۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

یک فشارهرزه دست

خیلی از داستاهای زندگیمان از حلقه دایره زنانه مان آن ورتر نمیرود. داستانهای تجاوزات و دستمالی شدنهای دوران کودکی تا خاطرات عاشقی ها و مغازله های بزرگسالی. همه را در گوشی با مادر و خواهر و دوست و رفیق مونثمان زمزمه میکنیم  و مراقبیم نکند به گوش مردها نرسد.

نکند به گوش مردها برسد که یکی از همجنسانشان در شبی از شبهای کودکی من و تو دستش را به تمامی نقاط ممنوعه بدنمان کشید. مردی که طبق تمام عادتها و سنتها و فرهنگهای این کره خاکی قرار بود دستانش امن ترین و امین ترین دستان حامی من و تو باشد. داستانهای عموها و دایی ها و گاهی پدربزرگها و پدرهایی که تمام آرامش و شادمانی کودکی را با یک «فشار هرزه دستی» به جهنم کابوسها بدل کردند.

این داستانها هیچگاه به گوش مردان نمیرسید. در دل ها و ذهنهای تمام زنان مدفون میشد و پس از سالها فقط خاطره ای گذرا میشد که برای ثانیه ای میتوانست همه وجودت را به هم بریزد. این داستانها داستانهایی «زنانه» بود. داستان مردهای متجاوز در بین زنان میماند بدون اینکه ذره ای خاطرشان را مکدر کند.

زنان قرار بود این داستان را به کدام مرد زندگیشان بگویند؟ چه دادی بود که بستانند؟ وقتی که شحنه و داروغه خود دزد بودند از چه کسی می خواستند داد بگیرند؟

داستانهایی که به سادگی اسمش را «زنای با محارم» گذاشتند هر روز تکرار میشوند بدون اینکه زنان جرات کنند بازگویشان کنند. قربانی و محکوم یکیست . دختر بچه ای که مورد آزار جنسی و سو استفاده قرار گرفته هم قربانی است هم محکوم است به سکوت. حتی سالها با خودش درگیر است تا این داستان ویران کننده را با مادرش درمیان گذارد و در آخر هم نصیحت میشنود که دیگر هیچ جا نگویدش. مبادا به گوش متجاوز برسد.

داستانها را میشنویم بدون اینکه فریادمان را بلند کنیم از این همه وحشتی که تمام وجودمان را فرا میگرفت.

۲ نظر:

نویدار گفت...

کاش آن "ه" اضافی در تیتر نوشته نبود.

Unknown گفت...

ممنون. تصحیح شد.