میگن وقتی خرمشهر آزاد شد تو تهران ملت تو خیابون شیرینی پخش میکردن. من نمیدونم چرا اصلا هیچ خاطرهای از این شادی و شیرینی خواران در خوزستان یادم نمیاد و حتی بزرگداشتش توسط مردم در سالهای بعد.یا اونقدر تلخ بود زندگیمان در جنگ که شیرین کردنش با آزادی یک شهر معنا نداشت یا اینکه طعمش رو اونهایی که کمی دورتر بودند و خرابیهای و مصیبتها رو از نزدیک نمیدیدند بیشتر میتونستن حس کنن. نمیدونم. من هیچ حس خاصی نسبت به امروز نداشتم. هیچ خاطره ای از اون روزها لبخند به لبم نمیاره. برای من سه خرداد فرقی با دیروزش یا فرداش نداشت. جنگ برای من خونمون بود که ویران شد و همون روزهای کودکیم که تو مدرسه های سنگر مانند گذشت.
میگوییم از جنگ متنفریم ولی هنوز دلمان میخواهد قهرمانهایش را ستایش کنیم و دستاوردهایش را جشن بگیریم.