استرس دارم. به لیست کتابها نگاه میکنم استرسم بیشتر میشود. هفتاد تا کتاب باید در کمتر از ۳ ماه خوانده شود. باید بنشینم سه ساعت به سوالات سه نفر درباره این کتابها جواب دهم. فکر کنم مهمترین امتحان زندگیم است بعد از کنکور.) عدد ۳ مهمترین عدد این روزهایم است ظاهرا( همه افکار بد و منفی این روزها در سرم میچرخد. اگر قبول نشوم چه؟ همه این همه سال درس خواندن به فنا میرود. همیشه که اشکم دم مشکم بود این روزها بیشتر از سابق. ذهنم در آن واحد هزار جا میرود با زنان قاجار و انقلابی و سکولار و مذهبی مدام در حال مکالمه ذهنیم. با اصلاح طلبها و سلطنتطلبها و اسلامیستها دارم مشاجره میکنم. با فوکو و اسپیوک و باتلر هم لاس میزنم که تو رو خدا یقهام را نگیرید سر این امتحان لعنتی که میدونم میگیرن اونم چطور.
* چهار روز دیگر میشود ده سال. نمیدانم چه میکردم اگر تو نبودی اینجا در زندگیم. کم میاوردم مطمئنم کم میآوردم. این غرغرها را تویی که گوش میدهی و بعد ارومم میکنی. میخندونیم. وسط گریهها میتونی لبخند به لبم بیاری و همین لحظههاست که فکر میکنم چقدر خوشبختم.
ده سالگیمان مبارک.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر