۱۳۸۶ آبان ۲۱, دوشنبه

شاکیم

نمیدونم این روزها چرا انگار منگم. انگار نمیتونم درست فکر کنم. نمیتونم افکارم رو جمع و جور کنم. انگار توی یه دریای طوفانی افتادم و نمیدونم کدوم طرف باید برم. از سردرگمی متنفرم. ار ویزا متنفرم. از مرزها. از قوانین مهاجرت. از هرکسی و هر قانونی که میتونه به جای تو تصمیم بگیره. از اینکه نتونی به راحتی جایی رو که میخوای زندگی کنی انتخاب کنی. از دیدن مامورای گمرک و پاسپورت قهوه ایم که به خاطرش  باید به هزار ویک سوال احمقانه جواب بدم متنفرم. از اینکه شرایط بهم نوع زندگی رو که دوست ندارم داشته باشم تحمیل کنه بدم میاد.

فعلا از زمین و زمان شاکیم...

۴ نظر:

باران گفت...

هیچستانی به نام برزخ ! و می گویند میان دوزخ و بهشت هیچستانی ست به نام برزخ !!! فکر می کنم اوضاع تو هم یه حالت هایی تو این مایه ها باشه . یه طورایی بین آسمون و زمین گیر کردی ! گاهی اوقات شاکی بودنم بد نیست رفیق ...

Naghmeh گفت...

aman az oon pasporte khosh rang

هومن گفت...

طبیعیه که شاکی باشی. ولی شاید راحتتر باشی، اگه بپذیری. همونجوری که هست.

نسيمك گفت...

منم از اينايي كه گفتي متنفرم. چون دوستامو ازم دور كرده.....