دخترم می خوام بهم کمک کنه. به پسرم نمی گم. پسره دیگه خوب نیست کار خونه کنه. می گه چون دوسش دارم تحمل می کنم. می گم بذار دخترت درس بخونه که مثل تو نشه. می گه هر چی قسمتش باشه همون میشه. می گم مثل بابات که زود شوهرت داد زود شوهرش ندی. می گه دست من نیست هر چی قسمتش باشه. می گه زورم به شوهرم نمیره. پسرم به حرفم گوش نمی کنه. آخه اینجور بار اومد دیگه. می گم شما تربیتش کردید. می خنده می گه قسمت من این بوده.


بدبختیاش رو خیلی راحت به گردن تقدیر و قسمت می ذاره .مثل اینکه اصلا معنی اینکه آدما زندیگیشون رو می سازن رو نمی دونه. بچه هاش تکرار زندگی خودشن. دخترش رو همونطور بار میاره که خودش بار اومده در حالیکه می گه همش بابام رو نفرین می کنم. می گه شوهرش با همه این اوصاف هنوز دستور می ده و تهدید می کنه. نمی تونه تصورکنه که زندگی بدون چنین شوهری هم میشه.


همیشه مسائل اقتصادی نیست که زنها به خاطرش یه زندگی پر از بدبختی رو تحمل می کنن. خیلیاشون اصلا نمی دونن که به جز این نوع زندگی، نوع دیگه ای هم هست. از بچگی یاد گرفتن زن بدون مرد یعنی هیچ. بهشون یاد دادن که باید ساخت. باید یه مرد به اسم شوهر تو زندگیت باشه در غیر این صورت تو هم معنا نداری. میگه تر جیح می دم باشه چون اونوقت مردم یه جور دیگه بهم نگاه
می کنن.


وقتی نمی دونه، چطور دخترش رو یه جور دیگه بار بیاره که مثل خودش نشه. وقتی همه چیز رو به حساب قسمت می ذاره چطور می تونه به اینکه طور دیگه ای زندگی کنه، فکر کنه.

هیچ نظری موجود نیست: