۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

آی آم استاک هیر

یکجا نشینی مرا خواهد کشت. اجدادم تا همین چند دهه پیش قرار و آرام نداشتن وقتی که یک جایی میماندن. اگر رضا شاه نیامده بود و آنها را ساکن یک جا نمیکرد من هنوز داشتم ییلاق و قشلاقم را میکردم شاید. حتی «متمدن« و به قول فرنگیها «سیوی لایزد« هم به اجبار شده باشی بالاخره یک جایی خودش را نشان میدهد. بعد از نزدیک صد سال یکجا نشینی فکر کنم روح عشایری در من حلول کرده. قبل از آمریکا آمدنم لذت میبردم از این همه سفر کردن. به خودم میبالیدم که  پاسپورت ایرانیم ( که گاهی برایش به اندازه یک پول سیاه هم  ارزش قائل نیستن) صفحاتش پر از ویزاهای جور وا جور است. ولی وقتی ماه پیش پاسپورت جدیدم را گرفتم دلم لرزید که تا ۵ سال دیگر یک ویزا هم  نخواهد خورد. اینکه حس کنم در آمریکا گیر افتادم یکی از بدترین حس هاست. با روحیه عشایریم جور در نمی آید. کاری که نمیتوانم بکنم. هی از این شهر به آن شهر میروم و خوشحالم که اجدادم به من میبالند که در ینگه دنیا سعی میکنم سنت ایل را زنده نگه دارم.

۲ نظر:

پرستو گفت...

وای: خیلی عذاب‌آوره. من تا بتونم تن به چنین وضعی نمی‌دم.

سر سوزن ذوق گفت...

سلام. امیدوارم موفق باشی و روزی بتوانیم حداقل برای حفظ سنتها هم که شده با باقیمانده عشایر همراه شویم.