۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

«بیایید آن زنان را نجات دهیم»

دوست من تهرانیست.  در  سفری که چند سال پیش به خوزستان داشته، با دیدن« حضور کمرنگ» زنان در خیابانهای شهر، فکر کرده که باید رفت و «آنها را نجات داد». دوست من از آمریکا و اروپا نیامده است. چشم رنگی و موی بلوند ندارد.  بعد از انقلاب به دنیا آمده و  در ایران بزرگ شده است.  ولی فکر میکند که وضع زنان آن خطه «آنقدر بد است» که باید نجاتشان داد. چون در گرمای تابستان ۵۰ درجه اهواز هیچ زنی در کوچه و خیابان ندیده است. چونکه مردهایی که سر صف اتوبوس ایستاده‌اند برگشته‌اند و به این دوست من و دوستش خیره شده‌اند و یکی از جوانانشان سعی کرده سر صحبت را با آنها باز کند.  ( تصویر آشنایی برای دیگر جاهای آن کشور نیست؟)
من خوزستانیم. نگاهم به شهر و دیارم خیلی متفاوت از دوست تهرانیم بوده. زنها و دختران آن دیار هم در کوچه و خیابان دیده‌ام، هم در دانشگاهها، هم در کلاسهای زبان و هنر و هم در حال قدم زدن با معشوقها و دوست پسرهایشان در خیابان و کنار کارون. نمیدانم چرا وقتی دوست تهرانیم گفت که باید « این زنها را نجات داد» لورا بوش را تصور کردم که در دی سی بر روی مبل لم داده است و فکر کرده  باید بیاید برود و زنان افغانستان را نجات دهد و فکر کردم چقدر فاجعه‌بار خواهد بود اگر تهرانی‌های دیگر هم با این دوست من همفکر باشند و بخواهند بروند دوستان و اقوام من را  «نجات دهند». و فکر کردم چقدر دوست من به عنوان «یک زن تهرانی« هیچ مشکلی ندارد و به تمام حقهایش رسیده است و حالا  تنها وظیفه‌ای که دارد این است که برود و همشهری من را که «هیچ حقی ندارد« نجات دهد.

۱ نظر:

پوریا پرانا گفت...

فک کنم آزادترین دخترای ایران اهوازیا و شیرازیان
کی اومده اهواز که اینجور فک میکنه؟