۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

روزمره؟!

زندگی در جریان است. میخوانم، مینویسم و گه گاه سیگاری میگیرانم. دود میکنم و خوشحالم که زندگی در جریان است.  یکی از دلخوشیهای کوچک زندگی وقتی که ترس دنیای سیاست زده دورو برم را برای لحظه ای میخواهم به عقب بزنم. زندگی اینقدر آغشته به سیاست میترساندم. از این حضور سیاستمداران و سیاست پیشگان در لحظه لحظه زندگیم از اینکه صداهاشان و سخنهاشان در دور و برم پراکنده اند و هوای اطرافم را پر کرده اند. و یادم رفته است که روزمرگی بدون حضور سیاست یعنی چه؟ احساساتمان هم بوی سیاست دارد  و کلمات عاشقانه قبل از همخوابگیمان هم سیاست زده است ( نکند داریم در کتابهای میلان کوندرا زندگی میکنیم این روزها؟)  فاصله گرفتن از این فضاهم به راحتی ممکن نمیشود وقتی همه اطرافیانت  دستخوش آنند. وقتی که پدر اولین جمله بعد از سلامش این است که آیا فلان خبر را خوانده ام؟ دیده ام فلان مسئول چه گفته است؟ حتی سیاست ملاک خوب و بد بودن  دوست و آشنا شده است. دیگر هیچ چیز مهم نیست مگر اینکه کدام طرفی باشی. یا با مایی یا علیه مایی ( داستان تکراری است، نه؟) اگر با ما نیستی حتی اگر ادعای دموکراسی خواهی و آزادی بیانمان گوش فلک را کر کرده است حذفت میکنیم.  مقدس میکنیم آدمها را و هر کسی بگوید بالای چشمشان ابرو به صلابه میکشیم‪.‬ فضای نقد را جمهوری اسلامی به اسم دفاع از انقلاب و ارزشهای انقلابی و امنیت ملی میبندد و گروه دیگر به اسم اتحاد و بهانه دست دشمن ندادن.  جالبیش این است که معمولا زیاد طول نمیکشد که بهانه ای برای خفه کردن صدای مخالف پیدا کنیم.  یادمان هم نرود که تخریب شخصیت فرد منتقد را فراموش نکنیم.
و دلم خوش بود میخواهم غیر سیاسی بنویسم.

هیچ نظری موجود نیست: