۱۳۸۶ آذر ۲۹, پنجشنبه

زمستان امسال

امروز اولین برف زمستونی امسال بارید. اینجا به دلیل پایین بودن از سطح دریا معمولا برف زیاد نمیباره. برف امروز هم فقط روی شاخه های درختها نشست و روی زمین ازش اثری نبود.زمستون اینجا هم مثل همه زمستونها روزهاش به سرعت تموم میشه. فقط فرقی که اینجا داره و هیچوقت تو ایران تجربه اش نکرده بودم افسردگی که زمستون اینجا بهت میده. روزها به معنی واقعی کلمه وقتی ساعت 8 صبح هوا تاریک و ابری و مه گرفته است ملال آورن. همیشه زمستون فصل مورد علاقه ام بوده ولی از پارسال تا حالا نظرم کاملا عوض شده وحالا  روزهای آفتابی بهار و تابستون رو ترجیح میدم.

موضوعات زیادی هستن که دلم میخواد دربارشون بنویسم ولی اصلا دلم این روزها به نوشتن نمیره. نمیدونم چه مرگم شده. البته من همیشه یه مرگیم هست ولی این روزها مقدارش بیشتر شده. همش در حال غر زدن و آه وناله هستم. واقعا حالم بعضی اوقات از خودم بد میشه. فکر کنم حال اطرافیان هم داره کم کم از من بد میشه.

بخش خوب ماجرا بودن در کانون گرم خانواده است.  از این خوشحالم. امروز بعد از سالها که همیشه مثل مهمون میومدم به بابا و مامان سر میزدم و میرفتم و در نتیجه هیچوقت اتاق ثابت برای خودم نداشتم، صاحب اتاق مخصوص خودم شدم. بگذریم از اینکه تو ایران یه خونه واسه خودم بود و در اصل قلمرو فرمانروایی ام خیلی گسترده تر از اینجا بود ولی خوب اینجا چهار تا آدم هست که وقتی دلت بگیره باهات حرف بزنن. نگرانت باشن و وقتی مریض میشی ازت مراقبت کنن. البته مدتی طول خواهد کشید که به زندگی بین جمع دوباره عادت کنم. هنوز هم وقتی چندبار در اتاقم باز بشه و یکی بیاد تو اتاق و یا اینکه یه خرده خلوتم به هم بخوره حس ناراحتی دارم ولی امیدوارم به زودی رفع بشه.

۵ نظر:

فرناز گفت...

ایول...ماندگار شدی فعلا؟ :) .... بعد تعطیلات پس یک روز پاشو شام و ناهار بیا اینجا با هم غرغر کنیم و آه بکشیم و کیف کنیم:دی

ماکان گفت...

چه زمستون های ملال آوری!

zamyad گفت...

خواستم بگم كه ديشب توي تهران هم اولين برف باريد. البته برف سنگيني نبود و صبح آفتاب شده بود و اثر كمي از برف روي درختها باقي گذاشته بود. اميدوارم حالت بهتر بشه خيلي زود :) يلدات هم مبارك درضمن!

مجید گفت...

بابا پینگ! دست ما رو هم بگیر.

نوید گفت...

خوش به حالت که دستت به نوشتن نمی رفت و این همه نوشتی!
قلمرو هم چیز خیلی خوبیه.