۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

وااااااااییییی....

ایران که بودم یکی از هیجانهای زندگی برایم این بود که یک دوست قدیمی رو توی خیابون اتفاقی ببینم. کلی جیغ بکشم.  همو بغل کنیم. شاید اگه فرصتی حتی چند ساعتی با هم باشیم خاطرات و داستانهای قدیمی رو مرور کنیم. از دوستها مشترک سراغی بگیریم.
حالا که  ایران نیست و خیابونهاش که همچین اتفاقی بیفته، فیس بوک قرار کار دیدنهای اتفاقی و تصادفی رو انجام بده.  در خیابانهای مجازی اهواز  قدم میزنی، روی دیوارش یادگاری مینویسی و دوستی رد میشود و رد نوشته‌ات را میگیرد و به دیوارت میرسد. دیدارها بعد از سالها تازه میشود. این دفعه جیغهایت را با تکرار حروف نشان میدهی. وااااااااای باورررررررررم نمیشششششششه.
و قهوه‌ات را اینور دنیا هورت میکشی و از دوستت میخواهی که خبرهای همه این سالها را برایت بگوید. همانقدر هیجان انگیز است.

هیچ نظری موجود نیست: